eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ از وقتی یادم میاد کسی تو خانواده مون منو نخواسته ی داداش بزرگ تر از خودم دارم و ی خواهر کوچیکتر، بابام همیشه در برابر مامانم کوتاه میاد دلیلشم کسی نمیدونه فقط از من بدش میاد هیچ وقت موقع مدرسه مثل بقیه نیومد بدرقه م کنه اگر نمره کم میگرفتم کتکم میزد ولی تو خونه هم ی کاری میکرد نتونم درس بخونم با اینکه سنم کم بود ولی مجبور بودم کارای خونه رو بکنم بابامم هیچی نمیگفت ی وقتا برادر بزرگم میومد کمکم مامانم منو میزد برای همین از ترس کتک به داداشم التماس میکردم که کمکم نکن بابت هر چیز کوچیکی من بدترین کتک هارو میخوردم اگر میوه خوراکی خوشمزه بود مال داداشم و خواهر کوچیکم بود من حق نداشتم بخورم حتی اگر بهم میدادن ❌❌
۲ پول تو جیبی مدرسه نداشتم و برام لباس نمیخریدن کهنه های بچه های فامیل رو تنم میکردن مامانم‌میگفت من اونقدر با ارزش نیستم که برام خرید کنن روزهای بچگی من همینجور تاریک و سیاه بود کسی هم به فریادم نمیرسید گاهی اوقات مادرم‌بهم میگفت اضافه دوم راهنمایی که رفتم دیگه رسما تمام کارها افتاد گردن من مامانم همش در کوچه نشسته بود با زن ها حرف میزد ی روز گفت باردارم و دوران بارداریش همش خوابید داداشم بیرون کار میکرد خواهرم که یک سال از من کوچیکتر بود حق داشت که برا کوچه و بازی کنه ولی من نه باید کار خونه میکردم بچه که بدنیا اومد کار منم بیشتر شد مامانم فقط شیرش میداد و ولش میکرد میرفت همه میگفتن مادرش فاطمه هست و اون بزرگش کرده
۳ خواستم برم سوم راهنمایی که مامانم گفت همینم از سرت زیاده هر چی التماس کردم نذاشت برم و گفت بسه دیگه نیاز نیست بخونی عاشق درس و مدرسه بودم درسته که پول تو جیبی نداشتم و وسایلم کهنه بود ولی حداقل اینجوری دل خوشی داشتم دیگه عملا شدم خدمتکار به بابامم که میگفتم مامان چرا اینجوریه میگفت تقصیر منه ولی تو تحمل کن یک سال اینجوری نگهم داشت تو خونه و کم کم سرکوفتاش شروع شد که تو ترشیدی و خواستگار نداری مگه تقصیر من بود کسی نمیومد خواستگاریم؟ میگفت جلوی خاله هات خوب کار کنی میان میگیرنت برای پسرشون ولی اونام نمیخواستن ی خواستگار برام اومد خیلی خوب بود و موقعیت مالیش عالی بود ولی مامانم گفت تو لیاقت اون زندگی رو نداری باید بری تو فقر و فلاکت
۴ ی پسر خاله داشتم به نام اریا دختر باز بود و معتاد بابام همیشه میگفت سگ به این دختر نمیده ولی وقتی خاله م اومد‌خواستگاری من برای اریا مامانم موافقت کرد بابام خواست مخالفت کنه که مامانم گفت ی بار زندگیم و سیاه کردی بسه نوبت منه بدون در نظر گرفتن خواسته من دادنم به اریا نه حلقه عقد داشتم نه جشن عقد نه لباس خاصی هیچی همونجوری عقدم کردن و من شدم خدمتکار خونه خاله م، خاله م از مامانم بدتر بود کتکم میزد و فحشم میداد بهم میگفت نحس و شوم میگفت اریا رو تو بدبخت کردی من همش یک ماه بود عقد اریا شده بودم ی روز تو خونمون داشتم کار میکردم که اریا اومد خونمون و همونجا کتکم زد که کارای مامانم مونده تو نشستی اینجا با کتک منو برد خونشون و خاله م هم مظلوم نمایی میکرد ❌❌
۵ مشغول کارای خونشون شدم کارا که تموم شد شب همونجا موندم صبح خاله م گفت پاشو برو نون بگیر گفتم خاله من نمیتونم نرفتم تا حالا شروع کرد به خود زنی و داد و بیداد که تو روی من واینسا شوهرمم منو گرفت کتک زد با صورت خونی مجبورم کرد برم‌ مغازه گفت باید اینجوری بری ادم شی رفتم نون گرفتم و برگشتم روزگارم سیاهم ادامه داشت تا ی روز نامزدم گفت باید بیای توی یکی از اتاقای مامانم زندگی کنیم منم که بی اختیار بودم قبول کردم حضورم تو اونجا درسته سخت بود و کتک میخوردم ولی حداقل ی خونه کار میکردم خاله م همش نفرینم میکرد و بهم بد و بیراه میگفت رفتم زیر نظر بهداشت محله مون دختره که اونجا کار میکرد داستان زندگیم رو فهمید بهم قرص داد و گفت اصلا بچه دار نشو اوضاعت بدتر میشه ❌❌