#کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #انگلیس_خبیث

آنچه گذشت: صفیه در دل شب، صدایی محو و محتاطانه یک نفر را که روی برگهای خشک راه میرفت را شنید و ... #قسمت_ششم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

#کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #انگلیس_خبیث

آنچه گذشت: مشهدی، کدخدا را واسطه خواستگاری کرد... #قسمت_هفتم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

محمدبیک اندیشید، هر که هست مبارکش باشه من باید منتظر و مراقب کس دیگه‌ای باشم... #قسمت_هشتم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: بی‌بی نیره، قصه صفر که زن خودشو کشته بود رو برای صفیه تعریف کرد و ... بی بی نیره با خود اندیشید، کی گفته خواهرزاده منه؟ ... #قسمت_نهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: آقا معلم گفت: اگه این انگلیسی‌ها گذاشتن این مملکت به جایی برسه... محمدبیک با دیدن صفیه خشکش زد... شاید خودش بود، شایدم نه!!! #قسمت_دهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد ...

آنچه گذشت: صفیه به کار جستجو مشغول شد: باید چیزی اینجا باشه، نمیتونه با تغییر قیافه منو گول بزنه... #قسمت_یازدهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: گروهبان گفت این خانوم مامور دولته، این بابایی که اسمش محمدبیکه، جاسوس آلماناس؛ دنبالش میگردن... صفیه حتی لازم ندید که بگوید ببخشید که به شما دروغ گفتم، (من صفیه نیستم؛ من یک مامور انگلیسی‌ام و اسمم آنه ماری کاترین لمبتون است)... #قسمت_دوازدهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: جاسوس، جاسوس است، به دست رقیب که بیفتد یا زیر شکنجه میمیرد یا ... حالا همه میدانستند او نامش مایر و جاسوس آلمان‌است... #قسمت_سیزدهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: هیچ کس نمیدانست آن شبح، مایر سر حلقه جاسوسان آلمان است که قصد دارد اخبار مهمی را از احتمال اشغال ایران توسط روسها و انگلیسها در اختیار رضاخان بدهد... #قسمت_چهاردهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب ادامه دارد...

آنچه گذشت: مایک مطمئن بود اسرار این ملاقاتها نزد شاه،مایر و برلین محفوظ خواهند ماند... #قسمت_پانزدهم #کتاب_صوتی #رد_پای_روباه #هر_شب_با_کتاب پایان