eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
هممون از خدا یک چیز بخوایم از کربلا جا نمونی @afaggasht
48.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═══•✿🌸﷽🌸✿•═══┅┄ 💠 پویش ختم تدبری قرآن کریم 💠 🔹 روز هفدهم موضوع: 🔰 نظام اسلامی🔰 برای ثبت هر جز به سامانه ختم تدبری مراجعه کنید👇 https://tadabboramooz.com/?p=1974 🎙 🍃 شما هم برای توسعه فرهنگ تدبر در قرآن سهیم باشید👇 🔗 http://nehzattadabor.co از کربلا جا نمونی @afaggasht
توصیه برای طول عمر.mp3
4.96M
🔷 ۴۰ دستور دینی برای افزایش طول عمر 🔺 هدیه نوروزی 🎙 ابراهیم_افشاری ظهور نزدیکه ان شاءالله از کربلا جا نمونی @afaggasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 سن تکلیف و روزه! ✍🏻 پرسش: سنّ تکليف دختران از چند سالگى است، به خصوص در مورد روزه، مى‌توان جثه و توان را در نظر گرفت؟ . . 💯احکام ساده و روان
سلام همراهان گرامی ☘ امروز بندهای ۱۳ تا ۱۵ را باهم می خوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هنوز از لحنش حسرت میچکید.. و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید _ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟ جواب این سوال در و نزد حضرت زینب (س) بود که پیش پدر و مادرم کند...😢😓 و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید _ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید... و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم... که دلسوزی اش را با پرسشم پس دادم _چقدر مونده تا برسیم حرم؟ فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد _رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست! و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم🕌 در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد...😍💚 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم.. و اشکم بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی🌸 به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد...😢💚 او دنبالم میدوید.. تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم... و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود... میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم میپیچد.. که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد _خواهرم! اینجا دیگه قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم! و عطش چشمانم برای زیارت را.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈