eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
16 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی 131.mp3
10.75M
۱۳۱ ➖ خدا را چگونه می‌شود دید؟ ➖ صدای خدا را چطور می‌شود شنید؟ ➖ اولین چیزی که خدا خلق کرد، چه بود؟
4_6035189925811325979.m4a
2.12M
❓چقدر برای امام زمانمان همت بخرج داده ایم؟! ⁉️چرا دعا نمی کنیم تا از زندان غیبت نجات پیدا کنیم؟ ❓راه یاری کردن امام زمان ارواحنافداه چیست؟ 🎧: استاد حاج آقا زمان: ١١ دقیقه
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام عالی 🔸شروط آمدن امام زمان عجل الله؟! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. ظهور نزدیکه ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ تربیت رسانه ای نسل منتظر ۱۱ 🔶 مسوولیت پذیری رسانه ای والدین 🔹 برشی از درسهای سواد رسانه ┅══❉♦️❉══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کاروان زیارتی آفاق گشت رباط هتل کربلا معلی اعزامی روز جمعه ۲۰ مهر ماه 🌹 انشاالله روزی همه شما همراهان همیشگی کانال 🌹 تاریخ ثبت نام بعدی 24 آبان ماه 🌹 اتوبوس اول تکمیل❌✅ 🌹 اتوبوس دوم تکمیل❌✅ 🌹 اتوبوس سوم 6 نفر تا تکمیل ظرفیت 🌹 کسانی که عضو کانال هستن و ثبت نام کنند تخفیف خواهند داشت 🧊جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس بگیرید 09383034903
سوخته: سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی عجیب از آیت الله مصباح در عظمت حضرت معصومه سلام الله علیه