داستان دوم_لشکر اسامه.mp3
4.47M
#پادکست
مقتل فاطمی نوجوان 🖤
✔️ داستان دوم ــــ لشکر اسامه
❤️ زندگینامه و حوادث منجر به شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) ویژه نوجوانان
▪️نویسنده: علی شعیبی
▪️کاری از مجموعه فرهنگی علقمه
🔰لقمه های تربیتی 🔰
┄┅═✧❁❁•••❁❁✧═┅┄
#ایام_فاطمیه
🔹زيارت انبيا و حجت هاى الهى؛ زيارت خدا
🔸زيارت خدا، همان زيارت پيامبران و حجت هاى اوست. هر كه آنان را زيارت كند، در واقع خداى تعالى را زيارت كرده است.
014-Shokuhe-Yas-www.Ziaossalehin.ir-J04.mp3
4.97M
▪️ترجمه و شرح مختصر خطبهی فدکیه ( قسمت چهارم )
▪️قسمت چهارم
•✾•🌿🌺🌿•✾
انسان شناسی ۱۶۷.mp3
10.26M
#انسان_شناسی ۱۶۷
#استاد_شجاعی
#استاد_عابدینی
محبتها دو دستهاند:
۱ـ محبتهایی که محورشان بخش انسانی وجود ما هستند.
۲ـ محبتهایی که محورشان بخش حیوانی وجود ما هستند.
✖️ تفاوت این دو نوع محبت چیست؟
✖️ چگونه میتوانم جنس محبتهایم را تشخیص دهم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡چرا به امام زمان (عج) بقیه الله می گویند؟
💠 استاد ابوالفضل بهرام پور
🔶 از اساتید سامانه آموزشی ایمانور
✅ با ایمانور همیشه پای درس علما باشید
#فاطمیه
#امام_زمان
...............
#قسمت_هشتاد_و_نهم_رمان_نسل_ سوخته: کرکر مردی
( ک با اعراب ضمه )
حالم خیلی خراب بود ...
- اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ ... خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ ... اونجایی که چسبونده بودم ... محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه ... اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره ...
تو که بلدی قاب درست کنی ... قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار ... که دست کسی بهش نگیره ...
مامان اومد جلو ...
خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟ ...
کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم ... می خواست اونجا نچسبونه ...
هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد ...
خیلی پر رویی ... بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی ...حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ...
مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم ... دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم ...
و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد ...
بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم ... گریه کن، بپر بغل مامانت ...
از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید ... یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار ... و نگهش داشتم ...
هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم ... یا از تو نصف آدم می ترسم ...
بدجور ترسیده بود ... سعی کرد هلم بده ... لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون ... اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار ... هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم ... اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک ... فرش زیر پاش سر خورد ...
برو هر وقت پشت لبت سبز شد ... کرکر مردی بخون ...
یه قدم رفتم عقب ... مامان ساکت و منتظر ... و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود ... چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم ...
هنوز ملتهب بودم ... سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی ...
همه توی شوک ... هیچ کدوم شون ... چنین حالتی رو به من ندیده بودن ...
جو خونه در حال آرام شدن بود ... که پدر از در وارد شد ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_اساتید
🗣 چرا امیرالمومنین علیهالسلام بعد از رحلت پیامبر اکرم سلاماللهعلیه و آله قیام نکردند ؟
#استوری | #استاد_شجاعی
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙قصه شب✨✨✨
🍃 قصه دست های مهربان