eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
خودمان دوست داریم کسی پشت سر ما بدگویی کند؟!!!😡👊پس چرا پشت سر دیگران بدگویی میکنیم؟!!🤔 غیبت = خوردن گوشت برادر مرده 👌گفته برادر....یعنی فرد غیبت شونده مثل برادر توست 👌گفته مرده....یعنی فرد غیبت شونده غائب است و مثل مرده توان دفاع ندارد سوره حجرات آیه ۱۲
🔴 چرا امام زمان را «منتظَر» مى نامند؟ 🔵 امام جواد علیه السلام فرمودند: 🌕 «چون او را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند.» 📚 كمال الدين ج‏ ۲ ،ص ۳۷
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه فرشته‌هایی همراه ما هستند؟ 🔸 جالب است بدانید دو دسته فرشته‌ی همراه، برای همه انسان‌ها وجود دارد 🔶 اما یک دسته سوم از فرشتگان هستند که فقط ویژه انسان‌های باتقوا و مومن‌اند 🟠 درباره فرشتگان همراه بشنویم... 📨 با نشر این پست شما هم در ثواب آگاه سازی دیگران شریک باشید. ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
18.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅یـکی از راه هـای رؤیت عج 🤲اللهم عجل لولیک الفرج @afaggasht═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سلسله جلسات 10 👈لزوم اطاعت از امام و نائبان عام ایشان در زمان غیبت 🎤 استاد معاونت فرهنگ و آموزش و پژوهش بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) کشور
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۸ دستان سعد سُست شده بود،.. همه بدنش میلرزید.. و دیگر برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد _من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟ و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش پناهمان داد _من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم. هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. میبرمتون خونه برادرم! از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم،.. سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم.. که با اشک چشمانم به پایش افتادم _من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید! از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید.. و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد.. که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت _اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن. و فکری به ذهنش رسیده بود که از سعد خواهش کرد _میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟ برای از جان ما در طنین نفسش موج میزد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد.. و او بالفاصله از پرده بیرون رفت... فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم،.. هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد.. و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هق هق گریه به جان 🔥سعد🔥 افتادم _من دارم از ترس میمیرم! رمقی برای قدمهایش نمانده بود،..پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد.. و حرفی برای گفتن نداشت که فقط... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا