eitaa logo
آفرینش
232 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
382 فایل
تعلیم و تعلم عبادت است. امام خمینی(ره)
مشاهده در ایتا
دانلود
❌کامنت مردم جهان در زیر پست‌های سرود سلام فرمانده "این مهدی موعود کیست؟"
یک جوانه کوچک در ذهنت کافی است تا درختی تنومند با ریشه‌هایِ جاودانه در زندگی‌ات خلق کند؛ به ندایِ درونت گوش کن و امروز قاصدکِ رویاهایت را به پرواز در بیاور... سلام صبح‌  بخیر☕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تو قلب انگلیس مردم حامی زیر بارون دارن نماز جماعت میخونن! بعد چه فعل و انفعالی توی مغز برعندازاس که مظلومیت مردم رو نمی‌بینند؟! 🇵🇸https://eitaa.com/ADLEMOLA
💢چین نام اسرائیل را از نقشه‌های آنلاین حذف کرد 🔹🔸پایگاه خبری وال استریت: ♦️با افزایش وخامت درگیری در غزه، چین، نام اسرائیل را از نقشه‌های آنلاین خود حذف کرده است. ♦️کاربران گزارش داده‌اند که شرکت های نقشه دیجیتال آنلاین مانند «بایدو» و «علی بابا»، رژیم صهیونیستی را به عنوان یک دولت در سیستم‌های خود حذف کرده‌اند. ♦️نقشه‌های دیجیتال روی بایدو نیز مرزبندی بین اسرائیل و سرزمین‌های دیگر را نشان می‌دهد، اما آن را مشخص نمی‌کند.
🌷🌷قسمت سوم🌷🌷 تومصطفاست باد خبر را به گوش مادر بزرگ و پدر بزرگم رساند. آن ها که خانه شان چند کوچه آن طرف تر بود، خود را رساندند درمانگاه و در میان اشک و ناله و آه، پیشانی ام بخیه خورد. چندسال بعد که پدر از جبهه آمد به دلایل شغلی منتقل شد تهران. آمدند خیابان آزادی، خیابان استاد معین. اما من نیامدم، ماندم خانه مادربزرگ که صدایش میکردم عزیز. پیرزنی دوست داشتنی با صورتی گرد، قد متوسط و کمی تپل که من و سجاد، نوه های اولش بودیم و عزیز دردانه. مادربزرگ آن قدر دوستم داشت و دوستش داشتم که وقتی خانواده ام به تهران کوچ کردند، پیش او ماندم. خانه اش کوچک بود و جمع و جور، اما پر از صفا و صمیمیت. شب ها کنارش میخوابیدم و بوی حنای موهایش را به سینه میکشیدم. دست هایم را حلقه می کردم دور گردنش تا برایم قصه بگوید: قصه چهل گیس، ماه پیشونی، ملک خورشید و ملک جمشید. تا پیش دبستانی پیش او بودم. هر روز صبح زود برای نماز بیدار می شد. از لانه مرغ ها تخم مرغ برمی داشت،آب پز می کرد و همراه نانی که خودش پخته بود، لقمه پیچ می کرد و با مشتی نخودچی و کشمش یا چهار مغز، در کیسه ای می بست و کیسه را در کیفم می گذاشت و راهی ام می کرد. ظهر که زنگ می خورد می آمد دنبالم، از سرایدار تحویلم می گرفت و به قهوه خانه پدر بزرگ می برد. داخل قهوه خانه میز و صندلی های چوبی سبز رنگ بود و رادیوی چهار موج قدیمی که همیشه خدا روشن بود و پدر بزرگ در آنجا چای، کباب، لوبیا، زیتون پرورده و ماست چکیده می فروخت. بعد که می خواستم بروم کلاس اول دبستان, مرا به تهران آوردند. اسباب بازی هایم را همان جا گذاشتم، مخصوصا عروسکم، خانم گلی را، تا هر وقت برگشتم بتوانم با آن ها بازی کنم. سال اولی که به مدرسه رفتم، مدرسه ام در خیابان دام پزشکی بود. ما مستأجر بودیم. تهران را دوست نداشتم. دلم هوای شمال و آن باران های ریز ریز را داشت، همان هوایی که عطر مادر بزرگ را داشت. صدای دریا در گوشم بود و هوس گوش ماهی هایی را داشتم که وقتی به گوش می چسباندی، صدای دریا را می‌شنیدی. بابا خانه را عوض کرد و رفتیم خیابان هاشمی. چهار سال آنجا ماندیم. باز هم من و سجاد هوای شمال را داشتیم. تا پایان دبستان، هنوز امتحان های ثلث سوم تمام نشده می رفتیم مخابرات و به عزیز خبر می‌دادیم که بیشتر از یکی دو امتحانمان نمانده و بابا بزرگ را راهی کند. بابا بزرگ می آمد، یکی دو شب می ماند، بعد من و سجاد را برمی داشت و با خودش می برد شمال. ادامه دارد...✅🌹 https://eitaa.com/afarinesh1
20.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاری حضرت ابوالفضل در جنگ بوکمال که مستقیم با آمریکا جنگیدیم😳 روس‌ها به ایرانیان گفتند با آمریکا در نیفتید ما پشتیبانی نمی‌کنیم😏 ما با هر محاسبه‌ای می‌دانستیم شما شکست می‌خورید🙄 فرمانده روسی گفت از این به بعد هر جا گیر می‌افتم در خانه ابوالفضل می‌روم، من معجزه‌اش را در میدان دیدم😭 https://eitaa.com/afarinesh1
پرچم فلسطین🇵🇸 وسط سفره😳 🤔 یه مادر خلاق سر سفره با زبان هنر اینطوری حرف میزنه.😋 https://eitaa.com/afarinesh1
🌷🌷قسمت چهارم🌷🌷 باز خانه مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و تخم مرغ دو زرده و نان های دوبار تنور و بازی با غازها و اردک ها و خواندن کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی می کرد و عطری غریب به سینه مان می پاشید. ((خونه ی مادر بزرگه، هزار تا قصه داره!)) خانه ای که فوقش هفتاد متر بود و حیاطش به زور دوازده متر، اما برای ما باغ بهشت بود. تابی فلزی گوشه حیاط بود که وقتی سوارش می شدیم، ما را با خود تا دل ابرها می برد. بازی ما بچه ها، هفت سنگ و قایم با شک و گرگم به هوا بود . عصرها زن ها روی ایوان خانه ها می نشستند و بساط چای به پا می کردند. مادربزرگ هم گاه خانه ی یکی از آنها می رفت یا دعوتشان می کرد که بیایند. در این دورهمی های زنانه روی چراغ خوراک پزی، شیرینی گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی می پختند. خانه مادربزرگ همیشه از تمیزی برق می زد. این تمیزی از او به مادرم هم ارث رسیده و حالا من هم سعی می کنم این مورثه را حفظ کنم. مادربزرگ برای نماز صبح که بلند می شد دیگر نمی خوابید. حیاط را آب و جارو می کرد، سفره صبحانه را می انداخت و با چای و نان و پنیر خانگی و گردو و حلوا ارده مغز دار، از همه پذیرایی می کرد. بعد موهایم را آب و شانه می زد. انگار با بافتنشان آرام و قرار می گرفت. این عادتش بود. مادر بزرگ سفره باز بود و مهربان. روزی نبود که خانه کوچکش رنگ مهمان را نبیند. شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از روستا برای کار و خرید می آمد، خانه سید ابراهیم ایستگاه استراحتش می شد. پدربزرگ اهل شعر و شاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعد ها هم که تو او را شناختی، بابابزرگم را می گویم، مریدش شدی . می رفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران. به قول خودت شده بود مرادت. چقدر از رفتار و کردارش تعریف می کردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست می کند، چطور گوشت ها را در اناردان می خوابانَد، چقدر ضرب المثل بلد است و دکانش چه دود و دمی دارد! آن قدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی سید ابراهیم. اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از سوریه آمده بودی. گفتم:((توکه اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی، حداقل فامیلی اش رو هم می گذاشتی! چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟ خب می گذاشتی سید ابراهیم نبوی!)) خندیدی، از همان خنده های معصومانه ای که حالم را خوب می کرد: ((مارو بگو که گفتیم زنمون رو خوشحال کردیم. باشه،رفتم اونجا فامیلی ام رو عوض می کنم و می ذارم نبوی تا خوشحال تر بشی.)) ادامه دارد...✅🌹 https://eitaa.com/afarinesh1
از عارفی پرسیدند: از این همه دعا و مراقبه به درگاه خـداونـد، چه به دست آورده‌ای⁉️ عارف گفت: هیچ! اما بعضی چیز‌ها را از دست داده‌ام؟! خـشـم، نگرانی، اضطراب، افسردگی، ترس از مرگ و پیری، احساس عدم امنیت و ...👌 همیشه با به دست آوردن نیست که حال‌مان خوب می‌شود، گاهی با از دست دادن‌، خیال آسوده‌تری داریم🌱 ┅═✧❁••🌺••❁✧═┅
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تو با دشمن ایران دوستی؟! پایگاه خبری صهیونیستی و اسرائیلی گفته درسته که شما طرف ما رو گرفتید😌 ولی از ایران فرار کنید🏃‍♂🏃‍♀ وگرنه حق داریم شما را هم بکشیم😲 ▪️چگونه ممکنه، باز هم عده ای در داخل کشور باشند و از اسرائیل حمایت کنند؟🤔 https://eitaa.com/afarinesh1