eitaa logo
آفرینش
229 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
382 فایل
تعلیم و تعلم عبادت است. امام خمینی(ره)
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 حلال مشکلات چیست ؟ 🔸 داشت جدول حل می کرد، رسید به این قسمت جدول: "حَلّٰال مشکلات است سه حرفی" 🔹 پدر گفت: «پول» 🔹 مادرگفت: «طلا» 🔹 تازه عروس گفت: «عشق»، 🔹 دامادگفت: «وام» 🔹 داداش که تازه از سربازی آمده گفت: «کار» 🔹 مادربزرگ گفت: «عُمْر» 🔹️هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت 🔹 پابرهنه میگوید «کفش» 🔹 نابینا می گوید «نور» 🔹 ناشنوا میگوید «صدا» 🔹 لال میگوید «حرف» 🔹 گرسنه میگوید" غذا" 🔺 اما هیچ کدام از جوابها اگرچه سه حرفی هستند اما صحیح نیستند 🌕 امام زمان علیه السلام را ،حلال مشکلات بشریت اعلان فرمودند : 🌸اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم 🤲برای تعجیل درفرج، زیاد دعاکنید گشایش وحلال مشکلات زندگی شما،ظهور است. اللهم عجل لولیک الفرج 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨ 🌸میلاد دختری مهربان و بزرگوار، خواهری همدم و همراه مادری الگو و معلم، همسری با گذشت پرستاری دلسوز، عمه‌ای شفیع و راهنما سخنرانی دانا، مباحثه گری مسلط بر دوستداران اهل بیت تبریک و تهنیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸گاهی قضاوت نادرست درباره کسی ممکن است به قیمت تباهی زندگی او تمام شود... حقیقت زندگی انسانها شـاید با برداشت شما از آن فرسنگهـا فـاصله داشته باشد. قضـاوت نکنیـم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 روش نماز خون شدن بچه ها "دکتر سعید عزیزی" راه یاد دادن احکام دینی را یاد بگیریم😁
4⃣ برای استعداد یابی خود، به رویا پردازی و خیال پردازی تان دقت کنید اکثر انسان ها اینطور هستند که همیشه در خیال و رویا زیاد سیر می کنند همه ما حتما در مواقعی تجربه اش کرده ایم. 🙇‍♀ همانطور که افراد بزرگ دنیا چیز هایی را برای اولین بار با یک رویای عجیب شروع کردند و موفق به ساخت مدل های اولیه شدند✈️، شما هم می توانید در رویا استعدادهایتان را کشف کنید و آن ها را تبدیل به حقیقت کنید. کشف استعداد درونی شما با خیال پردازی رابطه دارد. هر بار که غرق در رویا می‌شوید، حتما آن ها را بنویسید📝 و بعد از چند وقت، فعالیت ها یا رویاهای حسابی و عمیق تر را جدا کنید.✂️ انسان ها در مسیر استعدادها و علایقشان خیال پردازی می کنند. در خیال پردازی هایتان کارهای متفاوتی انجام دهید. فکر کنید که کدام رویا لبخند روی لب شما می نشاند و انجام آن باعث رضایت شما می شود😊 انجام کاری که در آن استعداد دارید، باید حال شما را خوب کند و باعث دلزدگی شما نشود.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 😉ادامه دارد... با ما همراه باشید در👇 https://eitaa.com/afarinesh1
آفرینش
🌷قسمت پانزدهم🌷 #اسم‌‌تو‌مصطفاست وقت پرو لباس قربان صدقه ام میرفت و به خانم خیاط میگفت:((انتخاب پسر
🌷قسمت شانزدهم🌷 همان شب با شابلون استیل دورتادورش را نقش گل رز انداختم. رزها روی پارچه ساتن سفید و طلایی جلوه خاصی داشتند. ساعت ده شب بود که مادرت زنگ زد:((گفتن فردا آب قطع میشه!)) مامان که شنید زد توی صورتش:((وای خاک عالم،حالا چی کار کنیم سجاد؟)) سجاد و سبحان آمدند پیش تو. نیم ساعت بعد سه تایی باهم آمدید با یک تانکر. تانکر را در پارکینگ گذاشتید و بنا کردید به شستنش. تا دیر وقت شب صدای قهقهه تان شنیده می شد. _کف تانکر پر از خزه اس. دوماد آستینا بالا،خودت زحمتش رو بکش! تو را کرده بودند داخل تانکر و دادت بلند بود:((بابا چرا شلنگ رو گرفتین رو سرم، مظلوم گیر آوردین!)) مامان تو آشپزخانه غذا درست می کرد. زرشک پلو با مرغ و خورشت فسنجان. عطر و بوی غذا در خانه پیچیده بود. صدای جیغ و داد و گریه و خنده بچه ها بلند بود. تا نیمه شب همه بیدار بودند. دورتا دور پارچه قند سابی را با هویه گل زدم. _بابا این تانکر سوراخه! شلیک خنده شما از پایین می آمد. آن شب شاید دو سه ساعت بیشتر نخوابیدیم. یازده صبح مامانت آمد دنبالم تا برویم آرایشگاه. رفتم نشستم صندلی عقب. مواظب بودم از تو آینه نگاهم به نگاهت نیفتد. وقتی از آرایشگاه برگشتیم،چادرم را روی صورتم کشیده بودم تا دیده نشوم. مهمان ها دست زدند و کل کشیدند. مامان کاغذی را که بالای آن بسم الله الرحمن الرحیم نوشته بود، دست به دست می چرخاند. مهریه ام روی آن نوشته شده بود:۳۱۳سکه بهار آزادی، یک دست آینه شمعدان، حلقه، انگشتر و سرویس جواهرات. بزرگ ترهای فامیل امضا کردند. خانم ها طبقه اول بودند و آقایان خانه پدرت که تقریبا روبروی خانه ما بود. بی بی، مادر بزرگت، انگشتر سرویسی را که برایم گرفته بودید دستم کرد، النگویی هم به این یکی دستم. مامان آمد صدایم زد:((سجاد باهات کار داره.)) بلند شدم و رفتم داخل راهرو. سجاد تا چشمش به من افتاد زد توی سرش: ((وای مامان اشتباه کردیم آبجی رو دادیم! وای خدا حیفه این ماه پیشونی! ببین چقدر خوشگله! چرا باید دسته گلمون رو بدیم بره؟)) مامان تندی در را پیش کرد و لپش را کَند: ((سجاد هیس! زشته. این حرفا چیه میزنی؟)) صحابه از اتاق بیرون آمد. سجاد به او نگاه کرد، در حالی که اشک می ریخت: ((این یکی رو دیگه نمیدیم مامان! آدم باید آبجیش رو کنارش نگه داره!)) آمدی و برای عقد مرا محضر بردی. تعدادی از مهمان ها هم آمدند. اتاق عقد کوچک بود و سالنی بزرگ کنارش. خانم ها آمدند داخل اتاق. نشستم پای سفره و خنچه عقد. هوا گرم بود.نشستی کنارم. نگاهم به زیر بود که یکی قران را گذاشت روی دامنم. شروع کردم به خواندن سوره یوسف. باید آقا خطبه را می خواند، اما قبل از آن تورا صدا زد:((آقا مصطفی بیا تا شروط عقد رو برات بگم.)) رفتی.صدایش می آمد:((همه شروط به نفع خانمه.حواست هست شما؟)) _بله بله حاج آقا حله! آمدی و نشستی. اتاق گرم تر از گرم شده بود. عرق از چهار ستون بدنم می ریخت. عاقد خطبه را خواند. دفعه اول رفتم گل بچینم. دفعه دوم می خواستم گلاب بیاورم و دفعه سوم گفتم:((با اجازه امام زمان و رهبر عزیزم و بزرگ ترایی که اینجا هستن و پدر و مادرم بله!)) صدای هلهله و دست بلند شد. نقل و سکه ریخته شد روی سرمان. نمی دانستم بعد ها همین چیزی که گفتم می شود سوژه دست تو و برادر هایم:((سمیه، یادت رفت بگی با اجازه آقا مصطفی و کل فامیلامون! این رو هم یادت رفت بگی با اجازه از امام و همه ملت ایران!)) گرمای اتاق دیوانه ام کرده بود. هوای اردیبهشتی شده بود هوای چله تابستان. دیگر به هم محرم شده بودیم. حلقه را دستم کردی، حلقه طلا با هفت نگین سفید. اتاق گرم گرم شده بود. از موهایم آب می چکید. مادرت که آمد هدیه اش را بدهد گفتم:((تموم موهام خراب شد.)) گفتی:((با این وضع که نمی تونه بیاد جلوی مهمونا مامان!)) مادرت گفت:((نگران نباش،الان می برمش آرایشگاه تا دوباره موهاش رو درست کنن.)) مرا همراه مادرت بردی ارایشگاه. دم در پرسیدی:((خیلی طول می کشه؟نکنه مثل اون بار...!)) _همین جا بمون الان برمی گردیم! _اما حالا وقت اذونه باید برم مسجد! _یعنی چی؟ حالا یک امشب رو نرو مادر! _زشته باید برم! ادامه دارد...✅🌹 https://eitaa.com/afarinesh1
آفرینش
🌷قسمت شانزدهم🌷 #اسم‌تو‌مصطفاست همان شب با شابلون استیل دورتادورش را نقش گل رز انداختم. رزها روی پ
🌷قسمت هفدهم🌷 _چی چی رو زشته؟ _اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد، زشته! و رفتی. خانم ارایشگر باز موهایم را درست کرد. کارم تمام شده بود که از مسجد آمدی و مرا بردی خانه. طبقه اول را خانم ها پر کرده بودند. وقت شام مادرت گفت: ((شما برین توی این اتاق باهم شام بخورین.)) قبلا یکی از دوستانم گفته بود:((سمیه، یه هدیه برای آقا مصطفی بخر و همون شب بده بهش.)) _چرا؟ _چون کسی که اولین هدیه رو بده، برای همیشه تو خاطر طرف مقابل میمونه. با سجاد برایت یک ادکلن گرفته بودیم. رنگش آبی آسمانی بود و یک جلد قران کوچک که در جلدی چرمی قرار داشت. هر دو را کادو پیچ کرده و گذاشته بودم داخل کمد اتاق. قبل از اینکه شام بخوریم،ادکلن را آوردم. چشمانت برق زد: ((به چه مناسبت؟)) _همین جوری _من باید برای شما هدیه می خریدم! کاغذ کادویش را باز کردی. قران را بوسیدی و گذاشتی در جیب کُتت. شیشه ادکلن را جلوی نور چراغ نگه داشتی: ((چه آبی زیبایی!)) آن را هم گذاشتی در این یکی جیبت. شاممان را که خوردیم، صدایمان زدند برویم و کیک را ببریم. رفتیم اتاقی دیگر. کیک صورتی بود و دور تا دورش رزهای رنگی. دستم را گرفتی. کیک را به کمک هم بریدیم. سرو صدا و دست و خنده و شادی. زمان به سرعت گذشت. آن هایی که خانه شان نزدیک بود رفتند. فامیل های خیلی نزدیک،چه مرد و چه زن، در اتاقی جمع شدند و هدیه هایی را که گرفته بودیم حساب کتاب کردند. فامیل های شهرستانی آماده شدند برای خواب تا صبح زود راه بیفتند. کم کم فامیل های شما هم رفتند ،اما تو همینطور نشسته بودی.در دلم گفتم: چه پررو! عمویم پرسید: ((آقا مصطفی،هستی دیگه؟!)) _نخیر می رم! نفسی از سر راحتی کشیدم. بلند شدی. جلوی پاشنه در صدایم زدی. آمدم پیشت.نگاهت نمی کردم. گوشی سامسونگ سفیدی،از این ها که تا می شد،دادی دستم. _ این بمونه پیشتون اگه کاری داشتین. هنوز گوشی نداشتم. کار با آن را خوب بلد نبودم اما گرفتم. تا پارکینگ آمدم بدرقه ات. نگاهت نمی کردم. موقع خداحافظی گفتی: ((فردا میام دنبالتون بریم بیرون.)) ادامه دارد...✅🌹 https://eitaa.com/afarinesh1
😁 چند روز پیش واسم خواستگار اومده بود خیلی زود ردش کرد رفت ؛ بهش گفتم : واسه چی ردش کردی ⁉️ گفت : کسی که تورو میخواد حتما مورد داره😂😂🤪 🌹🌹🌷🌷🌹 💐مستحب است پدرومادر خواستگاری که کامل است را رد نکنند. زیرا از سعادت مرد است که دخترش در خانه او نبیند.🍄 پس اگر ملاک ایمان و اخلاق در خواستگار بود با توکل بر خدا مانع 💞 دختر نشوید و از رسم و رسومات های اضافی و ملاک های مالی پوشی کنید 🌷🌹🌷🌷🌹🌷 خوب است در کاهای خانه به همسرش کمک کند 💪 و هم برای کمک او ارزش قائل باشد و از او تشکر کند. در این‌صورت مرد بیشترترغیب میشود تا کمک کند 📌 اصولا تعریف کردن از مردان 👤ترفند و شگرد روانشناسی خوبی برای ساختن آنهاست 😅👌🏻 احکام شیرین