#پیش_ما_بیا_و_نترس
آقای سید حسن#مصطفوی میفرمود:
یک زمانی به#نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده ببرم ولی بر اثر بد گویی برخی طلاب #جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم.
🔆 یک روز #کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله و #سلطانی به حرم رفت آمد میکردند میدیدم.
🔆 یک#لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف آمده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به اینجا آمدهام ولی می ترسم.
🔆 در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک#سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دورتادور بدنش را نوری #احاطه کرده بود، چنانکه از شش جهت اندامش نوری ساطع بود.
من #شیفته این آقا شدم، دیدم به طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست.
🔆 در این لحظه دیدم آن سید#نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من آمد و گفت: آن سید می فرماید:
🔆 ای کسی که اسمت#حسن است
سیره ات حسن است، #شغلت حسن است چرا میترسی؟ پیش بیا پیش ما بیا و نترس.
🔆 و ما اینچنین به محضر اقای قاضی #مشرف شدیم.
اسوه عارفان ص34
------------------
در محضر عارفان(ایتا، سروش ،روبیکا)
@aflaakyaan
#دستور_ندادن_به_دیگران
🔆#امام مقید بودتا آنجا که امکان دارد کار خود را بر دیگری تحمیل نکند و کار خودش را خودش انجام دهد.
🔆در #نجف، گاهی اتفاق می افتاد امام روی پشتبام متوجه میشد که چراغ آشپزخانه یا دستشویی روشن مانده به #خانم و دیگران که در پشت بام بودند، دستور نمی داد که بروند چراغ را خاموش کنند، خود راه می افتاد و سه طبقه را در تاریکی پایین میآمد، چراغ را خاموش می کرد و باز می گشت.
🔆گاهی #قلم_یا_کاغذ می خواست که در اتاق طبقه دوم منزل بود، به هیچ کس حتی به عزیزانش، فرزند شهیدش مرحوم حاج سید مصطفی، دستور
نمی داد که برای او کاغذ و قلم بیاورند.
🔆 خودش بر می خواست، از#پله_ها بالا می رفت و یک ورق کاغذ یا قلم بر می داشت و باز می گشت.
جلوه حق ص77، 76
------------------
در محضر عارفان(ایتا، سروش ،روبیکا)
@aflaakyaan