#داستانی_تکان_دهنده 👇👇
🔹مرحوم نراقى در خزائن از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت:
🔶من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مىكرديم. روز سه شنبهاى براى بازديد يكى از رفقا - كه منزلش نزديك قبرستان بود - رفتيم. گفتند: منزل نيست، راه درازى آمده بوديم. براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم. يكى از رفقا به مزاح رو به قبر نزديكمان كرد و گفت: اى صاحب قبر! ايام عيد است آيا از ما پذيرايى نمىكنى؟ ناگهان صدا از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد.
🔶همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم. مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم؛ اما از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور، مردن نبوده. وقتى كه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن. صدايى بلند شد كه بفرماييد (اين جا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى تعالى گاهى عقب مىزند تا عبرتى شود) جلو چشمشان عوض شد. چشم ملكوتى باز شد. ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختهاى مشتمل بر انواع ميوههاى جميع فصول و بر آن درختان، انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده، پس داخل آن عمارت شديم. شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهرو كمر خدمت او به ميان بسته؛ چون ما را ديد از جا برخواسته و عذرخواهى كرد. انواع و اقسام شيرينىها و ميوهها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمىكرديم، مشاهده كرديم.
مقصودم اين است كه مىفرمايد: وقتى كه خورديم، چنان لذيذ بود كه هيچ وقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هرچه هم كه مىخورديم سير نمىشديم؛ يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوهها و شيرينىها آوردند. غذاهاى گوناگون باطعمهاى مختلف، پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد، آن شخص ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ پدرم از او سوال كرد كه شما كيستيد كه خداى تعالى چنين دستگاه وسيعى به شما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مىتوانيد و اين جا كجاست؟
فرمود: من هم وطن شمايم. من همان قصاب فلان محل هستم.
گفتند: علت اين درجات و مقامات چيست؟
👈فرمود:👌 دو سبب داشت؛
👈 يكى اين كه هرگز در كسبم #كم_فروشى نكردم
👈و ديگر اين كه در عمرم، #نماز_اول_وقت را ترك نكردم. گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى الله اكبر مؤذن كه بلند مىشد، وزن نمىكردم و براى نماز به مسجد مىرفتم و بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من گفتيد، مأذون به راه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤال كرديم و او جواب مىگفت؛ از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مراگفت: تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقى است، خدافظى كرديم، ما را مشايعت كرد، خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشستهايم.
🌹#افلاکیان_خاک_نشین👇
@aflakiyann
#داستانی_تکان_دهنده 👇👇
🔹مرحوم نراقى در خزائن از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت:
🔶من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مىكرديم. روز سه شنبهاى براى بازديد يكى از رفقا - كه منزلش نزديك قبرستان بود - رفتيم. گفتند: منزل نيست، راه درازى آمده بوديم. براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم. يكى از رفقا به مزاح رو به قبر نزديكمان كرد و گفت: اى صاحب قبر! ايام عيد است آيا از ما پذيرايى نمىكنى؟ ناگهان صدا از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد.
🔶همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم. مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم؛ اما از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور، مردن نبوده. وقتى كه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن. صدايى بلند شد كه بفرماييد (اين جا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى تعالى گاهى عقب مىزند تا عبرتى شود) جلو چشمشان عوض شد. چشم ملكوتى باز شد. ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختهاى مشتمل بر انواع ميوههاى جميع فصول و بر آن درختان، انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده، پس داخل آن عمارت شديم. شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهرو كمر خدمت او به ميان بسته؛ چون ما را ديد از جا برخواسته و عذرخواهى كرد. انواع و اقسام شيرينىها و ميوهها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمىكرديم، مشاهده كرديم.
مقصودم اين است كه مىفرمايد: وقتى كه خورديم، چنان لذيذ بود كه هيچ وقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هرچه هم كه مىخورديم سير نمىشديم؛ يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوهها و شيرينىها آوردند. غذاهاى گوناگون باطعمهاى مختلف، پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد، آن شخص ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ پدرم از او سوال كرد كه شما كيستيد كه خداى تعالى چنين دستگاه وسيعى به شما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مىتوانيد و اين جا كجاست؟
فرمود: من هم وطن شمايم. من همان قصاب فلان محل هستم.
گفتند: علت اين درجات و مقامات چيست؟
👈فرمود:👌 دو سبب داشت؛
👈 يكى اين كه هرگز در كسبم #كم_فروشى نكردم
👈و ديگر اين كه در عمرم، #نماز_اول_وقت را ترك نكردم. گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى الله اكبر مؤذن كه بلند مىشد، وزن نمىكردم و براى نماز به مسجد مىرفتم و بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من گفتيد، مأذون به راه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤال كرديم و او جواب مىگفت؛ از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مراگفت: تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقى است، خدافظى كرديم، ما را مشايعت كرد، خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشستهايم.
🌹#افلاکیان_خاک_نشین👇
@aflakiyann
#داستانی_تکان_دهنده 👇👇
🔹مرحوم نراقى در خزائن از موثقين اصحابش نقل فرموده كه گفت:
🔶من در سن جوانى با پدرم و جمعى از رفقا هنگام عيد نوروز در اصفهان ديد و بازديد مىكرديم. روز سه شنبهاى براى بازديد يكى از رفقا - كه منزلش نزديك قبرستان بود - رفتيم. گفتند: منزل نيست، راه درازى آمده بوديم. براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، به قبرستان رفتيم و آن جا نشستيم. يكى از رفقا به مزاح رو به قبر نزديكمان كرد و گفت: اى صاحب قبر! ايام عيد است آيا از ما پذيرايى نمىكنى؟ ناگهان صدا از قبر بلند شد كه هفته ديگر روز سه شنبه همين جا همه مهمان من هستيد.
🔶همه ما وحشت كرديم و گمان كرديم تا روز سه شنبه بيشتر زنده نيستيم. مشغول اصلاح كارهايمان و وصيت و غيره شديم؛ اما از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شديم و گفتيم بر سر همان قبر برويم شايد منظور، مردن نبوده. وقتى كه سر قبر حاضر شديم يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن. صدايى بلند شد كه بفرماييد (اين جا متوجه باشيد كه پرده حاجز و مانع چشم برزخى را خداى تعالى گاهى عقب مىزند تا عبرتى شود) جلو چشمشان عوض شد. چشم ملكوتى باز شد. ديديم باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهاى آب صاف جارى و درختهاى مشتمل بر انواع ميوههاى جميع فصول و بر آن درختان، انواع مرغان خوش الحان و در ميان آن به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده، پس داخل آن عمارت شديم. شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى ماهرو كمر خدمت او به ميان بسته؛ چون ما را ديد از جا برخواسته و عذرخواهى كرد. انواع و اقسام شيرينىها و ميوهها و آنچه را كه در دنيا نديده بوديم و تصورش را هم نمىكرديم، مشاهده كرديم.
مقصودم اين است كه مىفرمايد: وقتى كه خورديم، چنان لذيذ بود كه هيچ وقت چنين لذتى را نچشيده بوديم و هرچه هم كه مىخورديم سير نمىشديم؛ يعنى باز اشتها داشتيم انواع ديگر از ميوهها و شيرينىها آوردند. غذاهاى گوناگون باطعمهاى مختلف، پس از ساعتى برخاستيم كه ببينيم چه روى خواهد داد، آن شخص ما را مشايعت كرد تا بيرون باغ پدرم از او سوال كرد كه شما كيستيد كه خداى تعالى چنين دستگاه وسيعى به شما عنايت فرموده كه اگر تمام عالم را بخواهيد مهمانى كنيد مىتوانيد و اين جا كجاست؟
فرمود: من هم وطن شمايم. من همان قصاب فلان محل هستم.
گفتند: علت اين درجات و مقامات چيست؟
👈فرمود:👌 دو سبب داشت؛
👈 يكى اين كه هرگز در كسبم #كم_فروشى نكردم
👈و ديگر اين كه در عمرم، #نماز_اول_وقت را ترك نكردم. گوشت را در ترازو گذارده بودم صداى الله اكبر مؤذن كه بلند مىشد، وزن نمىكردم و براى نماز به مسجد مىرفتم و بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من گفتيد، مأذون به راه دادن نبودم و اذن اين هفته را گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤال كرديم و او جواب مىگفت؛ از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت تو بيش از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مراگفت: تو فلان قدر و حال ده پانزده سال ديگر باقى است، خدافظى كرديم، ما را مشايعت كرد، خواستيم برگرديم ناگهان ديديم در همان جاى اولى سر قبر نشستهايم.
🌹#افلاکیان_خاک_نشین👇
@aflakiyann