🌷 حرفهای شنیدنی پدر و مادر شیخ مجید| هر جا نام و یاد شهیدی بود، سر و کله مجید پیدا میشد
💬 مادر شهید میگوید:
خوب میدانست اگر یک روز زنگ نزند، من همه جا را به هم میریزم تا شماره تماسی از او پیدا کنم و به او زنگ بزنم، بنابراین هر روز با هم تماس تلفنی داشتیم، اما روز آخر پنجشنبه چند بار (صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر...) زنگ زد و بامداد جمعه ۱۷ اردیبهشت هم به شهادت رسید.
💬 پدر شهید از مجید میگوید:
مجید در دانشگاه شاهرود استاد بود و پس از آن پست بالاتری در تهران و در دانشگاه به او پیشنهاد شد که به تهران آمد. ولی خود را ملای تبلیغی می دانست نه ملای پشت میز نشین؛ میگفت اگر پشت میز بشیند خیلی چیزها را فراموش می کند، زیرا هدفش از پوشیدن لباس روحانیت این بود که فرمایشات ائمه معصومین(ع) را به مناطق محروم برساند؛ هرگز برای سخنرانی هایش هیچ وجهی دریافت نمی کرد.
یک روز اعتراض کردم و به او گفتم به درجه دکترا رسیدی، عمامه ات چند متر شده، چرا هنوز پیاده ای؟ با اینکه برخی ماشین های میلیاردی زیر پایشان هست. در آن حالت چیزی نگفت، ولی فردا صبح خواست از خانه بیرون برود به پاهایم افتاد و گفت پدرجانم، درست است بعضی افراد به مردم خیانت می کنند، ولی «سهم من در دنیا داشتن یک مزار هم نیست». پسرم به این موضوع آگاه بود.
#شهید_روحانی_مجید_سلیمانیان
#شهدای_خان_طومان
@afsaranatashbeakhtear