#تلنگرانہ👌
دیــروز #شهـــدا افسـرجنـگـ سـرد شدنـد
و امــروز ما #افسر_جنگ_نرم ...
.
آنــروز دشمـن #خاکـ ما را نشانـه گرفتــ
و امــروز #اعتقاد مارا ...😔
.
دیـروز آنها جنگیدنــد کـ #خاکـ ندهنـد
امـروز ما میجنگیـم کـ #حیا و #عفت ندهیـم ......
.
.
.
.گاهـی فکـر میکنم اگــر شهـدا جای ما بودند در #فضای_مجازی چـه میکردنـد؟؟
.
.
#عکس خـود را به اشتراکـ میگذاشتند و مسببِ نگاهِ حرامِ صدها نفر میشدند؟😔
.
برای نامحـرم #کامنتِ التماس دعـا و زیارت قبـول میگذاشتند و با نامحرم در #دایرکت خلوت میکردند؟.....😔
.
روابط عاشقانه و خصوصی خـود و همسرشان را عمـومی میکردند و دل هزاران #مجرد را میسوزاندند ؟....😔
.
از #سفرها و #غذاها و #روزمرگی های خـود پستــ میگذاشتند و باعث #آه کشیدن دلِ نیازمندان میشدنـد ؟......😔
.
تمـامِ وقت خـود را صرف فعالیت در این #فضا میکردند و از خانواده و #درس و #مطالعه غافـل میشدنـد ؟......
شهــدا #جنگیـدند و #پیـروز شدنـد
امـا آیا ما هـم ...؟😔😔.........
#شـهـدا_بـه_داد_دلـمـان_بـرسـیـد😔
ــــــــــ🌸ــــــــــ🕊ـــــ🦋ـــــ🕊ـــــــــ🌸ــــــــــ
#اللہمعجللولیکالفرج💚
#گمنام✨
#افسرانجنگنرم📱✌️
@afsaranjangnarm_313
🌿🌿🌿🌿🌿
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
❣جاده لغزنده است
دشمنان مشغول کارند!
با احتیاط برانید
سبقت ممنوع...
دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "امام" است..
حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد❣
❣اگر پشتیبان "ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید!
دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع
با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید
این جاده مطهر به خون شهداست....❣
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
@afsaranjangnarm_313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹عباس به ما آموخت که میشود در دنیایی آکنده از لذتهای مادی و فراموشیِ ناشی از مستی زندگی، زیست اما شبها از درد و رنج مظلومان سوریه و عراق و یمن، خواب را بر چشمها حرام کرد و بیتاب بود.
🌹او به ما آموخت که میتوان یک جوان ۲۲ ساله بود اما دغدغههای یک انسان ۷۰ ساله را داشت. او ثابت کرد که میتوان در قرن بیستویکم زندگی کرد اما هنوز صدای هل من ناصرِ ارباب را شنید...
🖊سردار حمید اباذری
جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(علیه السلام )
•|خاطرهاےاز شهید
💔عباس دانشگر🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_نهم📚
براش نوشتم
+دوستم فاطمه چت های منو شما رو باهم دیده و کلی فکر جور وا جور کرده تا الان هم کلی داشت میگفت که چرا باشما داشتم چت میکردم
_خب ما که حرف بدی نزدیم فقط من ازتون سوال پرسیدم
+بله ولی از نظر فاطمه این حرف زدن ما بی مورده و دلیلی نداره
همینطور که حواسمبه گوشی بود از خوابگاه رفتم بیرون دوبار پسره پیام داد
-خب قهر کردن نداشت
داشتم براش تایپ می کردم که جیغ و لاستیکای ماشین و برخورد یه چیزی بهم پرت شدم رو زمین فقط احساس کردم سرم پاره شده و درد بدی توی پام پیچید دیگه دیگه چیزی نفهمیدم
کم کم با حس سر درد شدیدی چشم هام رو باز کردم ولی همه چیزی رو تار میدیدم دوباره چشم هام رو باز و بسته کردم که شاید از تاری دیدم کم بشه اما فایده نداشت
دوباره خوابم برد
نمیدونم چه موقع بود که دوباره چشم هام رو باز کردم و این بار دیدم یکم بهتر شده بود
احساس کردم یکی صداممیزنه
-ارمیتا ارمیتا
از صداهای اطراف و وسایل دور و برم مشخص بود توی بیمارستانم
نگاه کردم دیدم فاطمس
-وای بهوش اومدی خوبی؟
+چرا گریه میکنی من که زندم هنوز
-همش تقصیر منه
+عه فاطمه تقصیر تو نیس خودم بی حواسم
-باید بعدا حرف میزدیم راجبش
+بیخیال فاطمه
من فقط پام شکسته
-سرتم زخم شده
+فاطمه جون مگه نشنیدی بادمجون بم آفت نداره
-اون پسره همکلاسیمون با ماشین خورد بهت
+کدوم؟
-اسمش یادم نیست ولی همون که با ساره دوسته
+با ساره؟
+نمی دونم فکر کنم مسعود انصاری بود فکر کنم
-اره همون .در رفت
+ساره الان کجاست؟؟
-نمیدونم اونم گریه می کرد رفت تو خوابگاه می گفت کات کردیم😐
+کی منو آورد بیمارستان؟؟
-من زنگ زدم آمبولانس
+پس فرشته نجاتم تو بودی
-برو بابا من هیچ وقت خودمو نمی بخشم
+میگم ربطی به تو نداشت فاطی بیخیال شو
فاطمه راستی کمپوتت کو
-اتفاقا تو آمبولانس که بودیم گفتم یه جا نگه دارن برات بخرم😐
+عه پس بپر از بچه های آمبولانس بگیر دیگه
-خاک تو سرت آرمیتا تو این شرایط هم ول نمیکنی؟؟
+باشه حالا بعدا برام کمپوت بخر کی مرخص میشم؟؟
-بزار دکتر ببینه مغزت نترکیده باشه بعدا میریم
+خو دکتر مگه میدونه من بهوش اومدم؟؟
-نه از بس حرف میزنی نمیزاری بفهمم که
+خب بیا من ساکت میشن برو بش بگو بیاد من بهوش اومدم
-باشه خدافس
+خدافس
بعد از رفتن فاطی موتور غر زدنم شروع به کار کرد
اه اه خاک تو سرت کنن ساره با این دوست پسر انتخاب کردنت خب می مرد منو تا درمانگاه میرسوند
ینی اگه فاطی حالیش نمیشد من باید وسط خیابون جون میدادم
ایش
همین طور داشتم به عالم و آدم غر میزدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد
واااییییی گوشیمو نگاه
داغون شده
ای گندت بزنن ساره با این دوست پسرت
صدای تلفن برای چند ثانیه قط شد و دوباره شروع به زنگ زدن کرد
+الو سمیرا
-خوبی؟زنده ای؟
+آره زندم
-باشه خدافس
وا اینم از احساسات این😐
گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم کنارم که فاطمه با دکتر و پرستار وارد شدن
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرگس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتـورے🌸
من یه دختر چادریم🌹
چادرم مشکیه اما☝️🏻
همه لباسای خونگیم صورتیه💖
#دخترانه🌱
❣@afsaranjangnarm_313❣
#جنگ_نـرم
💠یادمان باشد که در جنگ نرم دشمن با احساسات مردم بازی میکند و سعی میکند افراد گناه کار را بیگناه و افراد مومن و انقلابی را گناه کار جلوه دهد ماها نباید وسوسه دشمن را بخوریم .یکی از وظایف افسران جوان #جنگ_نرم بصیرت و آگاه به زمان است.
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
نت رایگان میدن😎
سریع وصل شو😎😁
میپرسی که چطوری؟؟؟؟🤔🤔
به نت الهی وصل شو
نماز بخون🕋🤲 به وقت اذانه
عجله کن.... 🚶♂️🏃♂️🚶♀️🏃♀️ بدو... بدوو...🚶🏻♀️🏃🏻♀️🚶🏽♂️🏃🏿♂️
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
اعضای جدید این صفحه صفحه ناشناس کاناله وبرای ادمیناس ،جدای از صفحه ناشناس نویسدنس،پیشنهاد یا انتقاد
#نظرات😍
نظرتون راجب محفلمون شرمنده دیر پیامتون و دیدم🙏
میتونین پست برای رفع هر شبهه دینی بزارین
یا مثلا از زیبایی های دینمون بگین🙃
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
اعضای جدید این صفحه صفحه ناشناس کاناله وبرای ادمیناس ،جدای از صفحه ناشناس نویسدنس،پیشنهاد یا انتقاد
#نظرات😍
اینم نظرم فکر کنم ماله خیلی وقت پیشه ،شرمنده نذاشتیم🙏
خوشحالیم که کانال و دوست دارین❣
#انرژی_مثبت 🎉
#حوالےدلتنگی❣
رفتید...
به امان خدا...
من،نشستہام
کنار تمامِ عهدهایمان!💌
ولی شما را
به رسم رفاقت،
گاهے نگاهی
به پشت سر بکنید...💔
#ازطرفرفیقشهیدت
🍀@afsaranjangnarm_313🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹شهید دکتر مصطفی چمران مےگفت:
توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود.
🌹سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم اون شب رختخواب آزارم میداد و خوابم نمی برد از فکر پیرمرد رختخوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم.
🌹میخواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما روحم شفا پیدا کرد...چه مریضی لذت بخشی...
•|خاطرهاے از شهید💔
مصطفی چمران🕊|•
🌴@afsaranjamgnarm_313🌴
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_دهم📚
بعد از اینکه به دختره که پیام دادم مامان اومد تو اتاقا گفت که قراره برا عارفه خواستگار بیاد منم دیگه اون شب و اونجا موندم
ارمیتا برام نوشت
-امشب به خاطر جنابعالی دوستی چندین سالمون بهم خورد
واااای خدا بیا هرچی نمی خوام دوستا و عفایدشو از دست بده آخرشم به خاطر من احمق همین میشه
داشت برام یه چیزی تایپ می کرد که یهو آف شد
منم گفتم بیخیال گوشی و گذاشتم کنار و رفتم اتاق عارفه در زدم
+بیام تو؟
-اره بیا داداش
رفتم دیدم نشسته وسط اتاق نشسته و کلی برگه دورش ریخته
+چیکار میکنی؟
-فردا امتحان دارم
+می خواستم بریمبیرون یه دور بزنیم میای؟
-آره مگه میشه نیام
+امتحانت چی؟
-حله بابا داشتم دوره می کردم
+برو بابا من که میدونم تک میشی
-من هیچ وقت نمره هاممثه تو نمیشه
+چییییی با من بودی؟
بالش و از روی تختش برداشتم خواستم سمتش پرت کنمکه صدای زنگ گوشیماومد
+بعدا به حسابت میرسم
رفتم تو اتاقمو گوشی و برداشتم وای مسعود بود حوصله چرت و پرتاشو نداشتم
+بلههه
-عرفان یه خبر
+چی؟
-با ماشین زدم به دوست دخترت
تلفن و قط کردم بزار همین فردا صبح میام حسابت میرسم مسخره اه
گوشی و پرت کردم رو تخت که دیدم دوباره زنگ خورد نگاه کردم دیدم پژمانِ
+به چه عجب شما زنگ زدی
-چرا قط میکنی جدی گفتم با آرمیتا تصادف کردم
+چیییییی؟
-جلوی خوابگاه با ماشین خوردم بهش
+الان خوبه؟چش شده؟
-نمی دونم من در رفتم
+خاک تو سرت زدی دختر مردم و ناکار کردی بعد در رفتی شمال
-ببین هیچی نگو یه دقیقه زنگ بزن یه جوری حالش و بپرس ببین چیزیش نشده
باشه ،هرچقدر دیه بخواد میدم فقط زنده باشه
+خفه شو مسعود خفه شو فک کردی چون کسیو نداره پات گیر نیس ؟نمی تونه شکایت کنه؟
تلفن و قط کردم و نشستم روی تخت من چجوری از این دختر خبر بگیرم آخه ،اصلا من چیکارشم؟نه عرفان اون غیر رفیقاش کسیو نداره ،اگه پول خواسته باشن چی؟
اصلا رفیق خودم این بلارو سرش اورده باید جورشو بکشم
دیدم عارفه اومده تو اتاق
-خوبی داداش؟کی بود؟چی شده؟
+لباساتو ببپوش باید بریم یه جایی به مامان بگو میریم دور بزنیم یه وقت فکر نکنه اتفاقی افتاده
-خب مگه نمی خوایم بریم دور بزنیم ؟اتفاق چی؟
+حالا اول باید بریم یه جا دیگه بعدا میریمدور بزنیم بدو
-باشه داداش
عارفه از اتاق رفت بیرون و منم رفتم تا حاظر بشم
****
+عارفه برو دنبال آرمیتا کیانی مثلا دوستشی از اطلاعات بپرس اوضاش چجوریه بیا یا تونستی از دور ببینیش که مطمئن بشی
-باشه داداش فقط میگماین کی هست؟
+حالا برو بعدا میگم
-قول دادیا
+باشه بدو عارفه
عارفه از ماشین پیاده شد و رفت سمت بیمارستان منم تو ماشین منتظر نشستم که مسعود دوباره زنگ زد
+بله
-سلام.زندس؟
+سلام.من چه میدونم عارفه رو فرستادم ببینه
-وا چرا خودت نرفتی؟
+اومدیمو من باهاش برخورد کردم نمیگه تو اینجا چیکار میکنی؟
-مگه هم دیگرو دیدین؟
+پروفایلم
-باشه پس خبرم بده خدافس
+وایسا
-بله؟
+میگم تو از کجا فهمیدی این بیمارستانه؟
-از یه بچه ها خوابگاهشون پرسیدم
+خدافس😐
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱