eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
677 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📖 پاشو درستو بخون💡🌱 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 بلژیت سرش رو با معنی اره تکون داد وبه دکتر نگاه کرد. +خب بلژیت از من کمکی برمیاد؟ بلژیت سرش رو با ذوق و تند تند با پایین تکون داد و *معلومه که کمک ازت برمیاد من میتونم پیشت بمونم -اصلا فکرش رو هم نکن بلژیت *اخه چرا بنوعا؟ -گفتم نه ینی نه +بلژیت عزیزم منو ببین *بله +بلژیت من بیمارستان کار میکنم نمیتونم پیشت بمونم. ولی اگر برادرت موافق بود یکی از دوستان من که مسیحی هست و پرستاری خونده بیاد پیش تو *خب اون به اندازه تو مهربون نیست!!! +از منم مهربون تره *ولی من دوست دارم تو بیای پیشم +نمیشه عزیزم اقای بنوعا مشکلی ندارید شما؟؟ -اگر تفکراتش مثلا شما نباشه نه با بی رحمی جواب دادم تا بهش بفهمونم که با عقایدشون مشکل دارم +خیالتون راحت بلژیت عزیزم من دارم میرم ممکنه تا پایان زمان بستری بودنت دیگه منو نبینی ولی....اینو بدون.....من خیلیییییییییییی خیلیییییییییییی دوستت دارم و بعد بوسه ای روی گونه بلژیت کاشت ولی بدون خداحافظی ازمن بیرون رفت *بنوعا خیلی بدی -دیگه چرا؟؟؟ *چرا اینقدر بد با مهدی جون صحبت کردی؟! ناراحت کردی مهدی جون رو ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍
🖇 -بلژیت میشه بس کنی؟! ما قبلا در مورد این موضوع صحبت کردیم دکتر که از اتاق رفته بود بیرون تقه ای ب در زد و تقریبا اومد داخل و اول رو ب بلژیت گفت +دوست کوچولوی قشنگم لطفا هیچ وقت با کمک هم اتاقی مهربونت اون وسایل رو پشت در نزار و دستی هم برای خداحافظی با بلژیت تکون داد و در رو پشت سر خودش بست از اتاق بیرون رفت هوف کلافه ای کشیدم و منم پشت اون دکتر از اتاق بیرورفتم. ♧پایان یک هفته بستری بودن بلژیت♧ بالاخره بلژیت رو از بیمارستان مرخص کردم.هرچه ک کردم نتونستم خودم رو راضی کنم تا برم سراغ دوست اون دکتره. چند جا سر زدم اما سراغی از پرستار نبود ک نبود. واقعن ب در بسته خورده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم *میگم بنوعا... -هوم؟ *زنگ زدی ب دوست مهدی جون؟ -نوچ *اخه چرا؟ -چون خوشم نمیاد ازش *خب پس من چی؟؟من خونه تنها بمونم!! -اههههههه....بلژیت من ی فکری میکنم برای تو نرو رو اعصاب من بغض کرد و روش رو ازم گرفت بالاجبار مجبورشدم زنگ بزنم ب دوستم و ازش ی چند روز دیگه مرخصی بگیرم باهزار زور و زحمت و منت بالاخره برای 3 روز مرخصی گرفتم.امیدوار بودم اخر مجبور نشم دست ب دامن اون دکتر مسلمون و دوست تروریست ها بشم. ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍
https://harfeto.timefriend.net/16059465391969 نظراتتون رو درمورد رمان اینجا بهمون بگین☺️ @afsaranjangnarm_313📱
•|🌸🌿|• 💔 🧠| هرشب ، قبل از خواب یه مروری بکنیــد روزتون و و بعد روزهای گذشته رو ، چقدر از امروزتون رو صرف جبرانِ اشتباهات گذشته تون کردید⁉️ 🌙 [ به این فکر کن اگه فــردا پا نشـدی ، جات اون‌ور چطوره؟! ] به‌خودت‌بیا‌رفیق⏳🙃🥀 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📡⛓️ جنگ نرم مرد میخواهد،محڪم و استوار... خواهرم،برادرم،خیلی حواست به سنگرت باشد. چادرت،ایمانت،غیرتت؛ درست همه و همه را هدف گرفته اند؛همه را... دشمن جنگ نرم را از جنگ سخت جدی تر گرفته است؛ مبادا تو به بازی بگیری که باخته ای. جنگ نرم،جنگ نرم،جنگ نرم را جدی بگیرید. 🥀 💡⚡️ ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
{•⚔📱•} زنده‌ترین‌روزهاۍزندگےِ یک‌مرد؛آن‌روزهایےاست‌کھ درمبارزه‌میگذراند ...✊🏼 +آوینی‌جآن♡ ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 سه روز مثل برق و باد گدشت و من نتونستم پرستاری ک مورد تاییدم باشه رو پیدا کنم -بلژیت ....بلژیت *چیه؟ -پاشو اماده شو بریم پیش دوستت *دوستم کیه؟ -نظر خودت چیه؟ *پیش مهدی جون؟ نمیدونم چ کاریزمایی درون این دختر وجود داشت که بلژیت اینقدر بهش علاقه داشت -اوهوم بدو راستی بلژیت....شماره یا ادرسی ازش داری؟ *اوممممممم.....اره فک کنم داشته باشم ♤دوساعت بعد♤ -بلژیت برو بازی کن من باخانوم دکتر کار دارم *باشه +بفرمایید -اول ازتون ممنونم که با دوستتون صحبت کردید که بلژیت پیشش بمونه و دوم میخواستم خواهش کنم که.... +راحت باشید -درحقیقت...میخواستم خواهش کنم چ شما و چ دوستتون جلوی بلژیت از افکارتون حرفی نزنید در برابر حرف های من سکوت کرد و هیچ نگفت و من هم این سکوت رو گذاشتم پای موافقتش قرار شد از همین لحظه اون پرستار کارش رو شروع کنه منم برم به کارهای خودم برسم. پرستار بلژیت و اون خانوم دکتر باهم همسایه بودند و همین من رو نگران میکرد اینکه اون دختر روی بلژیت اثر بگذاره و اون هم رو ببره ب سمت تروریست های داعشی ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍
•|🌸🌿|• استادپناهیان‌فرمودند: تامیتوانیدعکس‌آقارادرفضای‌مجازی منتشرکنیدتابھ دست‌همه‌عالم‌برسد؛ انسان‌های‌پاک‌طینت‌گاهی‌ بادیدن‌چهره🙂🌹 اولیاءالله‌منقلب‌می‌‌شوند! ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○