#بسیج
#هفته_بسیج
#شهادت
- بسیجی ، شهید !
همیندو واژهسال هاست
که به داد انقلاب رسیدهاست ؛
دراوج فتنهها و سختی ها و... !
وبسیجی عشقی در سینه دارد
که هیچ قدرتی راتوان مقابله
باآننیست
عشق به شهادت . .
💠سازمان بسیج دانش آموزی کشور💠
@afsaranjangnarm_313
#شهادت
#دانشمند_هستهای
#شهدای_هستهای
#ترور
🏴حوالی ساعت ۱۶:۳۰ امروز در بلوار مصطفی خمینی شهر ابسرد صدای یک انفجار و پس از ان رگبار شنیده می شود. هدف این انفجار و رگبار ماشین یک دانشمند هسته ای بوده.
🏴#شهید_محسن_فخری_زاده رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع بوده اند.
🏴در سال ۹۷ رژیم صهیونیستی اعلام کرد که موساد تلاش کرده یک دانشمند هسته ای ایران به نام محسن فخری زاده مهابادی را ترور کند که موفقیت امیز نبوده است.
🏴نام #شهید_فخری_زاده توسط (سازمان امریکایی) #سازمان_ملل_متحد در اختیار موساد قرار گرفته است.
🏴ایشان در این فهرست با نام "دانشمند ارشد وزارت دفاع و پشتیبانی نیرو های مسلحو رییس پیشین مرکز تحقیقا فیزیک (PHRC)" معرفی شده بود.
متاسفانه تلاش پزشکان برای نجات این دانشمند بزرگ موثر نبود و این دانشمند بزرگ به خیلی عظیم شهدا پیوستند ....😞😞😞
🖤@afsaranjangnarm_313🖤
#تلنگرانه
جواب منو بدید...🖐🏻
خدایی شبها تا ساعت چند بیداری؟
دو، سه، شایدم چهار...
چیکار میکنی؟!
حتما با گوشی کار میکنی📲..
دنبال چی هستی🖇
این همه ساعت بیداری خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بهش میرسی
از برکت و رحمت تـــا آرامش و اخلاص و
#شهادت🕊
@afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹مجید شوخ طبع بود به همین جهت در نخستین جلسه آشنایی نظرم را جلب کرد.
در میان صحبتهایم با نیروها چند بار
شوخی کرد که خیلی جدی گفتم «اگر شوخی کردن را ادامه بدهی، بیرونت میکنم».
در آن روز شهید به پهلوی شکسته حضرت #فاطمه (س) قسمم داد تا او را اعزام کنم. من را در آغوش گرفت و گفت
🌹«با من دعوا کن. کتکم بزن ولی بیرونم نکن.
تو را به حضرت فاطمه (س) قسم میدهم
تا من را اعزام کنی.»
گفتم آنجا جنگ است شوخی که نیست،
اما باز هم با شوخی سعی کرد تا نظرم را جلب کند. با تایید انجام شده و راضی به اعزامش شدم.
این قسم مجید در لحظه شهادت حالم را بد کرد چون 4 تیر به پهلویش اصابت کرده بود.
🌹قبل از شروع عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام سخنانم، گفتم مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود.
گفتم «چرا خالکوبیات مشخصه؟» پاسخ داد «این #خالکوبی یا فردا #پاک می شود، یا #خاک می شود»
این آخرین شوخی مجید بود.
[وقت #شهادت یک تیر به بازوی سمت چپش خورد و خالکوبی اش پاک شد
•|خاطرهاے از شهید💔مجید قربانخانے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
#شهادت...
نام گرفت
وقتی خدا :)
کسی
را
کشت🌱
از
شدت#عشق❤
ـ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿''
@afsaranjangnarm_313 🌱
اگه شهیدانه زندگی کنی #شهادت خودش پیدات میکنه لازم نیست به دنبالش بگردی!!
حالا چه جوون بیست ساله دهه هفتادی باشی
چه سردار شصت و اندی ساله ی مو سپید کرده ی جنگ...
ـــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿''
@afsaranjangnarm_313 🌱
#شهادت یعنی...
کوچهٔ خلوتی را میخواهم، بی انتها برای رفتن...
بی واژه، برای سرودن...
و آسمانی برای پرواز کردن، عاشقانه اوج گرفتن،
رهاشدن...
#شهید_عارف_كايدخورده🌷
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿''
@afsaranjangnarm_313 🌱
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردانه به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به #همسرتون دارید، همین!»
💠 باورم نمیشد با اینهمه #نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها خروجی #داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت و من سختتر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
💠 گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟»
💠 چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان #خون در رگهایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
💠 عشق قدیمی و #زندانبان وحشیام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از #عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
💠 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم را تا #روضه در و دیوار پر کشید.
💠 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
@afsaranjangnarm_313
برای زن زندگی آزادی؟ ؟؟😣
تصویری دلخراش از یک مادر و کودک شهید در جریان حادثه تروریستی امروز در حرم شاهچراغ(ع)
#شهادت
#شاهچراغ
#زن_زندگی_آزادی
_____________________________
@afsaranjangnarm_313
بسم الله الرحمن الرحیم🌑
۱ ﴿وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ﴾
و به آنان که در راه خدا کشته شوند مرده نگویید، بلکه زنده ابدی هستند و لیکن همه شما این حقیقت را درنخواهید یافت.
آیه ۱۵۴ سوره بقره🌘
~~~
۲ ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾
و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
آیه ۱۶۹ سوره آل عمران🌕
~~~
۳ ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾
آنان به فضل و رحمتی که خدا نصیبشان گردانیده شادمانند، و دلشادند به حال آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به سرای آخرت خواهند شتافت که بیمی بر آنان نیست و غمی نخواهند داشت.
آیه ۱۷۰ سوره آل عمران🌒
~~~
#شهادت
#شاهچراغ
#شیراز_تسلیت🌑
_________________________
@afsaranjangnarm_313