#پارت_28
#واقعیت_درمانی✨
نیم ساعت دیگه می رسیدن و من هنوز نمی دونستم چی میخوام بپوشم🤦🏼♀
کمیل اومد تو اتاق و با تعجب به من خیره شد
+تو چرا حاضر نیستی؟
-نمدونم چی بپوشمممم کمیل😑
زینب و صدا کرد و یه لباس برام انتخاب کردن خداروشکررررر بالاخره پیدا شد😅
جلوی ایینه واستادم با دقت ذوسریم و لبنانی بستم و چادرم و سرم کردم هنوز نیومده بودن
قران و باز کردم و شروع کردم به خوندن سوره ی یاسین😌
با تموم شدن قرانم صدای زنگ اومد و رفتم تو اشپزخونه صدای سلام و علیکشون میومد یواشکی رفتم و نگاشون کردم محمد کت و شلوار پوشیده بود تو دلم قربون صدقه ش شدم نشستن و بعد از حرفای همیشگی صدام کردن سر به زیر سلام کردم و چایی بردم و بعدم نشستم
به پیشنهاد حاج اقا رفتیم تو اتاق محمد رو صندلی نشست و من رو تخت....
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.یکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫