eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
682 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ به گفته عزیزی کفش پای سلیمانی هم بر سرِ قاتل او شرف دارد... ‌ ‌ -------•|📱|•------- @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚔ ⭕️ فرمانده در میدان شمشیر به دست ایستاده ما سربازان در این جنگ چند زخم برداشتیم؟! ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🗣 ° رفیق فعّالِ مجازۍزیاد داریم📲 امّاامام زمان(عج)✨ دنبالِ فعّالِ هستند... تا به‌حال‌چنـدنفروبهش‌وصل ‌ڪردی؟ ‌ ‌ -------•|📱|•------- @afsaranjangnarm_313
بعضی‌ها از یکساله شدنِ انتقام حاج قاسم می نالن؛ ولی نمی دونند صبر شیعه *به وسعتِ ۱۴۰۰ ساله‍؛*🙂🖤 +حتی اگه فقط یه‍ سیلی باشه..!! ! @afsaranjangnarm_313
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️🏻 ❕نسلی‌درحال‌بلوغ‌است: که‌آرمان‌"سلیمانی‌ها"را‌به‌زودی تحقق‌خواهد‌بخشید...🇮🇷 ‌ ‌ -------•|📱|•------- @afsaranjangnarm_313
°•|🔗🖤🥀|•° اذان می گوید:🔊 در یک دوراهی می مانم نماز...... گوشی📱 نماز...... کتاب خوندن📚 نماز...... غذا خوردن🍱 نماز...... خوابیدن💤 نماز.......... انتهای ذهنم کسی مدام دارد فریاد میزند: بعداً! اما من قصد جنگ دارم⚔️ قصد جنگیدن با این نفس اماره⛓️ که مدام برای دوری من از خدا همه کار می کند ‌ ‌ -------•|📱|•------- @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌹خاطره ای از حاج محمود کریمی از حاج قاسم سلیمانی در عزاداری:) +(آقا یه‍ چیزی به‍ این خانومایی که با حجاب مناسب نمیان بگید دیگه‍/ حاجی شما یه‍ چیزی بگو... _💔حاج قاسم:)مگه خونه‍ شما اومدن..؟ هروقت خونه‍ شما اومدن برخورد کن... اینا اومدن خونه‍ مادرشون...😭(🌿 •|خاطره‌ای‌ازشهید💔سردارحاج‌قاسم‌سلیمانی🕊|• 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 یک ساعتی میشد که داشتم به حرف های سوسن فکر میکردم شاید واقعن درست میگفت.خسته از فکر و خیال هام از اتاق بیرون اومدم که حواسم رفت پیش ارمیتا . دم اتاقش ایستاده بودم و منتظر بودم که صدایی از اتاقش بیرون بیاد ولی اتاق در سکوت محض بود و همین نگرانم میکرد که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه با هول ولا در اتاق رو باز کردم که دیدم مثل فرشته ها نشسته خوابش برده.نزدیک تر رفتم زیر چشماش پف کرده و احتمالا این پف کردگی زیر چشم به خاطر دعوایی هست که کردمش اروم بقلش کردم و روی تخت خوابوندمش.از اینکه سرش داد زدم پشیمون بودم اما از تنبیهش نه! ارمیتا باید درک میکرد هر کسی که بهش خوبی میکنه و لبخند میزنه لزوما ادم خوبی نیس بعد از خوابوندن ارمیتا نماز هام رو به جا اوردم اما دائما ذهنم پیش حرفای سوسن بود.از بس که به حرفای سوسن فکر کرده بودم احساس ادم های دیوانه رو داشتم. نه میتونستم از فکر کردن بهش دست بردارم و نه میتونستم تمام و کمال مغزم رو در گیرش بکنم؛در نهایت تصمیم گرفتم با خوردن یک قرص خواب چراغ مغزم رو خاموش کنم و بهش استراحت بدم.شاید تا فردا به نتیجه ای برسم بالاخره خوردن قرص خواب جواب داد و در زمانی که نمیدونم چه موقع از شب بود چشم هام بسته شدن و به عالم بی خبری رفتم. ✍🏻نویسنده: و کپی تا پایان رمان و اعلام نویسنده ممنوع🚫 @afsaranjangnarm_313📍