eitaa logo
آفتابگردان‌ها
530 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
به سرنوشت، به اين بخت نامراد سلام به آن دلی كه مرا می‌بَرد ز ياد سلام برای من غم پنهان و آشكار يكی‌ست به بغض گمشده در چهره‌های شاد سلام نسيم، پيك پريشان عطر يار من است به گيسوان رها در مسير باد سلام قدم به ديده‌ی منّت گذاشتی امشب خوش آمدی بنشين اشك خانه‌زاد! سلام به آن كه در طلب عشق جان سپرد، درود به آن كه پای غم يار ايستاد، سلام @Aftab_gardan_ha
پیش از تو انقلاب یک خیابان بود با کافه‌هایش و کتاب‌هایی غریب با اندوه زنانی که گرسنگی‌شان را دف می‌زدند باصورت‌های پهن در آفتاب با صدای سردآلود مردی که داد می‌زد چایی... تو آمدی دست‌هایم را گرفتی تا در شلوغی انقلاب تا ولیعصر شوری بلال‌ها طعم دهانم را عوض کند که چهارشنبه‌هایم برود سمت امام‌زاده صالح سمت عکس‌های بغض‌آلود من تو بپرسی《گریه‌هایت برای چیست؟》 من به چشم‌هایت نگاه کنم و بیشتر اشک بریزم که پیش از تو من غریب بودم با عصرهای دو نفره که نمی‌دانستم خنده‌های یک زن می‌تواند نهفته در آواز خواندن مردی باشد @Aftab_gardan_ha
به خاک پای حضرت سلطان علی بن موسی الرضا (ع) چنان که می‌برد عطش ز طفلِ تشنه تاب را ندیدن ضریح تو ز من گرفته خواب را نمی‌رسد شمیم تو به دشمنت وگرنه او به کعبه پیشِ عطر تو نمی‌زند گلاب را دو پادشاه و یک زمین؟ به این نگاه حق بده که در کنار گنبدت نبیند آفتاب را غنیمتی‌ست بودنت برای سرزمینمان نگین به ارزش خودش بها دهد رکاب را بهشت، در ورودی حریم تو نشسته است بیا و لحظه‌ای ببر ز چشم‌ها حجاب را چه خواهم از نگاه تو، کنار بارگاه تو؟ تویی که قبل هر سوال داده‌ای جواب را هزار غصه هست و من به امرِ فابک للحسین برای گریه‌های خود بهانه کردم آب را نوشتم آب سوختم، شبیه قلب مادری که دیده است هر قدم برابرش سراب را نوشتم آب آه آب، امید می‌شود عذاب که ذره ذره آب کرده قامت رباب را به جنگِ کفر می‌رود حسین معجزه به دست پیمبرانه می‌رسد که رو کند کتاب را و تیرهای حرمله چرا هدر نمی‌رود؟ بگو به باد لااقل که کم کند شتاب را رباب بود و سلسله، حرامیان و هلهله و شعر لال می‌شود، که مجلس شراب را... بساط روضه جمع شد، شفا گرفت کودکی و مادری که آمده‌ست وا کند طناب را... @Aftab_gardan_ha
چه در سر دارد آتش جز تماشای پریشانی؟ که پر کرد‌ه‌‌ست کام خانه را از طعم ویرانی چه ساده راه ناموس خدا را بسته‌اند اینها بدا بر حال این اسلام و آه از این مسلمانی تمام شهر، دنیای تو را سوزاند اما تو نمی‌خواهی به آهی کل دنیا را بسوزانی تمام درد‌هایت را به جانم می‌خرم اما نگو هم‌صحبت تنهایی حیدر نمی‌مانی‌ ‌ ‌□ نشستم شعر گفتم تا کمی خالی شوم از غم مگر قسمت شود بر این کویر خشک بارانی نمک‌پروده‌ام از کودکی تا آخر عمرم مرا کافی‌ست از خوان کرامت لقمه‌ی نانی @Aftab_gardan_ha
دلت خوش است به این دانه‌های کوچک بر بام به خرده‌نانی و یک چکّه آرزو که نداری گلیم کوچک و پاهای سربه‌راه و دلی که همیشه خواست به دریا و دشت سر بگذاری چه ارتفاع بلندی شده درخت برایت چه ارتعاش عجیبی‌ست روی بال و پر تو کدام سنگ پرانده خیال‌های تو را که پر از هراس شده چشم‌های دربه‌در تو چقدر اشک برای تو ریختم همه‌ی عمر که ای پرنده‌ی بی‌‌ آب و دانه! زنده بمانی تو را چقدر از این خانه‌ی حقیر پراندم که از سرت نرود پر زدن، پرنده بمانی نه! سرنوشت تو در برف‌ها گلوله شدن نیست بپر به اوج و از این ابرهای پیر گذر کن به فکر خانه‌ای از آفتاب باش و شبت را به شوق دیدن آن روزهای خوب سحر کن دوباره پشت سرت می‌دوم مگر که بترسی به این امید که پر وا کنی پرنده بمانی چقدر خیره به پرواز توست چشم کمان‌ها خدا کند بروی تا همیشه زنده بمانی @Aftab_gardan_ha
به ایستادگی ای چارفصل میهنم! ای منحصر به فرد! تقویمِ تو خزانیِ دژخیمِ دوره‌گرد آخر چه بود سهم تو از آن همه نبرد؟ جز غصه روی غصه و جز درد روی درد دریا به گِل نِشست تو را، کوه گریه کرد باید برای این همه اندوه گریه کرد ای آبْ رفته پیکر در گردش زمان! تاریخ توست بستر طغیان این و آن باریده بود بر سرمان ظلم بی امان تا رایت قیام به پا خاست ناگهان از مشرق حماسه خروشی دگر دمید ذلّت به غرب آمد و ظلمت به سر رسید ظلمت به سر رسید، ولی بیم شب به جاست سرمای مرگ نیست اگر، سوز تب به جاست آتش به جا هنوز برادر! حطب به جاست از بنگِ کفر، نشئگی بولهب به جاست امّا خوشیم باور ما مانده با علی سرداده‌ی ولایت اوییم، یاعلی عمری‌ست پای باورمان ایستاده‌ایم سرچشمه‌ی ارادت و کوه اراده‌ایم جز در مسیر دین و وطن جان نداده‌ایم چشم‌انتظارِ روشنیِ صبح جاده‌ایم چیزی به چشم روشنیِ ما نمانده است چیزی دگر به آخر دنیا نمانده است ای خونِ در مصافِ ستم، دم به دم به جوش! ای موجِ پرتلاطمِ همواره در خروش! چشمِ به راهِ آمدنش منتظر! به هوش! دارد صدای پای کسی می‌رسد به گوش بر ماست هم برای ظهورش دعا کنیم هم جان به راهِ آمدن او فدا کنیم @Aftab_gardan_ha
فرو می‌ریزد آخر اقتدار سست آهک‌ها به دام تورها می‌افتد آری برق پولک‌ها خدایا سکه سکه پر شده جیب جهان از فقر ببین! لبخندها ماسیده بر لب‌های قلک‌ها میان پیچ و خم‌ها گم نباید کرد مقصد را که گل‌ها رو به خورشیدند حتی بین پیچک‌ها نمی‌ترسیم از تهدید قدرت‌های پوشالی عقابان را هراسی نیست از اخم مترسک‌ها دلم قرص است و راهم روشن، این ماهی که ما داریم رهایی می‌دهد ما را از این شب‌ها و این شک‌ها مبارک باد روزی که جهان از شوق می‌گرید همان روزی که نازل شد به شوق آن تبارک‌ها @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه غزل #همسکوت سروده #سعید_سکاکی نشر #فصل_پنجم #دوره_چهارم_آفتابگردان
بگذار ای نیامده رفته! نسیم من! تا بار آخر از تو خداحافظی کنم محو تو - مثل پنجره‌ها - ماندم و نشد چون پرده و در از تو خداحافظی کنم ای بی‌صدا وزیده به من! رفته بی خبر! با خویش غنچه‌ی دل من را فقط ببر! با این که واقفم که سرانجام این سفر باید که پرپر از تو خداحافظی کنم وقتی تو رفته‌ای که نیایی بگو چرا باید تو را سلام کنم سمت آسمان؟ وقتی که باز آمده‌ای، پس چرا هنوز با هر کبوتر از تو خداحافظی کنم؟ هر سو نگاه می‌کنم انگار جز تو نیست جمعیت تحیر من! لحظه‌ای بایست! از قصر اشک و آینه‌ام می‌روی و من باید مکرر از تو خداحافظی کنم کوهم، ولی چه کوه! که کوهِ شنِ کویر باری بیا بوز به من از من خبر بگیر تا با تمام خویش بریزم به پای تو تا بار دیگر از تو خداحافظی کنم □ گفتم بگو چگونه کنارت سفر کنم؟ گفتی نسیم هستم و باید گذر کنم گفتم اگر شبیه تو باشم رها چطور؟ گفتی رهاتر از تو خداحافظی کنم از مجموعه غزل نشر @Aftab_gardan_ha