eitaa logo
آفتابگردان‌ها
522 دنبال‌کننده
179 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
با صدای روضه‌خوان رفتم به جایی سوخته روضه‌خوان می‌خواند اما با صدایی سوخته باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر واژه‌هایی آتشین، زلفِ رهایی سوخته حرف سنگین است، سنگین؛ روضه‌خوان سربسته گفت: کاش کوچکتر نبود از تیر، نایی سوخته گفت: «می‌بینم یکی افتاده عریان» بعد گفت: «کودکانی مانده‌اند و خیمه‌هایی سوخته کودکان در انتظار ذوالجناح، از دورها ذوالجناج آمد ولی با یال‌هایی سوخته» هر چه تابیدی به دنیا، باز هم تاریک ماند باید از این کوهسار از سر برآیی سوخته آخر کار است و باید ذکر «یا زهرا(س)» گرفت عطر زهرا(س) می‌وزد از کربلایی سوخته از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
تقدیم به خاک پای به دریا می‌زند دل را ولی لب را به دریا نه جواب اوست آری، بر تعلق‌های دنیا: نه ادب شاگرد نوپایش... نشد حتی فقط یک‌بار بگوید در تمام زندگی خویش《مولا نه》 زده دست تمنا آب، بر دامان او اما فقط این‌بار گفته بر گدای خویش سقا نه به راه افتاده اما دشمنانش در کمین هستند دو دستش را فدا کرده ولی افتاده از پا؟ نه کمان در دست دشمن‌ها، شده این خواهش سقا: بزن بر چشم‌های من ولی مشک حرم را نه پدر از کودکی در روز تاسوعا به من می‌گفت گدای خانه‌ی او باشم و در بند هر جا نه @Aftabgardan_ha
تقدیم به اذان و سبحه و سجاده و منبر علی‌اکبر کسی که بوده از کلِّ جهان بهتر علی‌اکبر نمادِ رجعتِ دین است وقتی دیده یک لشکر که می‌گردد مسیحاتر محمدتر علی‌اکبر به قدری ذوب در ذاتِ خدا، گردیده در میدان که تاثیری ندارد نیزه‌هاشان بر علی‌اکبر تمامِ دشت پر شد، اربا اربا روی خاک افتاد علی‌اکبر علی‌اکبر علی‌اکبر علی‌اکبر میانِ خیمه غوغا شد به پا وقتی که فهمیدند نمی‌آید به سوی خیمه‌ها دیگر علی‌اکبر ندارم ترسی از مرگم چرا که مطمئن هستم به بالینم می‌آید لحظه‌ای ... آخر علی‌اکبر @Aftabgardan_ha
نذر بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم روح‌القدس! دوباره بیا شاعری کنیم حرفی نگفته مانده اگر با قلم بگو از روزگار قافله با محتشم بگو باید دوباره گفت چه با کاروان شده زخمی هزار ساله هم‌اکنون جوان شده از چشمِ آسمان و زمین خون دوان شده هنگامِ راه‌بستنِ آبِ روان شده شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را از سر بگیر روضه‌ی شطّ فرات را: قلب حرم شده هدف دشمنان، هلا برخاسته‌ست بانگ کف دشمنان، هلا آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا بسته‌ست راه آب صف دشمنان، هلا شاها! وزیر اول دربار را بخوان وقتش رسیده است علمدار را بخوان دریای دردهای تو را ساحل است او در شام غربتت قمر کامل است او الحق که مرز بین حق و باطل است او سقای کربلاست، ابوفاضل است او دارد به سوی خیمه‌سرا مشک می‌برد دشمن به استقامت او رشک می‌برد در کربلا گذاشته سنگ تمام دست آورده است تا دم آخر دوام دست هرگز نخواست تا بکشد از امام دست آورده است آب ولی با کدام دست؟ مشکی پر از فرات به دندان گرفته است مجنون دوباره راه بیابان گرفته است زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش گویی هزار اسب دواندند بر تنش گلّه به گلّه گرگ رهاندند بر تنش دردا بگو چه‌ها گذراندند بر تنش مانده‌ست جای خالی یک دوست در حرم طفلی هنوز منتظر اوست در حرم طفلان بی‌نوا چه کشیدند بعد از او روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او دل از دل فرات بریدند بعد از او تا گوشه‌ی خرابه رمیدند بعد از او می‌خواست رود را بکشاند به خیمه‌ها خود را نه! مشک را برساند به خیمه‌ها ویرانه دشت معجزه‌آباد را ببین در قتلگاهِ معرکه میلاد را ببین گلبرگ‌های پرپر در باد را ببین طوفان خطبه‌خوانی سجاد را ببین ناگاه بانگ خطبه‌ی زینب بلند شد از قعر چاه‌ها مه نخشب بلند شد از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
فرشته‌ها که قدم می‌زدند راه تو را بهشت نام نهادند دلبخواه تو را به رنگ‌های جهان چشم بسته‌ام ای عشق همین بس است که پوشیده‌ام سیاه تو را چقدر ثانیه‌ها را دویده است به سر که آفتاب ببیند دوباره ماه تو را تو بس که آینه‌ای می‌توان تعارف کرد به پاک‌دامنی رودها نگاه تو را به خون نشیند اگر کعبه تا ابد، حق است کدام سنگ نظر کرده سجده‌گاه تو را؟ به روی تلِّ زمان ایستاد زینب و دید درون جنبش گهواره‌ها سپاه تو را شبیه بوته‌ی خشکی حریصِ سوختنیم مهار اگر نکند ابر گریه، آه تو را به بام دست تو آن طفل تشنه بالا رفت که تا نشان بدهد خیمه‌ی پناه تو را طلوع بارقه‌ای در میان تاریکی است خدا زیاد کند ذکر گاه‌گاه تو را @Aftabgardan_ha
خدا گواه که حیرانم، حسین کیست؟ نمی‌دانم حسین کیست؟ نمی‌دانم، خدا گواه که حیرانم حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که من از این نام اگر نگویم و ننویسم، تمام عمر پشیمانم حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که در این ایام مگر غمش کند آرامم، که من همیشه پریشانم حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که همه کفرم اگر به دور سرش دل را، طواف‌وار نگردانم حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که خدای من! دلم که می‌لرزد، دارم من از حسین تو می‌خوانم از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
رسم شاعری سایت آفتابگردان‌ها با برشی از سخنان رهبر انقلاب درباره شعر هیئت به‌روز شد. این مطلب را بخوانید در: http://yon.ir/6lnma @Aftabgardan_ha
در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بی‌همتا شب است و خرده‌های خنده‌ی ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام کمی از مانده‌های نور را بر سفره‌ی صحرا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خوابانَد او را روی پای خویش تا فردا شب است و آسمان پیراهنی از هاله‌ی مهتاب به تن کرده‌ست چون صوفی که بر تن می‌کند شولا میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》 ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا؟ علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ بن ابی‌طالب مهیّا گشته بر هیجا! که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا 《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا 《منم من زاده‌ی زهرا، منم آیینه‌ی حیدر》 ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا نمی‌گویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا چراغی نیست در دل -این پریشان‌خانه‌ی مغموم- که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
برگشت به خیمه یارِ آب‌آور؟... نه لب‌های علی به قطره‌ای شد تر؟... نه آغاز غم انگیز مصیبت این است: آب است و رباب است و علی اصغر ... نه @Aftabgardan_ha
تقدیم به مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر امید، مشک عمو بود و هر کسی می‌گفت رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر... عمودِ خیمه رطب‌های تازه می‌ریزد اگر اراده کند باز مریمی دیگر ولی رباب که سرگرم ذکر یا رب بود غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر دل از تمامی عالم برید و با لبخند روانه کرد علی را به عالمی دیگر رباب آب شد اما علی که آب نخواست سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر دو دست خالی خود را تکان تکان می‌داد که جز خیال علی نیست همدمی دیگر @Aftabgardan_ha
شعرخوانی شاعر عضو را در آپارات آفتابگردانها تماشا کنید. https://www.aparat.com/v/zkXqE @Aftabgardan_ha
حسین کیست؟ نمی‌دانم، فقط همین که من از این نام اگر نگویم و ننویسم، تمام عمر پشیمانم خط: @Aftabgardan_ha
تقدیم به به پا شده‌ست در این دشت محشری دیگر چگونه زنده شده باز حیدری دیگر و گفت لشکر کفّار یک صدا که مگر بنا نبود نیاید پیمبری دیگر؟ رجز که خواند به هم زد صفوف لشکر را که آمده‌ست به پیکار صفدری دیگر ابهتش همه را یاد مرتضی انداخت به کربلا چه کند؟ فتح خیبری دیگر امان از آن لحظاتی که بال و پر می‌زد شکست پیش نگاه حرم پری دیگر به پهلوی گل لیلا که نیزه‌‌ زار دمید گرفت کرب‌وبلا عطر کوثری دیگر فدای آن‌همه سرهای پر زده تا نی میان آن‌همه سر بود، او سری دیگر @Aftabgardan_ha
خامش منشین زمزمه‌ای جاری کن زاری کن بی‌ملاحظه زاری کن در سوگ حسین‌(ع) اگر نبارم چه کنم؟ ای اشک بیا و آبروداری کن @Aftabgardan_ha
تا وادی حیرت نرسیدی شاید قرآن ز سر نی نشنیدی شاید اصحاب رقیم را عجب می‌دانی؟ اصحاب حسین را ندیدی شاید @Aftabgardan_ha
بی اشک روضه‌ی تو دلم وا نمی‌شود بی یاحسین نامه‌ای امضا نمی‌شود تایپوگرافی: @Aftabgardan_ha
از چشمه‌ی جان من جنون می‌جوشد اشک از چشمم، گدازه‌گون می‌جوشد در بدرقه‌ی تو می‌تپد قلب زمین از خاک هنوز نیز خون می‌جوشد @Aftabgardan_ha
قصّه‌ی ناتمام دنیا، آب بسم حق «بسمه تعالی»، آب می‌رود سینه‌خیز، نرم و خموش دورترها ز چشم دریا، آب یک غزل تشنگی‌ست بر لب رود یک بغل خستگی‌ست برجا، آب دفترم را که باز کردم، باز ماجرای قدیمِ بابا.... آب مشک بر دوش می‌کشد یک مرد می‌بَرد سوی آب، اما آب پشت شمشیرهای برنده این طرف زخم و آن طرفها آب همه کج رفته‌اند حتی تیر همه لج کرده‌اند حتی آب بیشتر از ۱۳۰۰ سال تا همیشه، همیشه رسوا آب @Aftabgardan_ha
شب پیش چشم‌های تَرش بی‌صدا شکست از هیبتش غرور همه قله‌ها شکست باران‌تر از همیشه میان غبار تاخت طوفان رسید آینه‌ی مصطفی شکست دشت بلا به وسعت یک نیل بغض داشت از پا نشست ایل همین که عصا شکست لیلایی از قبیله‌ی مجنون نمانده بود هر کس که شد به پیرهنش مبتلا، شکست از زلف او نسیم خبرهای تازه داشت شد هر که با تلاطم او همنوا، شکست زهرا نشست، روضه‌ی دریا شروع شد پهلو گرفت، کشتیِ هر ناخدا شکست 《دنیا شود بدون علی خاک بر سرش》 این را حسین گفت و لب نیزه‌ها شکست @Aftabgardan_ha
رسید روز غمِ سررسید ساعت سه زمان رسید به سر، سر رسید ساعت سه زمان به وسعت تاریخ در تکاپو بود و داشت تا به ابد می‌دوید ساعت سه زمان شبیه زنی ایستاده بی‌حرکت در آن قیامت عظمی چه دید ساعت سه دو آفتاب ببیند که آسمان آن روز شبیه صبح گریبان درید ساعت سه زمان چه دیر گذشت و چه پیر شد زینب که سال‌ها به درازا کشید ساعت سه کنار پیکر او ایستاده بود زمان نشسته بود زمین نا‌امید ساعت سه @Aftabgardan_ha
کسی که ماند پای عشق دیگر برنمی‌گردد که با سر می‌رود میدان و با سر برنمی‌گردد در این هنگامه ابراهیم! اسماعیل را دریاب که این قربانی و این عید دیگر برنمی‌گردد غبار از شوقِ روی او همین که از زمین برخاست پدر با روضه‌ای فهماند اکبر برنمی‌گردد به وقت جنگ پیشش لشکری صف بسته بود اما پس از آن جنگ جز شمشیر حیدر برنمی‌گردد نخوان دیگر برایش ان یکاد و چار قل لیلا! که دیگر سالم این جمع مکسر بر‌نمی‌گردد دخیل حضرت و پایین پایش هر که شد فهمید که با دستان خالی، پس از این در بر نمی‌گردد @Aftabgardan_ha
دیگه تمومه تشنگی‌هات با اشکِ من لب‌هاتو تَر کن تا آسمون راهی نمونده داغِ زمینو تازه‌تر کن کلِّ جهان توو کشف رازِ -این عشقِ بی‌پایان اسیرن دریا رو توو مُشتِت گرفتی چشمات ولی از آب سیرن ایمان دیگه سقفی نداره وقتی تو مرزاشو شکستی تا پای جون موندی به پای پیمانی که با عشق بستی نایی دیگه واست نمونده از چی دوباره جون گرفتی؟ دستات کجای قصه جا موند؟ که مَشکو با دندون گرفتی ببین چه‌جوری روی ماهت خورشیدو تا اینجا کشونده طاقت بیار این چند قدم رو تا آسمون راهی نمونده @Aftabgardan_ha