البته میدونم
در یک نمای حداکثری، کلی و کمال گرایانه میدونم
اما اون که لزوماً به دست نمیاد
آدم باید یه نگاه حداقلی هم داشته باشه و بگه اگه فلان طور باشه هم راضی ام
من اون رو ندارم
وقتایی که خیلی دلتنگ میشم برای اینکه آروم بشم دنیا رو بدون آدمهاش تصور میکنم
خیابونا، خونهها، دانشگاهها،
تک تک شهرها و کشورها و قارهها...
همه رو از ساکنینش خالی میکنم.
کلاس درس ساکت و بی صدا میشه.
چهچه پرندهها و قار قار کلاغها تنها صداییه که توی خیابون به گوش میرسه.
حیاط مدرسهی بچگی هام حالا خالی از جیغ و داده
آب و هوا تغییر میکنه
آفتاب میتابه
ابر میشه
بارون شر شر باریدن میگیره
و هیچ حضور مزاحمی این نظم و یکنواختی مطلوب رو به هم نمی زنه
همه چیز به نظر شدیداً عادلانه میاد!
نگاه کن زهرا دنیا بدون آدمهاش چقدر آروم و منصفانه و خیره! چقدر سرتاسرش روشنایی و حضوره...