✅ مرحوم آیتالله مجتهدی:
🔹 در حدیث آمده است که قبر هر روز صبح به صبح خطاب به ما میکند و میگوید:
👈 « انا بیت الوحده » منم خانه تنهایی تو !!
❗️در قبرستان همه کنار هم خوابیده اند ولی در عین حال غریب هستند، و بغلی از بغلی بی خبر است 😔
👈 قبر میگوید :« فحملوا الی انیسا » یک انیسی برای خودت تهیه کن تا در آنجا تنها نباشی!!
↩️ اعمال نیک بهترین انیس انسان هستند در غربت قبر !
👈 « انا بیت الظلمه » من خانه تاریکی تو هستم!!
👈 « فحملوا الی سراجا » پس چراغی برای تاریکی قبرت آماده ساز !
👈« انا بیت الدیدان » من خانه کرم و عقرب تو هستم پس تریاق و زهری که کرم ها و عقرب ها را از بین ببرد با خود بیاور !!❗️
#حکایت:
سالها قبل یکی از طلبه ها در مدرسه ما درس می خواند؛ ایشان می گفت: جنازه ای بود که می خواستیم او را دفن کنیم هر مکانی را انتخاب می کردیم؛ عقرب ها به جنازه حمله می کردند، عقرب ها را می کشتیم، ولی هر چه آنها را می کشتیم باز مثل چشمه از زمین می جوشیدند؛ آخر هم خسته شدیم و جنازه را روی عقرب ها گذاشتیم و دفن کردیم.😱😱
قبر می گوید من خانه پر از مار و عقرب تو هستم « فاحملوا الی تریاقا » و این روایات می خواهد بگوید که به فکر آخرتت باش ولی ما آنقدر مست دنیا هستیم که ابداً متوجه دشواری های قبر و برزخ و.. . نیستیم، 😔
انسانی که بی هوش هست نمی فهمد و به فکر این مسائل نیست، لذا از خدا بخواهیم که ما را هوشیار کند. 🤲 خدا کند که صدا های عالم معنی را بشنویم! که همواره فریاد می زند « انا بیت الظلمه؛ انا بیت الدیدان؛ انا بیت الغربه »....😭😭
#تلنگر
#سرد_و_گرم_روزگار
🆔 @afzayeshetelaat
#حکایت
✅ عالِمی در شهری بود که بسیار نادان و مغرور بود. هر جا دعوتنامهای برای مجلسی میفرستادند اگر اسم این فرد در ابتدای لیستِ دعوتشدگان نبود، در آن مجلس حاضر نمیشد. در هر مجلسی اگر قرار بود به کسی خیرمقدم گفته شود، اگر ابتدا اسم او را نمیآوردند قهر کرده و مجلس را ترک میکرد یا آخر مجلس به گوینده خشم میگرفت.
🔹روزی عالِمی بزرگ از شهری دیگر به آن شهر دعوت شد و شب را در منزل آن عالِم شهر گذرانید. عالِم میزبان از شب تا صبح، از خودش برای عالِم میهمان و از اهمیّت و احترام خود در شهر بر او سخن گفت.
🕌چون به مسجد شهر رفتند رسم بود طلبهٔ جوانی بر منبر میرفت و سخنران جدید را معرفی میکرد. طبق معمول، طلبهٔ جوان ابتدا از سلام و درود به عالِم شهر شروع کرد و سپس نام عالِم میهمان را برد. عالِم میهمان بر منبر رفت و سخن گفت، چون به پایین آمد عالِم میزبان در گوش عالِم میهمان از روی فخرفروشی و با کنایه گفت: این رسم شهر ماست، از من رنجور نباش هر جا سلامی گویند و دعوتی کنند اول اسم عالِم شهر خود را میآوردند.
🔥عالِم میهمان گفت: من از آوردنِ اسم شما قبل از اسم خودم هرگز ناراحت نشدم چون وقتی قرآن میخوانیم، طبق امر خداوند در قرآن، اسم شیطان را زودتر از اسم خداوند بر زبان میآوریم و ابتدا "أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیم" میگوییم و بعد از آن، نام خدا را بر زبان میآوریم و "بِسمِ الله" میگوییم زیرا باید اسم شیطان را برای درامانماندن از شرّش، ابتدا بر زبان آورد که این نشانِ عزیزبودن او نیست بلکه نشانِ ذلیلبودن و شرّبودن اوست و مردم این شهر تو را شیطانی میبینند که برای اینکه از شرّ تو درامان باشند همیشه اسم تو را اول کلام بر زبان میآورند.
👌ای عالِم! بدان در مردمان هم بسیاری هستند که احترامی که به مردم میکنند، نه بخاطر انسانیّت آنهاست بلکه آنان شیطانی هستند که برای درامانماندن از شرّ آن شیطان، چنین آنان را تکریم میکنند. شبی با تو بودیم و کامل دیدیم در وجود تو صدها شیطان لانه کردهاند و متکبّرت ساختهاند که خودت از آن بیخبری!!!
✍ #تلنگر
در وجود ما چند شیطان لانه کرده؟!⚠️⚠️
#سرد_و_گرم_روزگار
#نکته
🆔 @afzayeshetelaat
#حکایت
کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد.
در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
عرض کرد:
مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف می فروشم.
حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار “بی انصافی” ست.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است کفش هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می شد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت:
داستان #کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
گفت میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت:
بله آقا، شنیده ام.
آقای میلانی فرمود:
آن کار عمر سعد هم “بی انصافی” بود
#امام_رضا
🆔 @afzayeshetelaat
#حکایت
همسر پادشاه دیوانهی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: خانه میسازم…
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: میفروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانهای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.
☀️روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصهی آن دیوانه را تعریف کرد.
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت: میفروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری.
میان این دو، فرق بسیار است…
دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
حقیقتی را که دلت به آن گواهی میدهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!
گاهی حقایق آنقدر بزرگاند و زیبا که در محدودهی تنگ چشمان ما نمیگنجند...!
برای محبت و نیکی دلیل نخواهیم.✨🌱
🆔 @afzayeshetelaat
#داستان_آموزنده
#حکایت
🔆ثروت قارون
🪴قارون پسرعمو یا پسرخالهی حضرت موسی بود که در علم و زیبایی همتای او نبود و تورات را از همه بهتر میخواند و صدای بسیار جذابی داشت.
🪴او در طول زمان، کمکم به دنیاپرستی روی آورد و به قولی به علم کیمیا دست یافت و مس را طلا میکرد.
🪴هر روز ثروتش سرشار و اندوختهی طلا و نقرهاش بیشتر میشد. کمکم علو و زیبایی و صدای خوب، با ثروت بیکران سبب گردید تا با موسی علیهالسلام مقابله کند و مردم را علیه موسی بشوراند.
🪴انبارهای طلا و نقره و اندوختهاش بهقدری زیاد بود که به جای کلیدهای آهنی برای انبارداران که محل آنها کار دشواری بود، کلید چرمی میساخت تا حملونقل آن برایشان آسانتر باشد.
🪴کار بنیاسرائیل بهجایی رسیده بود که آرزو میکردند همانند قارون دارای ثروت میبودند، اما او زکات نمیداد و از تبلیغ تورات دست کشید و مردم را با اطعام و پول دادن به خود مجذوب میکرد.
🪴روزی مقداری خاکستر با خاک مخلوط کرد و از بالای بام بر سر موسی ریخت… پس به امر خداوند، زمین، قارون را با ثروتش بلعید و به عذاب ابدی دچار کرد.
🆔 @afzayeshetelaat