eitaa logo
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
1.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
🌹نابْ تَرینْ نُکاتِ زندگیِ شهدا و علما ❣فضایی صَمیمی و دُورْ از قیلُ و قالِ دُنیا❣ 🌷کشکول 💗حرف دل 👌 #کوتاه_کاربردی_جذاب_خاص 🍃بعد خواندن مطالب خودتان قضاوت کنید. 💌دوستانتان را به این بزم زیبا دعوت کنید. ارتباط با ادمین: @darabi_mohammdebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 هشتم مهرماه سالگرد شهادت امدادگر بسیجی شهیده « شهناز حاجی شاه » اولین شهیده زن در است. 🔹 وی متولد 1333 دزفول ، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام ، نام خود را بر بلندای این مرز پرگهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 در سن 26 سالگی و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت . 📚 مجموعه کتب افلاکیان زمین ، خاطراتی از شهداست و دفتر دوازدهم از این مجموعه متعلق است به خاطراتی از شهیده شهناز حاجی شاه ، به کوشش: محمد حسین عباسی ولدی که بخش هایی از این کتاب را در پست های آینده تقدیم خواهم کرد انشاءالله. 🌷 روحش شاد و یادش گرامی باد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🆔 @afzayeshetelaat
1⃣ ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 🔹 مادرش می گوید: برای داشتن یک دختر، خیلی دعا و ثنا کردم. خدا به من دو تا پسر داده بود؛ ولی از این که دختر نداشتم، غصه می خوردم. به حضرت فاطمه زهرا (س) توسل کردم. عاقبت هم خدا بعد از دو پسر ، «شهناز» را به ما عطا کرد. 🌷 اولین نفری هم که از خانواده ما شهید شد، شهناز بود. 🌷 او رفت و راه شهادت را برای دو برادر خویش، حسین و ناصر هم باز کرد. شهناز برای من، هم دختر بود و هم مادر. آخر من در کودکی، مادرم را از دست داده بودم و او همه چیز خانواده ما بود. او بیش تر از سن خود، نسبت به مسائل اطرافش آگاهی داشت. بهتر از دیگران می فهمید. از زمان خودش جلوتر بود. اصلاً در بزرگ کردن او، اذیت نشدم. من خدا را شکر می کنم که بچه هایم با مریضی و کسالت یا تصادف از دنیا نرفتند. و خدا بر ما منت گذاشت و بهترین مرگ؛ یعنی شهادت را نصیبشان کرد. انشاء ا... که در آن دنیا مرا هم شفاعت کنند. 🔹 شهناز از همان كودكی گره گشای فامیل بود و هر زمان در فامیل مشكلی به وجود می آمد، او با تدبیر و متانت نسبت به حل آن اقدام می كرد و تا جایی كه از دستش برمی آمد، گره گشایی می كرد. 👌 او الگوی همه ما بود🌹 ✍ و البته که الگویی برای سایر بانوان نیز هست . روحش شاد🌷😭 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
1⃣ ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 2⃣ در مدرسه هم الگو بود. هیچ وقت دوست خود را از یک قشر خاص انتخاب نمی کرد. با همه تیپ آدم، رفاقت می کرد؛ حتی با کسانی دوست می شد که از نظر اعتقادی با او، سازگاری نداشتند؛ ولی شهناز به آنها خیلی نزدیک می شد. از او می پرسیدم: چرا این قدر دوست داری؟ می گفت: دوست ها دو نوعند : گروهی که از وجودشان استفاده می کنیم و گروهی که به آنها استفاده می رسانیم. وقتی از او سوال می کردیم: چرا با کسانی که از نظر فکری و عقیدتی با تو بیگانه اند، طرح دوستی می ریزی و اینقدر دوست می شوی؟ می گفت: می دانم که تفکرات اینها با ما خیلی فرق می کند؛ ولی باید در همین ها هم تغییر و تحول ایجاد کنیم. دوستی با آنهایی که پایبند ارزش ها هستند، چیز زیادی را عوض نمی کند. این کار، خیلی هنر نیست. هنر آن است که در قلب کسی رسوخ کنی که تو و ایده هایت را دوست ندارد. هنر آن است که بتوانی روی آنها اثر بگذاری... ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 3⃣ اوایل انقلاب، خواندن نماز اول وقت، بین مردم چندان متداول نبود؛↩️ اما شهناز از همان موقع، تاکید بسیاری روی نماز اول وقت داشت؛ حتی لباس های نمازش با لباس های خانگی و کوچه و خیابان فرق می کرد. 👌او برای هر نماز، لباس هایش را هم عوض می کرد. وقتی از او می پرسیدم: چرا لباس هایت را عوض می کنی؟ می گفت: مگر شما وقتی به دیدار یک دوست و یک فامیل می روید، لباس نو نمی پوشید و خودتان را مرتب نمی کنید؟ پس چرا برای نماز که گفتگوی انسان با خدا و مهمانی و بساطی است که خدا در خلقت پهن کرده، نباید به سر و وضع خودمان سامان بدهیم و آنرا مرتب کنیم؟❓ 🔹شهناز هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دعای کمیل می خواند. منحصر به یک شب خاص هم نبود. چقدر گریه می کرد. وقتی می پرسیدم: چرا گریه می کنی؟ می گفت: اگر معنای این دعا را می دانستید، شما هم با من گریه می کردید.😥 ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 4⃣ شهناز، دیپلمش را که گرفت، درس حوزه را شروع کرد. خیلی فعال بود. یک انرژی تمام نشدنی داشت. در کتابخانه فعالیت می کرد. در مسایل زندگی، شرکت می کرد و دوره های مختلف آموزشی، مذهبی و رزمی را دیده بود. یک سال قبل از شروع جنگ، برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مسلح شده بود. یکبار هم چهل نفر از خواهران را جهت آموزش مسائل دینی به قم برد. بعدش هم آنها را برای آمادگی نظامی به شلمچه برده بود که همان جا یکی از آنها در شط افتاده بود که شهناز با زحمت فراوان او را از آبها بیرون آورده بود. او در این راه سختی های زیادی را متحمل شده بود. قبل از شروع جنگ، چندبار عراقی ها برای شناسایی وارد خرمشهر شده بودند. این خبر، خیلی زود بین بچه های محل و مسجد، پیچید. شهید احمدی، درباره احتمال حمله عراق با ما ضحبت کرد. همان موقع در مرز، پست های نگهبانی گذاشتند. با ما و خواهران هم در مورد وظایفی که هنگام حوادث احتمالی باید انجام می دادیم، صحبت کردند. این هشدارها خیلی کمک می کرد. به همین جهت یک برنامه فشرده تعلیمات نظامی، مخصوص خواهران در «حسینیه اصفهانی ها» گذاشتند. تعداد خواهران، پنجاه نفر می شد. آن روزها من و شهناز کمتر می توانستیم به خانه برویم. وقتی جنگ شروع شد، او در بیمارستان طالقانی خرمشهر از جان، مایه می گذاشت. دیگر شب و روز نداشت. ادامه دارد ✍ شهید بهشتی راست گفت که بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند! تا فعالیت‌هایی چنین سخت نباشد، مزدی چون شهادت ، داده نمیشود! 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 5⃣ روز پنجم مهرماه به خرمشهر آمد و با ماشین از خیابان چهل متری رد شد. اتفاقاً آن روز خیلی هم شهر را با گلوله می زدند. وقتی بنی صدر رد می شد، شهناز داد می زد: «بنی صدر را توی ماشین ببینید! اومده جبهه را ببینه». شب، بنی صدر به اهواز رفت و مصاحبه کرد. رادیویی کوچک داشتیم که از طریق آن اخبار را می شنیدیم. بنی صدر گفت: «من رفتم خرمشهر، شهر امن و امان بود. مردم نقل و شیرینی پخش می کردند».😳😳😱 😡 شهناز این حرف را شنید، خیلی ناراحت شد و گفت: «کجا شهر امن و امان بود؟ کجا مردم نقل و شیرینی پخش می کردن؟ شاید این آقا خمپاره ها را به حساب نقل و شیرینی گذاشته؟» 😡 از آن روز به بعد، نظرش درباره بنی صدر عوض شد. دائم می گفت: «حق با شما بود. بنی صدر خیانت می کنه». 💥 بعضی وقت ها هم که صدای انفجار می آمد، می گفت: «نترسین !! این نقل و نباته که رو سرمان می ریزه»!!!❗️ ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 6⃣ در خوزستان، گروه اقلیتی وجود دارد که معروف به «صبی» هستند. این گروه در ظاهر، پیرو حضرت یحیی هستند و آیین و مسلک و کتاب خاص خودشان را دارند. تعدادی از آنها در اهواز، دزفول و خرمشهر... پراکنده اند. نسبت به مسلمان ها هم خیلی کینه دارند. ⚠️ دختر یکی از این خانواده ها با شهناز دوست شده و خیلی تحت تاثیر اخلاق و روحیات شهناز قرار گرفته بود تا آنجا که حتی آن دختر تصمیم گرفته بود با یک پسر مسلمان ازدواج کند؛ ولی می دانست که خانواده اش شدیداً با او مخالفت می کنند و احتمالاً او را از خودشان می رانند؛ 👈 ولی شهناز ارتباط عاطفی و تنگاتنگی با این دختر برقرار کرده بود. مادر این دختر، به دلیل اینکه اکثر دانش آموزان مدرسه مسلمان بودند، در مورد روابط او با دیگران خیلی حساس بود. او اجازه نمی داد که دخترش با هر کسی رابطه برقرار کنند؛ اما عجیب اینجاست که این زن سختگیر پس از مشاهده رفتار شهناز به دخترش گفته بود؛ فقط با او رفت و آمد کن؛ چون او دختری است که از نظر اخلاقی، مناسب است. و سفارش کرده بود که خصوصیت های او را یاد بگیرد؛ ولی هرگز عقاید او را به کار نگیرد !! 👌 بالاخره شهناز کاری کرد که آن دختر، مسلمان شد و بر خلاف میل خانواده و سرزنش آنها با یک پسر مسلمان ازدواج کرد و از خانواده اش جدا شد.❗️ ✍ اینچنین اثرگذاری، خیرخواهی و هدایت دیگران است که درخور پاداشی به بهای شهادت است. ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 7⃣ هشتم مهر ماه بود. کامیونی از شیراز جنس آورده بود. وقتی باری می رسید، منتظر مردها نمی ماندیم تا بیایند و آن را خالی کنند. خودمان دست به کار می شدیم. راننده بارها را خالی می کرد و ما هم آن را در مکتب می گذاشتیم تا بعداً تقسیم کنیم. 🔹مشغول این کار بودیم که دیدیم سر فلکه گل فروشی، خانه سمت چپ نبش خیابان را با خمپاره زدند. سریع رفتیم تا اگر زنی در خانه بود بیرون بیاوریم. در حالی که می دویدیم به پشت سرم نگاه کردم؛ دیدم شهناز محمدی و شهناز حاجی شاه هم دارند می آیند. چهار پنج مرد هم می آمدند. حدود 10 متر از آنها جلوتر بودم و زودتر به خانه رسیدم. خانه خالی از سکنه بود. برگشتم به فلکه. گفتم: «برگردید» 🔹عراق، محدوده ای پنجاه متر، پنجاه متر را می زد. موقع برگشتن هم حدود 10 متر با آنها فاصله داشتم. ناگهان احساس کردم به طرف بالا رفتم و با صورت به زمین خوردم. خیلی سنگین هم بودم و نمی توانستم سمت راستم را تکان بدهم. سرم را بالا آوردم تا ببینم چه خبر است و چرا این جوری شده ام. دیدم مردهایی که پشت سرم بودند، افتاده اند و یکی می گوید: آخ دستم. یکی می گوید: آخ پایم ! شهناز هم کنار فلکه روی زمین افتاده بودند و چادرهایشان را رویشان کشیده بودند؛ انگار که خواب باشند. 🤔 به خود گفتم: «چه راحت خوابیده اند و بلند هم نمی شن!» 😩 خیلی سنگین بودم. فهمیدم مجروح شده ام. محمود فرخی از دور ما را دیده بود که افتادیم. سریع به طرف من دوید. فکر می کردند که شهید شده ام. از دور دیده بودند آتشی مرا در برگرفت، از جا بلند کرد و محکم به زمین کوبید. حدس می زدند شهید شده باشم. فرخی مرا بلند کرد و روی دوشش انداخت. گفتم: «کتف و سر و دستم مجروح شده ولی پا که دارم بیام». خودم را پایین کشیدم و گفتم: «من راه میام.» به هر مشقتی که بود سوار ماشین شدم. همان موقع شهناز محمدی را که بیهوش بود آوردند تا سوار کنند. پایش دو تکه شده و به یک پوست آویزان بود. بعدها فهمیدم گردنش هم آسیب دیده بود. 💥 یک ترکش مستقیم هم به قلب شهناز حاجی شاه اصابت کرده بود. او را هم سوار کردند. بهجت، دوره نظامی دیده بود. از دور دیدم با حالت دو آمد و پرید توی ماشین. در حالی که گریه می کرد، گفت: «سهام ! تو مرده ای؟» گفتم: «نه بابا! نمرده ام».😊 و سعی کردم روحیه ام را حفظ کنم. 🔹 ماشینی که ما را می برد، یکی از ماشین های مردمی بزرگ بود که پیکاب نام داشت و پر از صندوق مهمات خوابانده بودند. همه ماها را روی هم ریخته بودند و ماشین با سرعت می رفت. شهناز حاجی شاه را بد خوابانده بودند. در حال افتادن بود که بهجت او را محکم نگه داشت. خودش می گفت تا لحظه رسیدن به بیمارستان نمی دانستم شهید شده.😔 وقتی به بیمارستان مصدق رسیدیم، ما را روی برانکارد خواباندند. هر دو تا شهناز هم کنار هم بودند. دکتر که برای معاینه من آمد، به شهناز حاجی شاه اشاره کرد و گفت: «این را ببرین، تمام کرده» !!🌷😭 ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
ورق هایی از زندگینامه #شهیده_شهناز_حاجی_شاه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سال
ورق هایی از زندگینامه اولین زن شهید مقاومت خرمشهر ، به مناسبت هشتم مهرماه سالگرد شهادت ایشان : 7⃣ مادر شهناز می گوید: پیکر غرقه به خون شهناز را نشان مان دادند. علیرضا و ناصر هم، با من بودند؛ اما پدرشان نبود. 😢 راستش از جسارت بچه ها می ترسید، بچه ها هم احترامش را نگه می داشتند و در عین حال به فعالیت های خودشان می پرداختند. 🔹حسن علامه به من گفت: شهناز باید همین جا دفن شود. راستش دیگر فرصت نبود. عراقی ها لحظه به لحظه به ما نزدیک تر می شدند و شهر در حال سقوط بود. اصلاً نمی توانستیم پیکر او را به جای دیگری انتقال دهیم.😥 خواستیم دفنش کنیم؛ اما از پدرش ترسیدیم. 🤔 گفتم بدون حضور او که نمی شود ! ↩️ ولی چاره ای نبود. 😢 همه چیز بر ما تنگ شده بود. خودم پیکر شهناز را غسل دادم. او را کفن کردیم و در تابوت گذاشتیم. چند قالب یخ، روی تابوت و اطرافش قرار دادم. (چون) سردخانه که نبود. منتظر ماندیم تا پدرش بیاید. خیلی از جنازه های دیگر هم آنجا بود؛ زن و مرد، پیر و جوان، نظامی و غیر نظامی. 😢 من کنار تابوت او بودم، وقتی سر و صدای خمپاره و توپ می آمد، لابلای جنازه ها، پناه می گرفتیم تا از ترکش آنها در امان باشیم. 🕓 ساعت چهار بعدازظهر که از آمدن پدرش ناامید شدیم، شروع به دفن شهناز کردیم. 🔹 خاک خوزستان آب خیز است. قبر را که کندیم ، کف قبر، مشمعی کشیدم که آب بالا نزند. اطرافم را نگاه کردم. علیرضا مرتب می آمد جلو و عقب می رفت. می ترسید. نمی توانست کمک مان کند. حسن علامه هم که نامحرم بود. مجبور شدم خودم شهناز را داخل قبر بگذارم.😭 (برادر شهناز) ناصر هم کمک کرد. آخرین بار که کفن را از صورتش کنار زدم، به شهناز گفتم: شیرم حلالت باشد دختر ! فقط یک خواهش از او کردم که دعا کند در این جنگ پیروز شویم و دل امام شاد شود. از قبر بیرون آمدم. بعد از دفن هم چند تا کاغذ نوشتیم و گذاشتیم داخل یک قوطی شیشه ای و زیر خاک پنهان کردیم. بچه ها هم با دست روی یک سنگ را کندند و نام و نشان شهناز را رویش حک کردند. خیلی از جنازه ها آنجا دفن شده بود که نام و نشانی نداشتند.😥 بعد از آزادی خرمشهر، همین نشانه ها بود که ما را راهنمایی کرد (و قبر شهناز را پیدا کردیم)😭🌷 روحش شاد و یادش گرامی باد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🆔 @afzayeshetelaat
معرفی کتاب: «راز یاس های کبود» در این کتاب، شرح ایثار، صبر، شجاعت، ایمان و مقاومت 11 زن شهیده به صورت داستان گونه نوشته شده است. یکی از این شهدا ، است.🌷 روح همگی بانوان شهیده شاد باد 🆔 @afzayeshetelaat
🌷 هشتم مهرماه سالگرد شهادت امدادگر بسیجی شهیده « شهناز حاجی شاه » اولین شهیده زن در است. 🔹 وی متولد 1333 دزفول ، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام ، نام خود را بر بلندای این مرز پرگهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 در سن 26 سالگی و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت . 📚 مجموعه کتب افلاکیان زمین ، خاطراتی از شهداست و دفتر دوازدهم از این مجموعه متعلق است به خاطراتی از شهیده شهناز حاجی شاه ، به کوشش: محمد حسین عباسی ولدی که بخش هایی از این کتاب را با هشتک می توانید مطالعه کنید. 🌷 روحش شاد و یادش گرامی باد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🆔 @afzayeshetelaat