eitaa logo
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
1.3هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
🌹نابْ تَرینْ نُکاتِ زندگیِ شهدا و علما ❣فضایی صَمیمی و دُورْ از قیلُ و قالِ دُنیا❣ 🌷کشکول 💗حرف دل 👌 #کوتاه_کاربردی_جذاب_خاص 🍃بعد خواندن مطالب خودتان قضاوت کنید. 💌دوستانتان را به این بزم زیبا دعوت کنید. ارتباط با ادمین: @darabi_mohammdebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩 مسلم بن عقیل (ع) 🚩 به موقع به کوفه رسید..... مردم دور او جمع شدند.... 🤔 ولی این مردم، بارها امتحان خود را به بدی پس داده بودند، همانها که در مسجد فرق علی (ع) را می‌شکافند ، سرما و گرما را بهانه سرپیچی از جهاد می کنند و..... تنها یادگار این مردمان، آه و نفرین علی است... این بار هم همان شد و عبیدالله آنها را ترساند و باز مسلم ماند و مسجدی خالی و کوچه هایی پر از سکوت و خانه پیرزنی بنام طوعه....😥 پسر طوعه اما او را به عبیدالله معرفی کرد....⚠️ و باز مسلم ماند و لب هایی تشنه و بام دارالاماره😭 و دو طفل معصوم 😭 و پیغام دلش به حسین که: 🚩 حسین، میا به کوفه، کوفه وفا ندارد کوفی بی مروت ، شرم و حیا ندارد 🚩 😭😭😭😭😭😭😭😭 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
🚩 هانی بن عروه🚩 یاد روزهای خوش سرشار از عطر پیغمبر (ص) بخیر... یادش بخیر علی بود و فاطمه و حسن و حسین که بر دیدگان پیامبر (ص) بودند.... زمزمه های «حسین منی و انا من حسین» او هنوز در گوش هانی می پیچد... هانی دیگر پیر شده و تاب و توان نهروان و صفین را نداشت... با عصا راه می رفت... 👈 وقتی مسلم_بن_عقیل، وارد کوفه شد ، هانی این مهمان غریب را در خانه خود، امان داد.... شاید خدا همراه مسلم، ملائکه را فرستاده بود که بعد از عمری مجاهدت، رخت شهادت بر قامتش بپوشانند... 👈 خبر مخفی شدن مسلم در خانه هانی، به ابن زیاد رسید و او را به دارالاماره خواندند... هانی ابتدا انکار کرد ولی هنگامی که جاسوسان ابن زیاد در خانه اش حاضر شدند، حقیقت برملا شد...😰 او را به زندان انداختند و بعد از شهادت مسلم، هانی را در بازار کوفه گردن زدند 😭😭😭 🚩 السلام علیک یا هانی بن عروه 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩 حسین بن علی (ع) 🚩 امام حسین علیه السلام، برای نجات اسلام از سلطه یزید که به محو دین می انجامید، و برای احیای امربه معروف و نهی از منکر ، راه جهاد و شهادت را در پیش گرفت. 💌 به دعوت اهل کوفه آمد ولی ننگ بر کوفیان که با پیمان شکنی خود در ابتدا موجب شهادت مسلم بن عقیل شدند.😭 و این پیمان شکنی باعث شد که سپاه امام حسین علیه السلام در کربلا به محاصره سپاه کوفه درآید. 😭 ↩️ تا آنجا که نوه رسولخدا ، امام حسین علیه السلام در روز عاشورا و پس از به شهادت رسیدن یارانش ، یکه و تنها به دشمن حمله کرد تا خود نیز به شهادت رسید 😭😭 🚩 السلام علی الحسین 🚩 📢 اختصاصی کانال مسیر_سعادت 🆔 @afzayeshetelaat
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩حربن یزیدریاحی وپسرش بکربن حر🚩 🔹 همه منتظر مصاف بودند که یک لحظه دو اسب سوار از لشکر عمرسعد جدا شدند و تاختند.... همسن و سالها «بکر بن حر» را می شناختند، اما دیگری که بود؟⁉ 👈او «حر» است.فرمانده لشکر بی غمی که میتوانست در کاخ سبز بماند، ولی حالا تیغ برّان شمشیر را پذیرا شده.... شاید او هم میخواهد خورشید شود یا به خورشید برسد.... ⛺ لحظه ای بعد، آن دو بودند و خیمه ای.... خیمه ای که شرمسار به آن وارد شدند و گویا تلألو خورشید فروکش کرد.... این حسین بن علی (ع) بود که آنها را در گرمای آغوش خود جای داد ولی آن دو قرار ماندن نداشتند... 🌷پس از شهادت بکر، این حر بود که عازم میدان شد و بعد از ضربتی که با سربند امام، التیام یافت دوباره عزم صحنه کرد و این خورشید بود که حیران میان ماندن و رفتن بود و سر «حر» را نظاره می کرد.....😭 این سزای خورشید است تا بعد از این حرف را گوش کند و انجام دهد وقتی هزاران بار میشنود: 🚩«مکن ای صبح طلوع»......😭😭🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 عبدالله بن الحسن (ع) 🚩 کارزار سخت شده بود و او نیز میخواست برود ولی امام اذنش نداده بود... 🤔 شاید زمانش نرسیده بود.... (ع) به میدان شتافت .... جنگی درگرفت و نزدیک بود شمشیری بر او بنشیند که عبدالله، بسرعت چون باز شکاری خود را به او رساند و دستش را به دفاع از عمویش، حسین (ع) بالا آورد.... شمشیر بر دست عبدالله نشست و ملائکه بر دستش نشستند تا دستبوسی اش کنند 😭 ملائکه او را تا آسمان بدرقه کردند و عبدالله در کنار پدر، آرام گرفت 😭 🚩 سلام بر عبدالله و سلام بر پدر گرامیش امام حسن (ع)🚩 📢 اختصاصی کانال مسیر_سعادت 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 قاسم بن الحسن (ع)🚩 وقتی قاسم به میدان رفت، بند کفشش پاره شد... حرکتی نکرد گویی چیزی به ذهنش خطور کرد...🙄 قامت و جثه کوچک و صورت کم سن و سال قاسم، خیلی ها را به طمع انداخته بود که شاید بتوانند با بردن سرش نزد ابن زیاد، صله ای دست و پا کنند...❗️ یکی از این نوکیسه ها بسمت قاسم، حمله ور شد... در میانه نبرد، قاسم به او گفت: تو که چنین رزم آور بزرگی هستی، چرا بند کفش هایت باز است؟😳❓ ↩️ و تا او نگاهش را به کفشش انداخت، قاسم ضربتی به او زد که راهی اسفل السافلینش کرد.... قاسم را گرگ های ابن زیاد، دوره کردند... غبار به پا خواست با ناله ای مظلومانه که: 🚩 یا عمّاه....عموجان..... 🌷 (ع) بسرعت بر بالینش حاضر شد... انگار اذان می گفتند، مانند همان اذانی که هنگام دنیا آمدن در گوشش خوانده بودند... اکنون هم از بهشت اذان میگویند..... 🚩 الله اکبر....🚩 السلام علیک یا قاسم بن الحسن 😭 📢 اختصاصی کانال مسیر_سعادت 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 علی اصغر (ع) 🚩 📢 ای کوفیان! این علی بن ابی طالب نیست که اجداد کافرتان را به درک واصل کرده باشد.... این علی اصغر است...شمشیر ندارد...نیزه و سپر ندارد....کمی آب برایش کافی است...❗️ شاید در لشکر عمرسعد هم کسی دلش برای این کودک سوخته باشد 😭 ولی شمر ، حرمله را صدا کرد..... حرمله تیر سه شعبه را پرتاب کرد....🏹 تیر هم نمی‌خواست برود، سخت از کمان خارج شد و در راه رفتن، ضجه میزد... دستان حسین (ع) ، خیس شد....😭 علی جان! خوش آرمیدی! اما بعد از تو بابایت چه کند؟؟....😭 ❓چه کسی درک می کند حال رباب را.... وقتی که پس از نوشیدن آب، گریست و گفت: شیر در سینه ام آمده....😭 🚩 السلام علی الرضیع بکربلاء🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 علی اکبر (ع) 🚩 گویی پیغمبر (ص) جامه رزم بر تن کرده و قصد میدان نبرد دارد..... 🔰 أشبه الناس برسول الله سپاه عمرسعد به لرزه افتاد. اینها حداقل، چهره پیغمبر (ص) یادشان هست! باید منتظر خندق و خیبر باشند..... علی اکبر (ع) در جولان و جماعت در حیران...❗️ ↩️ تاریخ تکرار می شود.... سنگی که در طائف، بر دندان مبارک پیامبر (ص) نشست، این بار گلوی علی اکبر (ع) را هدف قرار می دهد😭 ⚔ رقص شمشیرش سرها می ریخت که ناگاه نیزه ای بر پهلویش نشست و درمیان لشکر، تنها ماند وچنان شد اِربٱ اِربٱ........😭 😔 حسین (ع ) که به معرکه رسید، دیگر سخنی نمانده بود جز این که بگوید: 🚩 جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید.....🚩 😭😭😭😭😭😭😭😭 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩 عباس بن علی (ع) 🚩 کسی جلودارش نبود. مشک در دستش و نگاهش به آب..... بسرعت خود را به فرات رساند و مشک را پر کرد. کمی آب برای نوشیدن برداشت...ناگاه لبهای تشنه حسین (ع) و اهل خیمه را یاد کرد .... آب را ریخت... 🤔عباس ! حسین تشنه باشد و تو سیراب؟؟... در مرام عباس نبود... به سمت خیمه شتافت که ناگاه محاصره اش کردند، دستانش را جدا کردند😭 عباس ماند و لب تشنه و دندان هایی که مشک را به دوش می کشند😭 و چشمانی که تیر خورده و دیگر نمی بینند😭 و مشکی که دیگر پاره شد....😭 شق القمر دیگری حادث شد، عمود آهن بر فرق عباس، قمر بنی هاشم را نزد رسولخدا (ص) فرستاد😭 👈 ولی اگر از من بپرسند عباس کی جان داد؟ می‌گویم وقتی که مشک پاره شد، تمام امید عباس و جانش، هردو از دستش رفت 😭 🚩 رحم الله عمی العباس 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩 نافع بن هلال (ع)🚩 1⃣ شب است.... نافع، دلش در خیمه تن ، بی تابی می کند، مبادا دشمن نامرد بر محمل تاریکی بنشیند و بر خیام حرم یورش آورد... از جا برمی‌خیزد و دشت را میکاود... سایه ای در دشت می‌بیند، دست بر قبضه شمشیر می برد و آرام به سایه نزدیک می شود... سایه آرام روی بر می‌گرداند... 😱 ای وای ! نه، این سایه نیست!! نور محض است. نور مطلق است. این امام است.... در اینجا چه می کند؟!🤔 سؤالِ گفته یا نگفته ی نافع را امام به نرمی پاسخ می دهد: «آمده بودم که فراز و نشیب های این اطراف را بنگرم و برای اهل حرم، مأمنی بیندیشیم. 🌵خارهای اطراف را برچینم تا خراشی بر پای طفلان نیندازد 😭😭 تو چرا از خیمه خارج شده ای؟» ادامه دارد 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
❓ شهید ایرانی کربلا کیست ؟؟ ❓ آیا میدانید رجز «امیری حسین و نعم الامیر» از این شهید ترک ایران است ؟؟ 👆 تصویر باز شود 👆 🆔 @afzayeshetelaat
مسیر سعادت⁦🏝️⁩
❓ شهید ایرانی کربلا کیست ؟؟ ❓ آیا میدانید رجز «امیری حسین و نعم الامیر» از این شهید ترک ایران است ؟
⚫⚫⚫🔘🔘🔘⚫⚫⚫ 🚩 اسلم ابن عمرو (ع) 🚩 ↩ نژادش ترک بود و از غلامان امام و کاتب ایشان...... یکی از عاقبت بخیران روزگار..... یکی از افراد بصیر..... یکی از افراد عارفاً بحقه.... در میدان می تاخت و رجز می خواند ... ❗️امیری حسین و نعم الامیر......❗️ .....که ناگاه با ضربه‌ای بر زمین آمد..... اسلم نیز از کسانی بود که امام بر بالین ایشان شتافت..... هنگامی که دید هنوز رمقی در تن اوست و به امام اشاره می‌کند، امام بر بالینش شتافت، صورت بر صورتش گذاشت..... 👈 با نفسی که به سختی بالا می آمد گفت: «من کجا و پسر رسول خدا کجا ؟!» تبسمی کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. 🚩 خوشا بر اسلم و معرفت و وفاداریش 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 جون بن حوی (ع) 🚩 🔹 یاری حسین علیه السلام، نه شهرت می خواهد و نه طایفه مشهور و نه رنگ پوست و نه .....! غلام سیاه بدبوی هم که باشی، کافیست عشق و معرفت به اباعبدالله (ع) داشته باشی تا رستگار شوی..... 👈 جون، غلامی بود که امیرالمومنین او را خریده و به ابوذرغفاری بخشیده بود، و ابوذر نیز او را آزاد کرده بود . 👈 اما جون، برای یاری ابوذر غفاری (ره) در دوران تبعید، به ربذه رفت، و پس از شهادت ابوذر به مدینه بازگشت و دست از خاندان وحی نکشید و همراه و گام به گام با امام حسن (ع)و سپس با (ع) بود، از مکه و مدینه تا کربلا..... ✅ جون در جوانی خادم ابوذر و اهلبیت بوده و اکنون که ۹۰ سال دارد، حیف است که اجر کاملی از خداوند و این خاندان نگیرد.... ↩️ وقتی جون، از امام اذن میدان خواست ، امام فرمود:« ای جون! ما بیعت خود را از تو برداشتیم، ما را با مصیبت خود اندوهگین نکن»! 😭 جون خود را به پاهای امام انداخت و آنها را می بوسید و عرضه داشت: « ای فرزند رسول خدا ! من در زمان رفاه و آسایش کاسه لیس شما باشم ولی در شدت و ناراحتی، دست از یاری شما بردارم؟؟!! 😥😭درست است که بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است ولی بر من منت بگذار و اذن میدان بده تا بدنم خوشبو و رنگم سفید و خاندانم به عزت و سربلندی نایل گردد. نه ! به خدا سوگند هرگز از شما جدا نخواهم شد.» ☝️ امام به او اجازه میدان داد. 👈 با آنكه جون پيرمردی ۹۰ ساله بود، ولی اطفال حرم با او انس فراوانی داشتند، لذا وقتی برای خداحافظی و طلب حلاليت آمد، صدای گريه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. 😔 هريك را به زبانی ساكت كرد و به خيمه‌ها فرستاد و آنگاه مانند شيری غضبناك رو به آن قوم ناپاك كرد. ⚔ مردانه جنگید و جنگید تا فرشته شهادت را در آغوش کشید.🌷😭 👈 محمد بن ابوطالب می‌گوید: « امام حسین (ع) بر بالین جون قرار گرفت و دست مبارك بر سر و صورت جون كشيد و فرمود: خدایا ! چهره اش را سفید بدنش را خوشبو و او را با خوبان و نیکان محشور گردان و میان او و محمد (ص) و خاندانش آشنایی بیشتر مقرر فرما»🤲 👈 از بركت دعای حضرت، روی غلام مانند ماه تمام درخشيدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسيد. چنانكه وقتي بدن او را بعد از ده روز پيدا كردند، صورتش منور و بويش معطر بود.💫 🌸 👈 جون، تنها شهیدی بود که امام مانند حضرت علی اکبر (ع) با او رفتار کرد، صورت بر صورتش نهاد و برایش دعا کرد. ↩️ از امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) روایت کردند که فرمود: « زمانی که قبیله اسد پس از چند روز برای خاکسپاری پیکرهای شهدا در میدان نبرد حضور یافتند، از بدن جون، بوی مشک به مشام می‌رسید 😭 🚩 سلام بر جون و انتخاب نیکش🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 امیة بن سعد (ع) 🚩 ↩ بصیرت خوبی داشت.... میادین سختی را گذرانده بود..... در جمل، عایشه را دید.... طلحه را دید... زبیر را دید... ☝️ اما با علی ماند..... در صفین، قرآن ها را بر نیزه دید..... معاویه را دید... عمروعاص را دید... احادیث دروغ منتسب به پیغمبر را شنید.... ☝️ اما با علی (ع) ماند..... در نهروان، خوارج که شعار نه علی و نه معاویه می‌دادند را شناخت و 👌 باز هم با علی ماند.... سپاه حسن را نیز ترک نکرد..... 👌 اکنون موعد جزاست.....🌹 حیف است جانی اینچنین بصیر و نورانی، به سادگی از کالبد خارج شود.... 👌 پس جز شهادت، قیمتی برای این جان نیست که خداوند قبل از ظهر عاشورا و در نخستین حمله ، این قیمت را پرداخت و جان امیه را برای خود ستاند....🌷 🚩 مرحبا به این خریدار و این فروشنده 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩جنادة بن کعب و پسرش عمروبن جنادة 🚩 ↩ از مکه ملازم امام شد و همسر و فرزندش را همراه آورد... مردانه جنگید و قبل از فرزندش به شهادت رسید. ⬅ عمرو نوجوان خدمت امام رسید، امام اذنش نداد ... مصرانه آمد، باز هم اذن خواست، امام فرمود: پدر این نوجوان در جنگ شهید شده شاید مادرش راضی نباشد. عمرو به سرعت پاسخ داد: این تقاضای مادرم است! و به میدان شتافت..... اندکی گذشت.... دیگر از هیاهوی عمرو خبری نبود که ناگاه چیزی مانند یک گلوله به آسمان پرتاب شد و پیش پای مادر عمرو افتاد.....😭 آن شیرزن سر پسر قهرمان خود را به سمت یکی از اشقیاء پرتاب کرد.... 👌 سر عمرو هم هرچند که بی جان بود، امام را تنها نگذاشت و یکی از اشقیاء را به درک واصل کرد... آن شیرزن، عمود خیمه را کشید که به مبارزه برخیزد ولی امام ، اذنش نداد..... 🚩 درود خدا بر چنین یاورانی باد🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 زاهر بن عمرو کندی (ع) 🚩 ↩ باز هم شیعیان علی (ع) در طلب حق امام مظلوم شان و فرزند غریب اش دست به قیام زدند .... ↩️ و این بار نوبت به عبیدالله بن زیاد رسیده بود که علیه او به پا خیزند.... 👈 سردمدار این بیداری، «عمروبن حمق» بود که «زاهر» نیز به او پیوست...... غبارها نشست و نقش عمرو و زاهر نمایان شد... معاویه آنان را تحت پیگرد قرار داد.... عمرو به دام افتاد و به شهادت رسید 🌷😭 ↩️ ولی زاهر موفق شد بگریزد و در سال ۶۰ هجری عازم مکه شد و از مکه تا کربلا ملازم (ع) بود تا اینکه در میدان نبرد به شهادت رسید..... ✅ زاهر رفت ولی نسل درخشانی بر جای گذاشت..... نسلی که یکی از آنان محمد بن سنان زاهری است که از امام رضا و امام جواد (علیهماالسلام) روایاتی نقل کرده است... 🚩 السلام علیک یا زاهربن عمرو 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩بشر ابن عمروبن احدوث حضرمی(ع)🚩 ↩ مردانه می جنگید... هیچ چیز را نمی دید و جز امام خود، چیزی را طلب نمی‌کرد..... در آستانه نبردی سهمگین برایش خبر آوردند که پسرش در سرحدات ری به اسارت درآمده .... بسیار ناراحت شد و گفت:« خود را پیش خدا ذخیره قرار میدهم تا مبادا به او آسیبی برسد...» 👌 امام این سخنان را شنید و بیعتش را از او برداشت و فرمود:« برو و به آزادی فرزندت کمک کن » بشر بسیار ناراحت شد و گفت: «اگر درندگان مرا قطعه قطعه کنند از تو جدا نخواهم شد....😭» امام خلعتی گرانبها به او و پسرش داد و فرمود با فروش آن در آزادی پسر دیگرش بکوشند.... ↩️ اما بصیرت او در دفاع از دین و امام خود، کار بهشتی شدنش را آسان کرد و اندکی بعد پسرش را هم، در فردوس برین نظاره‌گر بود...... 🚩 خوشا بر بشر و عاقبت نیکش 🚩 📢 اختصاصی کانال 🆔 @afzayeshetelaat
⚫️⚫️⚫️🔘🔘🔘⚫️⚫️⚫️ 🚩 عبدالله عمیر کلبی (ع) 🚩 ↩ وقتی یاران (ع) اوضاع را برایش تشریح کردند عبدالله گفت: من خیلی دوست داشتم در جنگ با کفار شرکت کنم اما اکنون می‌بینم پاداش دفاع از حرم رسولخدا (ص) و ماندن در مدینه، از جنگ با کفار بیشتر است‼😳 ⚠️ عبدالله در لبه بد عاقبتی ایستاده بود!! 🙄 نمی دانم!! شاید مادرش برای عاقبت به خیری او دعا کرده بود و اکنون همسرش مجری این عاقبت به خیری بود....... عبدالله می خواست شبانه همسرش را از شهر بیرون ببرد که او مانع این کار شد و هردو عازم صحنه کارزار شدند.... ⚔ جنگ که آغاز شد «یسار» و «سالم» ، شروع به تیراندازی کردند عبدالله برخاست و اذن خواست و امام اذن داد و فرمود: « او مرد بلند قدی است، دشمنانش را به هلاکت میرساند» ... به میدان شتافت..... یسار و سالم از مبارزه امتناع کردند و گفتند: ما تو را نمی شناسیم! به حبیب، بریر یا زهیر بگو بیایند.... 😡 و او خشمگین از امتناع آنان فریاد زد: « شما این چنین از مبارزه سر باز می‌زنید؟» 🗡 به «یسار» حمله ور شد و او را از پای انداخت که ناگاه «سالم» ضربتی زد و انگشتانش را قطع کرد... همسرش شتابان به سمتش دوید.... اندکی بعد، عبدالله غرق خون در حالی که همسرش بر بالینش بود به جنت اعلا کوچ کرد... 🚩 جنت اعلا گوارایش 🚩 📢 اختصاصی کانال مسیر_سعادت 🆔 @afzayeshetelaat