#تشرف یافتگان
از ميان علماى عصر غيبت كبرى، كمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پايه سيدبن طاووس قدس سره می رسد كه واسطه او با امام عصر خويش بسيار خصوصى و داراى اسرار بسيارى بوده است
شخصيتى كه آنقدر به امام عصرعليه السلام خويش قرب روحى و معنوى پيدا كرد كه امام زمان عليه السلام او را فرزند خويش ناميد.
وى داراى مكاشفات، مشاهدات و رؤياهاى صادقه و تشرفات بسيارى بوده كه هر يك از آنها بازگو كننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است كه به وضوح مى توان عنايات امام عصر ارواحنافداه را به اين شخصيت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضيه زير است كه خود صداى دلرباى امام عصر خويش را شنيده است كه آن عزيز دست به دعا بلند كرده و براى شيعيان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در اين باره مى گويد:
در يك سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامر ارواحنافداه اين مناجات را شنيدم كه مى فرمود:
خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و بقيه طينت ما خلق كرده اى؛ آنها گناهان بسيارى با اتكا بر محبت ما و ولايت ما كرده اند؛ اگر گناهان آنها گناهانى است كه در ارتباط با تو است، از آنها درگذر كه ما را راضى كرده اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بين آنها را اصلاح كن و از خمسى كه حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.
آن عارف كامل در فرازى از كتاب ارجمند مهج الدعوات، پيرامون لطفى ديگر از امام عصر خويش مى فرمايد:
در شب چهارشنبه، سيزدهم ذى القعده، سال ۶٣٨ در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرين امام معصوم، حضرت قائم عليه السلام را شنيدم كه براى دوستانش دعا مى كرد و عرضه مى داشت: خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چيرگى دولت ما، به زندگى بازگردان.
پي نوشتها:
1) محدث نورى در مستدرك الوسائل در اين باره می گويد:«از برخى فرازهاى كتاب ابن طاووس خصوصاً كشف المحجه ايشان ظاهر مى شود كه باب ملاقات وى با حضرت ولى عصرصلوات الله عليه باز بوده»؛
4.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ماجــراي شنیدنی #تشرف علی ابن مهزیار به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
◀️پیشنهاد دانلود
❇️ دیـــدار یــار ...✨
(شماره دو)
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰تشــــرف مــلا حــــبيب اللّه و
حاج سيد محمد صادق قمى
💠 ملا حبيب الله، كه از مـــتقين و مورد
اعتمـاد است مؤذن مــسجدى بود كه
مرحـوم حاج سيد محمد صادق قمی
(رحمة الله علیه) آن را تـاســيس كـرد.
✔️ ايشان فرمود:
✍ عـــادت من اين بــود كه يك سـاعـــت
قبل از طلوع فجر به مسجد مىآمدم
و نافله شب را در آن جا مىخواندم و
فصولی که هوا گرم مىشد نافله شب
را بر پشت بام مسجد بجا مـىآوردم و
بعد از اداء نافله بر سطح ايوان مرتفع
مسجد مىرفتم و قبل از اذان قــــدرى
مناجات مىكردم.
وقتى كه صبح مىشد اذان میگفتم و
براى نماز پايين مىآمدم. اين برنامه را
نزديك به بيست سال اجرا مىكردم.
✔️ شبى از شــــبها كه تــاريــك بود و باد
مىوزيد، بنابر عادت به مسجد آمدم.
ديـــدم درب مســــجد باز اســت و يك
روشـــنايى درآن جـا ديــــده مىشـــود.
گمـــان كــــردم خــادم، در مســــجد را
نبــسته و چــــراغ را خـــامــوش نكــرده
اســت.
➕️داخل شدم كه ببينم جريان چيست؟
ديدم سيـــدى به لباس علــمای ايران،
در مـــحراب مشغول نمــــاز است و آن
روشنايى از چهره مبارك ايشان ساطع
مىشود نه ازچراغ!
درباره آن سيــد و صـــورت نـــورانيـــش
تفكـــر مىكـردم.
➖️وقــــــتى از نمـــــاز فارغ شد ، رو به
من نمود و مرا به اسم صــــدا زد و
فـــــــرمــــــود : بــــه آقـــــــــاى خـــــــود
(سيد محمد صادق قمى) بگو بيايد.
➕️ بدون تامل، امر او را اطاعت نمودم
و رفتم كه حجةالاسلام سيد محمد
صادق قمى را خبر كنم.
وقتی به خانهاش رسيدم، درب را
به آرامى كوبيدم.
ديدم ایشان در حالى كه عمامه خود
را به سر كرده، پشت درب ايستاده و
مىخواهد از خانه خارج شود.
✔️ سلام كرده و عرض كردم:
سيد، عالمى در مسجد است و شما
را احضار نموده است.
➖️ فرمود: آيا او را شناختى؟
➕️ گفتم: نه، نشناختم، ولى از علماء
ولايت ما نيست.
آقا! چقدر صورت او نورانى است،
من چنين صورت نورانى در مدت
عمرم نديدهامامــــا ســــيد محمـــد
صـــادق به من جـــــوابى نمــىداد.
باايشان بودم،تا داخل مسجد شد
ديــــدم نســبت به آن سيـــد ، ادب
خاصــى را رعايت مىكند و خضـوع
كاملى در برابر ايشان دارد.
✔️ سلام كرد و نزديك ايشان نشست
و با آن شخص مذاكرهاى نمــــــود.
بعـــد از مــــدت زمانى، آن سيـــد از
مسجد خارج شد.
➕️من كه از خضوع ايشان تعجب كرده
بــــودم پرسيدم: اين سيد كه بود؟ و
چـــــرا تا اين حد نسبت به او خضوع
مـــىكرديد؟
➖️رو به من نمود و فرمود: او را نشناختى؟
➕️گفتم: نه،
➖️از من تعهــــد گـــرفت كه در مـــدت
حياتش، اين جريان را بروز نــدهم.
بعد فرمود :
آن آقا، مـــولاى من و تو، حضــــرت
صاحب العصــــر و الزمان عجل اللّه
تعالى فرجه الشــريف بود.
➕️در اين جا من به سوى درب مــســجد
دويدم ، ديــدم درب بســته و مــــسجد
تاريك است و احدى در آن جا نيست.
✔️از سخنان حــضرت با ايشان چــــيزى
نفهميدم، جز آن كه «امر به اقامــــه
نمـــــاز جماعت صـــــبح در اول فجر»
فرمودند.
📚 برکات امام عصر ارواحنافداه
#تشرف
❇️ دیـــدار یــار ...✨
(شمــاره ۸ )
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰تشـرف آیـت الله نجفـی مرعـشـی (ره)
در مسجــد سـهـلـه:
✔️در ایـام تحصیـل علـوم دینی و فقـه اهـل
بیت علیهـم السلام در نجف اشـرف؛شوق
زیادجهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله
الاعظم عجل الله فرجـه الشریف داشتـم
با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه
پـــیـــاده بـه مــســجـد ســهـلـــــه بـــروم؛
بــه ایــن نـیـت کـه جـمــال آقـــا صـاحـب
الامــر علیـــه الســلام را زیــارت کــنـــم.🍃
➕️تـا ۳۵ یـا ۳۶ شب چهارشنبـه ادامـه دادم،
هــنــگـامــی کـــه بـــه آنــجــا رســیــــدم
بـــر اثـــر تـــاریــکــــی شـــب وحــشـــت
و تــــرس وجـــود مـــرا فــــرا گـــرفــــت
➖️برگشتـم به عقـب، سیـد عربـی را با لبـاس
اهـل بــادیـه دیــدم، نـزدیـک مـن آمـد و بـا
زبان فصیح گفـت : ای سیـد! سـلام علیکم
تـرس و وحـشـت بـه کلـی از وجـودم رفـت
و اطمینـان و سکون نفـس پیـدا کردم.✨️
✔️ بـه هر حال سخـن می گفتیم و می رفتیم
از مـن سـوال کـرد: « کـجـا قصــد داری؟»
گـفــتـــم: « مـسـجـد سـهـلــه» .فــرمــــود:
« بــه چـه جـهـت؟»گـفــتــم: « بــه قـصــد
تشرف زیارت ولی عصــر علیــه الســلام»
➕️مـقـداری کـه رفتـیـم بـه مسجـد زیـد بــن
صـــوحـــان رســیـــدیـــم،داخــل مســجـد
شـده و نـمــاز خوانـدیـــم . بــعــد از دعــا
ســیــد فــرمـود: « سیـد تــو گرسنـــه ای،
چـه خوبست شـام بخـوری» پــس سـفـره
ای را کـه زیـر عـبــا داشــت بـیــرون آورد.
✔️سپـس فرمـود: « بلنـد شـو تـا بـه مسجــد
سهـلــه بـرویــم» داخـــل مسـجـد شدیــم.
بـعـد از آنکـه اعمـال تمـام شـد، آن بزرگوار
فرمـود: «ای سیـد آیا مثل دیگران بـعـد از
اعــمـــال مــســجـد ســهـلـــه بــه مسـجــد
کــوفــه مــی روی یـــا در هــمــــیـــن جـــا
می مــانــی؟» گفـتــم : « مـی مــانــم».🕌
➕️در وسـط مسـجـد در مــقـام امـام صـادق
علیـــه الســـلام نشــســتــم بـــه ایـشــان
گــفـــتــــم : آیــــا چـــای یـــا قـهــوه یـــا
دخــانـیــات مـیــل داری آماده کـنــم؟
➖️آقـا در جـواب، کــلام جـامـعـی را فرمود:
«ایـــن امـــور از فــضــول زنــدگـیــســت
و مــــا از ایــن فــضـــول دوریــــم.»🌱
✔️ایـــن کـــلام در اعـمـــاق وجـــودم اثــــــر
گــذاشــت بـــه نــــحــــوی کـــه هـــرگــاه
یــادم می آیـد ارکـان وجــودم می لــرزد.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📚منبع:
برگرفتـه از کتـاب شیفتگـان حضـرت
مهـدی(عج) - حـاج آقـا زاهـدی
#تشرف
بسم الله الرحمن الرحيم
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🔰تـصـحیــح دعـای نـدبـه توسـط امــام زمــان
علیه السـلام
✍️ تشرف علامه میرجهانی رضوان الله علیه
در سـرداب مطـهـر و تـصحیـح دعـای ندبـه!
✔️ایشـان فرمودنـد: شب جمعه ای، در حـرم
مطهـر عسکـرییـن سـلام الله علیهمـا بسیـار
دعـا کرده و زیـارت و تشـرف خدمت مولایـم
حضـرتصاحبالامـر روحیفداه را خواستـار
شدم، پس از خواندن نماز صبح به سرداب
مـقـدس مشـرف شـدم و چـون هنوز آفتـاب
نـزده و هـوا تاریــک بـود، شمـعـی در دسـت
گرفته ازپلههای سرداب پایین میرفتم.🕯
✔️وقتـی به عرصـه سرداب رسیدم آنجا بدون
چـراغ روشـن بـود و آقـای بـزرگـواری نـزدیـک
صـفـه مخـصــوص نـشسـتـه و مشغـول ذکـر
گفتن بودند،از جلوی ایشان گذشتم،سلام
کـردم و در جـلوی صـفّه ایـسـتـادم و زیـارت
آلیاسین راخواندم سپس همانجاایستاده
و نمـاز زیـارت خواندم در حالیـکه مقـدم بر
ایشان بودم؛پس از نماز شروع به خواندن
دعای نـدبـه کردم و چون رسیـدم به جمله:
و "عـرجـت بروحــه"الی سـمـائـک آن بزرگـوار
فـرمــودنــد: «ایـن جمـلـه از مــا نــرســیــده»
بگویـیـد:و "عـرجـت بـه"الی سمائک، سپس
فرمودند: «در نماز تقدم بر امام معصـوم
جایز نـیـسـت.»
✔️دعـا را تمـام کردم وناگهان متوجه این آیات
و بـیـانـات شــدم.
1️⃣ روشـــن بــــودن ســــرداب بــــــدون چـــــــراغ.
2️⃣ اصـلاح جمـلـهی دعای نـدبـه کـه گفتـنـد از
مـا نرسیده!
3️⃣تذکراینکه چرادرنماز برامام مقدم شدهای!
✔️فهمیدم به چه توفیقی دسـت یافتـم و بـه
درخـواسـت خـود رســیــده ام؛ فــــورا ســـر از
سجده بـرداشتـم کــه دیـدم سـرداب تـاریـک
اسـت و هـیــچ کـس در آنـجـا نـیـسـت.😭
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
▫منبع:
📚 پرواز در ملکوت ص١٣۶
#تشرف
.
❇️ دیـــدار یــار ...✨
(شمــاره ۱۹)
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
➖آقـایــی مـیگفــت: محضــر حضــرت عجــلالــلهتعـالـیفـرجـهالشــریف مشــرّف شــدم، ولــی نمـیدانستــم اصــلاً محضــر چــه کســی هستــم!
کمــی صحبـت کردیــم و بــا هــم حــرف زدیــم. بعــد از ایــنکــه دیــدارمـان تمـام شــد، یـکدفعـه بــه خــود آمـدم کـه ای وای کجـا بــودم؟! محضــر چـه کسـی بــودم؟! ایـن آقـا چــه کسـی بودنــد؟! امـا دیـدم دیــگر گــذشتــه اســت.
➖ایــن آقـا مـیگفــت کــه مــن ضمــن صحبــتهــایــم بــه ایشــان عــرض کــردم:
✨خیلــی میــل دارم یــک کــاری انجــام دهــم؛ یــک عملـی را انجــام دهــم کــه بدانـم مــورد توجـه حضــرت عجــلاللــهتعالــیفرجــهالشــریف اســت و بدانــم اگــر مــن آن کــار را انجــام دهــم، مــورد توجــه حضــرت مـیشــوم. کــار خوبــی باشــد و مــورد پسنـد حضــرت باشــد.مــدام ایـنها را تکــرار کــردم.
➕حضــرت فرمــود: یکــی از آن کارهـایـی کــه خیلــی مــورد توجـه واقــع مــیشـود،
👌 ایــن اســت کــه بــه محــض ایــنکـه صــدای اذان بلنــد شـد، دعــای «اللَّـهُمَّ کُــن لِوَلِیَّــكَ...» را بخوانــی!
[ایـن نقـل] خیلــی موافــق اعتبــار اســت!
▫منبع:
📚حضرت حجت علیهالسلام، مجموعه بیانات آیتالله بهجت رحمةاللهعلیه
#تشرف
#امام_زمان
#تشرف علمى
مرحوم آية الله شيخ مرتضى حائرى به نقل از مرحوم فاضل صالح آية حاج حسن آقاى فريد اراكى - فرزند مرحوم آية الله حاج آقا محسن اراكى - و او از مرحوم آية الله آقا شيخ محمد رضا قدريجانى فرمود:
مرحوم آية الله سيد محمد فشاركى در مسائل فقهى و نظرى سخت تفكر كرده ، آنگاه با مرحوم ميرزاى شيرزاى دوم به بحث مى نشست ، تا واقعيت حكم خداوندى روشن شود. روزى پس از تفكر و بحث فراوان ، از رسيدن به نتيجه مطلوب عاجز ماند. به همين دليل ، با توجه به نبود آرامش در خانه شخصى ، چاره را آن مى بيند كه از شهر سامرا خارج و به بيابان ساكت و آرامى پناه ببرد، تا شايد بتواند مساءله را حل نمايد.
پس او از شهر سامرا خارج و به سمت بيابان رفته ، در گودالى كه در اثر سيل ايجاد شده بود، استقرار مى يابد، تا كسى او را نديده و مزاحمتى از براى وى ايجاد نشود و او بتواند با خيالى آسوده به تفكر پرداخته و مساءله فقهى را حل نمايد!
ساعتى بعد كه او غرق تفكرات خويش بود و عاجزانه تلاش مى كرد تا مساءله و حكم خداوندى را به دست آورد، ناگهان مردى را در چهره لباس اعراب در مقابل خود مى يابد. به محض يافت حضور او، آن مرد عرب رو به او كرده و مى گويد: به چه فكر مى كنى ؟
مرحوم سيد كه سخت از حضور مرد عرب ناراحت شده بود و او را مزاحمى براى تفكر علمى خويش مى يافت ، با تندى هر چه تمام تر مى گويد: در فلان مساءله فكر مى كنم !
گوهر مخزن اسرار همانست كه بود
حقه مهر بدان مهر و نشاست كه بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهر بار همانست كه بود
از صبا پرس كه ما را همه شب تا دم صبح
بوى زلف تو همان نرجس جانست كه بود
طالب لعل و گهر نيست و گرنه خورشيد
همچنان در عمل معدن و كانست كه بود
عرب به آرامى مى گويد: آيا پيرامون فلان مساءله فكر نمى كنى ؟ آيا چنين اشكالى به ذهنت نمى رسد؟ و براى رد آن اشكال اكنون چنين جوابى را نداده اى ؟ و پس از اشاره به تمام ابعاد بحث ، به آخرين حلقه آن - كه همان اشكال مرحوم سيد فشاركى بوده - اشاره مى فرمايد: آنگاه با بيان ريشه مخفى اشكال سيد، مساءله را حل مى نمايد.
به محض حل شدن مساءله ، مرحوم سيد فشاركى متوجه ناپديد شدن آن
مرد عرب مى شود. پس با توجه به سختى مساءله فوق ، در مى يابد كه آن فرد كسى جز خود حضرت ولى الله اعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف - و يا يكى از اصحاب خاص آن جناب - نبوده است
پول تبرکی.MP3
زمان:
حجم:
3.88M
✨ پول تبرّکی
✅ ماجرای تشرف عالم سالک حاج شیخ جعفر توسلی (ره) محضر مبارک حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎤 مصاحبه با شیخ أبوتقی الکوفی
🏷 #امام_زمان علیه السلام
#شیخ_جعفر_توسلی
#تشرف
#داستانک
#تشرف
سلطان آسمان ها
این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، با امام زمان (عج) دیدار کرده است.
یولی چشم هایش را بست و به دیوار تکیه داد. شب از نیمه گذشته بود. حادثه دیروز ذهنش را مشغول کرده بود. به راننده ای فکر می کرد که به جای کلیسا او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود.
«ایا راننده اشتباه کرده بود؟» این پرسشی بود که او به آن فکر می کرد. چرا؟ چرا آن راننده او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود؟
از تخت پایین آمد و به طرف پنجره رفت. ستاره ها شهر را روشن کرده بودند؛ انگار زمین آن شب مهمان ستاره ها بود. به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت: «سلطان آسمان ها… کجایی؟»
باز به یاد حادثه دیروز افتاد. به یاد حرکت های موزون زنانی افتاد که در مسجد بودند. او کنار یکی از خانم ها نشست و کوشید بفهمد آن زن، زیر لب چه می خواند و به چه زبانی حرف می زند و بعد، از آن خانم پرسیده بود: «چه حرکت های قشنگی! شما چه کار می کردید؟»
ـ نماز می خواندیم.
ـ چرا؟
ـ برای این که با خدای مان حرف بزنیم.
یولی در دلش گفته بود: سلطان آسمان ها… و بعد به یاد دوستش شین افتاده بود که در کلیسا منتظرش بود.
پنجره را باز کرد. دوست داشت از خواب گاه بیرون برود و روی برف ها غلت بزند. دوست داشت حادثه ای را که دیروز برایش اتفاق افتاده بود، برای کسی تعریف کند، ولی هم اتاقی او پیرزنی اَخمو بود. او استاد ریاضی بود.
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش که با دوستش، شین به کنار دریا سفر کرده بود، در بین راه تصمیم گرفتند شب را در خانه ای استراحت کنند. صاحب خانه زنی مهربان بود که تازه مسلمان شده بود. یولی روی تاقچه یکی از اتاق ها کتابی دید. صاحب خانه به او گفت که این کتاب، قرآن است و یولی از پیرزن خواست که درباره اسلام توضیح بدهد. او شب را با آن کتاب که به زبان چینی ترجمه شده بود، به صبح رساند و صبح موقع خداحافظی، صاحب خانه کتاب را به او هدیه داد و سفارش کرد که برای اطلاعات بیش تر به سفارت ایران برود.
از تخت پایین آمد. به طرف چمدانش رفت و آن را باز کرد. کتاب جلوی چشمش بود. در این چند ماه، گاهی که فرصت پیدا می کرد، قرآن می خواند. قرآن را برداشت و به طرف پنجره رفت. به آسمان نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زد: «خدایا از تو نشانه ای می خواهم تا باورت کنم.»
قرآن را روی قلبش گذاشت و چشمانش را بست و آرام کتاب را باز کرد. جمله اول را خواند: «اقم الصلوه الذکری… .»
«برای یاد من، نماز بخوان.»
باز به یاد حادثه دیروز افتاد و کسانی که پارچه های سفید آن ها را پوشانده بود. با آن حرکت های موزون چه قدر زیبا به نظر می رسیدند. به اطرافش نگاه کرد؛ چشمش به ملافه روی تخت افتاد. آن را برداشت و خود را پوشاند. روی تخت ایستاد. آسمان هنوز می بارید. یولی خم شد، سپس نشست و سرش را به تخت چسباند و گفت: «خدایا کمکم کن.»
دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد. صدایی از فنرهای تخت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد. روبه روی خود شبحی سفیدرنگ دید. جیغ کشید. یولی برگشت و به آرامی به او نگاه کرد. پیرزن گفت: «دی… دیوانه! چه می کنی؟!»
کتاب ها را روی میز گذاشت تا مسئول کتاب خانه آن ها را بگیرد. میان قفسه های کتاب چرخی زد. او تقریباً تمام کتاب هایی را که به زبان چینی ترجمه شده بود و در کتاب خانه سفارت ایران وجود داشت، خوانده بود. دوست داشت در زمینه دین خود، کتاب های بیش تری بخواند تا بتواند دوستان خود را قانع کند. می خواست بیش تر بداند. احساس می کرد که هر چه بیش تر می گذرد، تشنه تر می شود، ولی در کشور خود بیش تر از این نمی توانست با اسلام آشنا شود. فکری به خاطرش رسید. لبخند زد. از مردی که پشت میز نشسته بود، تشکر کرد. از در سفارت که بیرون آمد، سوز سردی به صورتش خورد. روسری اش را محکم گره زد و دوید. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. قدم هایش سست شد. به آسمان نگاه کرد و گفت: «خدایا! می دانم که تو هستی و مرا می بینی، نشانه های بیش تری نشانم بده.»
مرد بلیت را روی میز گذاشت. یولی آن را برداشت و تشکر کرد. بلیت را در جیب پالتویش گذاشت و در را باز کرد. هوا سرد بود. دستانش را در جیب پالتویش پنهان کرد. به یاد دوستانش افتاد. در این یک سال، همه او را از خود رانده بودند. دلش برای دوستانش می سوخت. دوست داشت آن ها هم از سرگردانی نجات پیدا کنند. هر وقت با یکی از آن ها صحبت می کرد او را مسخره می کردند. حتی شین هم رابطه اش را با او قطع کرده بود. به یاد رییس دانش گاه افتاد که به او گفته بود: «اگر پشیمان شوی، دیگر راهی برای بازگشت نداری.تو می توانستی اینده درخشانی در کشورت داشته باشی
قلبش لرزید. پاهایش سست شد. نمی دانست به کجا می رود. تنها یک روز فرصت داشت که از تصمیم خود برگردد.
ادامه دارد...
#تشرف
🌸 دستگیری امام زمان "عجل الله فرجه الشریف" از جوان سنی مذهب!
آیت الله وحید خراسانی "دامت برکاته":
💠 ملا علی رشتی از اجله تلامذه مرحوم میرزای شیرازی است، این شخص ناقل این قضیه است، او می گوید... - که میرزا او را معین کرد برای کرسی فقاهت در رشت، ناقل قضیه همچو شخصیتی است - او می گوید:
🔸یک سفری من از راه طویرج با کشتی آمدم از نجف به کربلا یا از کربلا به نجف، در آن سفینه عده ای بودند همه مشغول لهو و لعب، یکی بین آنها بود، این شخص سر تا پا سکینه و وقار، با آنها بود ولی تنها، نه در لهو و نه در لعب و نه در مزاح با آنها شرکت نداشت!
- من متحیر ماندم در این جمع این استثنا یعنی چه؟! در یکی از منازل پیاده شدیم. در راه رفتن به این جوان برخوردم، به او گفتم: تو با این قوم چه نسبتی داری و چرا آنها چنان اند و تو این چنینی؟!
🔹گفت: اینها قبیله ی من هستند، همه سنی هستند، و تنها من #شیعه هستم، گفتم سبب تشیع تو چه شد؟! گفت: سبب تشیع من این شد که یک سفری من با قافله مسافرت کردم، خوابم برد...
🔸وقتی بیدار شدم دیدم قافله تمام رفته اند و من تنها در بیابان مانده ام، به راه افتادم با مرکبم، راه را گم کردم، بیچاره شدم. در آن #بیچارگی که از همه جا نا امید شدم، اول توسل کردم به خلفا، اثری پیدا نشد، به ائمه مذاهب متوسل شدم، اثری پیدا نشد!
👈🏻 یک وقت یادم آمد که مادری داشتم #شیعه_مذهب بود، پدرم از عامه بود، من هم سنی مذهب بودم، از مادرم شنیده بودم که ما امامی داریم که هر کس درمانده شد بیچاره شد از همه جا بریده شد، بگوید: یا اباصالح المهدی، او به دادش می رسد...
🔹این مطلب به ذُکر من آمد، همان جا گفتم: یا ابا صالح المهدی! در این صحرا به داد من برس، تا این کلمه را گفتم دیدم یکی کنار من دارد راه می رود، تا چشمم به او افتاد، دیدم عمامه ی سبزی بر سرش هست، صورت گفتنی نیست! یک نگاه به من کرد تمام غمها رفت، فرمود:
- چند قدم خواهی رفت، به شهری خواهی رسید که آنها همه شیعه هستند، دست به دامنش زدم، گفتم: من را در این صحرا تنها نگذار.
🔸یک جوان سنی وقتی با #اخلاص در آن بیچارگی استغاثه کند، جواب رد نخواهد شنید. بعد علاوه بر نجات، باب سعادت این جور فتح می شود:
🔹فرمود: تو برو، آسوده باش، اما من معذورم که همراه تو نمی آیم، پرسیدم چرا؟! به من گفت: هزار نفر الآن در سراسر کره ی زمین الان می گویند: المستغاث بک یا ابا صالح، و من باید به داد آنها برسم، این را گفت و دیدم کسی نیست.
- چند قدم برداشتم دیدم در شهر حله ام، فردای آن روز قافله رسید. این است امام زمان.
🔸بعد رفتم نزد سید الفقهاء در حله، معالم مذهب را از او آموختم، از او درخواست کردم آیا می شود یک بار دیگر کسی را که در آن صحرا دیدم ببینم، او به من دستور داد: چهل شب جمعه برو به کربلا به زیارت قبر سید الشهدا، کلید دیدن او این زیارت است، با این ترتیب اما با اخلاص.
- گفت: رفتم چهل شب جمعه به #کربلا، شب جمعه چهلم وقتی آمدم وارد شهر بشوم دروازه بسته بود، جیش (لشکر) ایستاده بودند، از واردین تذکره طلب می کردند، من هم تذکره نداشتم!
🔹شب چهلم است، همان جا باز بیچاره شدم همان حالتی که در آن صحرا برایم پیش آمد، پیش آمد، که من چهل شب جمعه آمدم، شب آخر این جور محروم شدم. یک وقت دیدم! همان آقا در میان جمعیت آن طرف دروازه است!
🔸منتها آن جا عمامه سبزی بر سرش بود، این جا عمامه ی سفیدی، آمد تا رسید به من، همین که رسید دست من را گرفت، رفتم، یک دفعه دیدم گذشتم، احدی ما را ندید، برگشتم نگاه کردم کسی را ندیدم.
🎙بیانات معظم له در شعبان ۱۴۳۴
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تشرف مرحوم فشندی محضر امام زمان(عج)
💔🌙
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین لذتِ بهشت
#تشرف سید کریمکفاش، محضر #امام_زمان صلوات الله عليه💝