eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
1.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
10.5هزار ویدیو
33 فایل
این کانال به جهت آگاه سازی مردم از وضع موجود کشور شروع به کار کرده و حقیقت فضای مجازی را تا آنجایی که در توان باشد برای شما به اشتراک میگذارد. در راستای عمل به فرمایشات حضرت آقا برای بحث جهاد تبیین ان شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
*حدیث تکان دهنده، که متاسفانه امروز باور وپذیریشش سخت ودشواراست:* *امیرالمومنین علی علیه السلام می‌فرماید:* *روزی با فاطمه سلام الله علیها، محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدیم، دیدیم حضرت به شدت گریه می کند.* *گفتم: پدر و مادرم به فدایت یارسول الله! چرا گریه می کنی؟.* *فرمود: یا علی! آن شب که مرابه معراج بردند، گروهی از زنان امت خودرادر عذاب سختی دیدم و ازشدت عذا بشان گریستم، واکنون گریه ام برای ایشان است.* *۱- زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد.* *۲- زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.* *۳-زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.* *۴- زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند.* *۵- زنی را دیدم که کرو کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.* *۶- زنی را دیدم که، که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.* *۷-زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند.* *۸- زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.* *۹- زنی را دیدم که سرش سرخوک وبدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود.* *۱۰- و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.* *حضرت فاطمه سلام الله علیها، عرض کرد:* *پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!* *رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، فرمود:* *دخترم !:* *۱- زنی که از موی سرش آویخته شده بود، موی سرخود را از نامحرم نمی پوشاند.* *۲-زنی که از پستانش آویزان بود، زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده.* *۳- و زنی که از زبانش آویزان بود، شوهرش را با زبان اذیت می کرد.* *۴- و زنی که گوشت بدن خود را می خورد، خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.* *۵- و زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ، و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.* *۶- و زنی که کر و کور و لال بود، زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.* *۷- و زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند، خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.* *۸- و زنی که صورت و دستانش می سوخت و او امعا واحشای داخلی خودش را می خورد، زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت.* *۹- و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود، او زنی سخن چین و دروغگو بود.* *۱۰- و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد، زنی خواننده و حسود بود.* *سپس پیامبر فرمودند: وای برزنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.* *منبع:* *داستانهای بحارالانوار، ج۵ ،ص۶۹ – زبده القصص، ص۲۰۲.*
بعد از ظهور امام زمان عج تکنولوژي ها و صلاح ها و اين پيشرفت ها چه مي شود؟.mp3
3.75M
⭕️ سوال ❓بعد از ظهور امام زمان عج تکنولوژي ها و صلاح ها و اين پيشرفت ها چه مي شود؟ 🎙 استاد محمدی شاهرودی
تاریخ تحلیلی اغتشاشات از برجام تا سند 2040 استنفورد شیخ قمی جهاد تبیین .MP3
21.51M
🔴 خودکشی عباس آخوندی وزیرنالایق سابق مسکن در صورت افشای سراسری این فایل صوتی بسیار مهم. به احتمال زیاد ▪️به علت کشف نشده بیماری رستم قاسمی وزیر مستعفی مسکن، با شنیدن دقیق ابن فایل صوتی پی می برید. 🚨✍ لطفا"تا می توانید نشردهید. ‌
💐از وصیتنامه شهید رضا نادری. پروردگارا، نمیدانم چه شده است! قلب خود را سیاه می‌بینم و چشم خود را خشک از اشک. میخواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم. اما در دل جز هوی و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمیکنم. 🌸خدایا نمیدانم چرا از این مناجات محرومم. وقتی نَفْس خود را به میز محاکمه می‌کشانم از آینده و آخرت خود بیمناک میشوم. همه گمان واهی در رابطه با من دارند و تنها این منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور میشود. 🌹الهی میخواهم خوب شوم اما حریف خودم نمیشوم. خدایا در این مکان مقدس و به این لحظات عزیز تو را به چهارده معصوم قسمت میدهم که به من توفیق دهی و از گناه دور گردانی. و عبادت خالصانه و گریه و زاری به درگاهت در دل شب عنایت فرمایی و مرا از زمره مُخلصان درگاهت قرار دهی. 🌹پس ای معبود من اکنون با حالتی زار از گذشته رو به سویت کرده ام. خدایا لطف و مرحمت تو نهایت ندارد. مانند دریایی است که اگر بخواهی میتوانی با یک موج کل گناه و عصیان خلایق را پاک کنی. الهی تو غنی هستی از مجازات ما و ما ضعیف در برابر عذابت. پس درگذر از گناه ما 🌹با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روزها و شبها بر من بیشتر آشکار شد. مرا به سوی تو می کشید، در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه اش نور و صفا و همه اش عشق بود. و آن خاک گلگون، جبهه نام داشت... 📙برگرفته از کتاب کمی درنگ کن. اثر گروه شهید هادی
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور امام زمان (عج) در روایات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🎥 آینده ❌ سخنان شنیدنی مرحوم (مترجم و مفسر نهج‌البلاغه) در‌سال ۱۳۸۰ درباره آینده‌انقلاب 🔹 این‌سخنرانی قبل‌از حمله‌آمریکا به‌عراق و سقوط‌صدام، حمله‌داعش و پر‌شور‌ شدن اربعین و حوادث دیگر ایرادشده‌است. 🔹 مرحوم دشتی پس از این سخنرانی، در سال ۱۳۸۰ در راه بازگشت در ۳۰ کیلومتری قم در اثر سانحه تصادف به دیار باقی شتافتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی | واکنش واقعی و متفاوت مردم در مقابل آزار و اذیت یک دختر با حجاب و بی حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقت بذارید انصافا این ۳ دقیقه رو ببینید. خیلی حقائق براتو روشن میشه ... 🔹 استاد ماندگاری: ناراحتی دشمن از پیشرفت‌های خیره کننده این دولت در یک سال اول است.
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🎥 آینده ❌ سخنان شنیدنی مرحوم (مترجم و مفسر نهج‌البلاغه) در‌سال ۱۳۸۰ درباره آینده‌انقلاب 🔹 این‌سخنرانی قبل‌از حمله‌آمریکا به‌عراق و سقوط‌صدام، حمله‌داعش و پر‌شور‌ شدن اربعین و حوادث دیگر ایرادشده‌است. 🔹 مرحوم دشتی پس از این سخنرانی، در سال ۱۳۸۰ در راه بازگشت در ۳۰ کیلومتری قم در اثر سانحه تصادف به دیار باقی شتافتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | ضرورت ورود بانوان به میدان 🔻خانم‌هایی که تریبون دارند، مهم‌ترین نقش را در جریانات اخیر دارند ‼️ عوض کردن جای جلاد و شهید به راحتی! 🎙حجت الاسلام راجی👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰توسل همگانی به ساحت مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای تعجیل فرج با قرائت حدیث شریف کساء 🔅 از فاطمیه اول تا سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها 📆زمان شروع: دوشنبه ۱۴ آذر(فردا) 📆زمان پایان: جمعه ۲۳ دی الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هر موقع دلگیر بودید و‌ غم دنیا به دلتون سنگینی کرد، این صوت ملکوتی رو گوش کنید... عجیب آرامش بخش است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍✍✍با جریان خیانت که مبتنی بر نفوذ ساحت دانشگاه را به فحاشی نوچه هایشان آلوده کرد، چگونه باید برخورد کنیم؟ نمی شود از جمهوری اسلامی ارتزاق کرد و همزمان لگد زد....
📢 هلی‌کوپتری که بدون سوخت به قرارگاه رسید 🔹 شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در روایتی درباره میزان اعتقاد و ایمان شهید احمد کشوری بیان داشت: در کردستان درگیری شدیدی میان رزمندگان با کومله و دمکرات به وقوع پیوست. در این شرایط از هوانیروز درخواست کمک کردیم. 🔹 ۲ خلبان یعنی شهیدان کشوری و شیرودی فوری با درخواستمان موافقت کردند و لحظاتی بعد بالای سر ما حاضر شدند. مکان‌های مدنظر به آن‌ها اعلام شد و آن‌ها نیز آنجا را زیر آتش خود گرفتند. 🔹 در این هنگام که مهمات هلی‌کوپترها تمام شد. متوجه شدم که شهید کشوری علیرغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است. 🔹ـبا او تماس گرفتم که منطقه را ترک کند،‌ اما او گفت: من باید کارم را به اتمام برسانم. با دوربین حرکات شهید کشوری را رصد می‌کردم. دیدم که خودش را به جاده‌ای رساند که در یک جیپ سیمرغ که عناصر ضد انقلاب در حال فرار بودند، سپس هلی‌کوپترش را به آن خودرو نزدیک کرد و آن قدر پایین رفت تا با اسکیت هلی‌کوپتر به آنها کوبید و بعد جیپ به ته دره سقوط کرد. 🔹دوباره با او تماس گرفتم و گفتم: با توجه به تأخیر شما برای بازگشت، هلی‌کوپتر دیگر سوخت کافی ندارد که خودت را به قرارگاه برسانی! 🔹همین جا فرود بیا. اما شهید کشوری گفت: اگر فرود بیایم هلی‌کوپتر را مورد هدف قرار می‌دهند. با ذکر یا زهرا خودم را به قرارگاه می‌رسانم. ساعتی بعد ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم. به من گقتند: او با سلامت و با ذکر یا زهرا در حالی که هیج سوختی در هلی‌کوپتر نبود، به قرارگاه رسیده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس‌جمهور برای دریافت نامه و شنیدن مطالبه یکی از حاضران جلسه مراسم روز دانشجو نزد آن فرد رفت و نامه او را شخصاً دریافت کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه ویژه: ضروری است همه کمک کنیم این کلیپ در شبکه های اجتماعی مختلف بطور گسترده منتشر شود. برای دفاع از حرمت و جایگاه منزلت ولایت همه باید به میدان بیاییم!
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرمداحی دوسه‌تا شاهکار داره یکی ازشاهکارهای مهدی رسولی همین نماهنگ هستش. حتما ببینید شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو تسلیت عرض میکنم
02(1).mp3
1.72M
🔖منبر کوتاه 🔖 🎤 🔺تفاوت های مصیبت کربلا و فاطمیه 📝 علیه السلام بعد از شهادت از حضرت فاطمه زهرا سلام الله ◾️ ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر همه منتظران ظهور حضرت مهدی عجل تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشب تا صبح گریه کردی 🎤حاج محمود کریمی 🏴 بمناسبت شهادت حضرت زهرا (س)
🌹نظر امام خامنه ای درباره تاریخ شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) ♦️حجت‌الاسلام ادیب یزدی در یکی از سخنرانی‌های خود گفت: یادم می‌آید یک روز در محضر رهبر عالی‌قدر انقلاب بودم یکی از آقایان سوال کرد: درباره شهادت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بالاخره ۷۵ روز پس از رحلت صحیح است یا ۹۵ روز؟ ♦️رهبر عالی‌قدر پاسخ واقعا حکیمانه‌ای دادند و فرمودند: «برای شما چه فرقی می‌کند کدام‌یک صحیح باشد؛ خداوند خواست که مردم بیشتر به یاد مادر ما باشند و بیشتر برای مادر ما عزاداری و بیان فضایل ایشان را بکنند.»
🌸دستگیری حضرت زهرا(س) راوی شهید برونسی:(1)👇 🌺.....تانک های T- 72 رادشمن ،تازه وارد منطقه کرده بودو قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سر و کار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی جی به آنها اثر نمی کرد،اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک می کردی،و به جای حساس هم باید می زدی.آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، واز چه طریق اقدام کنند؟🌺..... سه گردان ماموراین کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین بود.وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تراز همیشه نشان می داد.تانزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقیها روی این خط کار می کردند.دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتراز موانع هم،درست سرراه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد.اگرمشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد.باهمه این احوال، بچه ها به فرمانده تیپ می گفتند:شما فقط بگو برای برگشتن چه کار کنیم.ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم.برای همین مهمتراز همه، قضیه سالم برگشتن نیرو بود.فرمانده تیپ چند تاراهنمایی کرد عملاً هم کارهایی صورت دادیم،حتی گرایمان را،رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.از شناسایی که برگشتیم، نزدیک غروب بود، بچه ها رفتند به توجیه نیروها. 🌺.....من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان.دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود،راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین.هردو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.حالا چشم امید همه به گردان ما بود،و چشم امیدما به لطف و عنایت اهل بیت (ع).شایداغراق نباشد اگر بگویم بیشترازهمه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود.وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد.یعنی پیشانی بند زیاد بود،او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت.با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟یکی بردار بریم دیگه.حتی یکی ازپیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. 🌺.....گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و بارنگ زیبایی نوشته بود:یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی.اشک توی چشم هاش حلقه زد.همان را برداشت و بست به پیشانی اش.چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. ذکرائمه(ع)از لب هامان جدا نمی شد.آن شب تنها گردانی که رسید پای کار،گردان مابود.سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سرما!....
🌸دستگیری حضرت زهرا(س) راوی شهید برونسی:(2)👇 🌺.....تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند.یک دفعه سر و صدایشان بلند شد. پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛ آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه هاخیلی زود توی خاک فرو رفتند. 🌺.....دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت. عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم.حدودبیست دقیقه،ریختن آتش، شدید بود رفته رفته حجمش کم شد.من درست کنارعبدالحسین دراز کشیده بودم. گفت:.یک خبر از گردان بگیر، ببین وضعیت چطوره.سینه خیز رفتم تاآخر ستون. سیزده، چهارده تاشهید داده بودیم.باآن حجم آتش که دشمن داشت، وبا توجه به موقعیت ما،این تعداد شهید، خودش یک معجزه به حساب می آمد. بعضی ها بدجوری زخمی شده بودند. به حالت سینه خیز،رفتم سر ستون، جایی که عبدالحسین بود.به نظر میامد خواب باشد.همان طور که به سینه دراز کشیده بود،پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.آهسته صداش زدم.سرش را بلند کرد. 🌺.....گفتم: انگار نمی خوای برگردی حاجی؟... چیزی نگفت.از خونسردی اش حرصم درمی آمد. باز به حرف آمدم وگفتم: می خوای چه کار کنیم حاج آقا؟آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چه کار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما واصول جنگی واین جور چیزها وارد می دونی!... این طور حرف زدنش برام عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم. سریع گفت: چی؟!به فکر ناجور بودن اوضاع وبه فکردردزخمی ها بودم.خاطر جمع تراز قبل گفتم: برمی گردیم.گفت: مگرمی شه برگردیم؟! 🌺..... زود توی جوابش به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم:خود فرماندهی هم گفت که اگرتاساعت یک نشد عمل کنین، حتماً برگردین؛الان هم که ساعت دوازده ونیم شده.توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.ِ.. پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد،گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم.لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت.دلم حسابی شور افتاده بود.او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد...🌺.....باحالت عصبی گفتم:حاج آقا همه منتظر هستن،بگو می خوای چه کار کنی؟! باز چیزی نشنیدم،چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم.او انگار نه انگار که دراین عالم است. یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده یاطور دیگری شده؟ خواستم باز سوالم را تکرار کنم، صدای آهسته ناله ای مرابه خود آورد. صدا از عقب می آمد. سریع، با سینه خیز رفتم لابه لای ستون... حول و حوش ده دقیقه گذشت. توی این مدت، دو، سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین...😇 اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چش شده بود که جوابم رانمی داد.. باغیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ 😳 🌺.....بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود؛ درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی میگم.اوگفت: خودت برو جلو.با چشم های گرد شده ام گفتم: برم جلو چه کار کنم؟! گفت: هر چی که میگم دقیقاً همون کاررو بکن؛ خودت میری سر ستون، 👈 یعنی نفر اول... به سمت راستش اشاره کرد وادامه داد 🌺..... سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.مکث کرد.با تأکید گفت: دقیق بشماری ها... مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم.گفت: بیست وپنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببراون جا... یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت؛ وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر میری جلو.😨اون جا دیگه خودم می گم به بچه هاچه کار کنن. ازجام تکان نخوردم. داشت نگاه می کرد. هر کدام ازحرف هاش، یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من.😔 گفتم: معلوم هست می خوای چه کار کنی حاجی؟ 🌺.....به ناراحتی پرسید:شنیدی چی گفتم؟... گفتم: شنیدن که شنیدم، ولی ... آمد توی حرفم. گفت: پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده... کم مانده بود صدام بلند شود. جلو ی خودم را گرفتم و به اعتراض گفتم:👈 حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟😍
🌸دستگیری حضرت زهرا(س) راوی شهید برونسی:(3)👇 🌺....امانش ندادم ودنبال حرفم را گرفتم: این کار خود کشیه، خودکشی محض! محکم گفت: شمابه دستورعمل کن.گفت: این دستور رو به تو دادم، تو هم وظیفه داری اجراکنی، و حرف هم نزنی. سینه خیز راه افتادم طرف سرستون... آن جابلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن قدم هام؛ یک، دو، سه، چهار. باوجود مخدوش بودن فکرو ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم. سربیست و پنج قدم، ایستادم. علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان.😇 همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت. به دستور بعدی اش فکر کردم؛ رو به عمق دشمن، چهل متر میری جلو... با کمک فرمانده گروهانها وفرمانده دسته ها، گردان را حدود همان چهل متر، بردم جلو... یک دفعه دیدم خودش آمد... سیدو چهار، پنج تا آرپی جی زن دیگر هم همراهش بودند. رو کرد به سید و پرسید: حاضری برای شلیک. گفت: بله حاج آقا. عبدالحسین گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شماردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف.😨پیرمرد انگارماتش برده بود.آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا! 😍کجاروبزنیم؟☺🌺....گفت:شماچه کارداری که کجارو بزنی؟به همون طرف شلیک کن دیگه. به چهار، پنج تا آر پی جی زن دیگرهم گفت: شماهم صدای تکبیر رو که شنیدین، پشت سر سید به همون رو به رو شلیک کنین... رو کرد به من و ادامه داد: شما هم با بقیه بچه هابلافاصله حمله رو شروع می کنین. من هنوز کوتاه نیامده بودم. به حالت التماس گفتم: بیا برگردیم حاجی، همه رو به کشتن میدی ها!😀 خونسردگفت: دیگه کار از این حرف ها گذشته.رو کردبه سید آرپی جی زن. گفت: آماده ای سید جان. پیرمرد گفت: آماده آماده.پرسید: قبضه رواز ضامن خارج کردی؟😳گفت: بله حاج آقا.عبدالحسین سرش را بلندکرد رو به آسمان...🙏 🌺... این طرف وآن طرفش را جور خاصی نگاه کرد.دعایی هم زیرلب خواند. یک هو صدای نعره اش رفت به آسمان؛ الله اکبر! طوری گفت الله اکبر که گویی خواب همه زمین را می خواست بریزدبه هم. پشت بندش سید فریاد زد: یاحسین؛وشلیک کرد. گلوله اش خورد به یک نفربر که منفجر شد وروشنایی اش منطقه را گرفت. بلافاصله چهار،پنج تا گلوله دیگر هم زدندوپشت بندش، با صدای تکبیر بچه ها، حمله شروع شد.دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد. بعضی ها می خواستند دنبال عراقی ها بروند... 🌺.... عبدالحسین دادزد: بگردید دنبال تانک های T- 72 ،مااین همه راه رو فقط به خاطر اونا اومدیم.بالاخره هم رسیدیم به هدف، وقتی چشمم به آن تانک های پولادین افتاد،از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم. بچه ها هم کمی از من نداشتند.افتادیم به جان تانک ها.آن شب، دو گردان زرهی دشمن راکاملاً منهدم کردیم. وقتی برگشتیم دژ خودمان، اذان صبح بود.نماز را که خواندیم، از فرط خستگی، هر کس گوشه ای خوابید، من هم کنار عبدالحسین دراز کشیدم.درحالی که به راز دستورهای دیشب او فکر می کردم، خوابم برد... 🌺....بیدارکه شدم یک دفعه یاد دیشب افتادم؛گویی برام یک رویای شیرین اتفاق افتاده بود،یک رویای شیرین وبهشتی. عبدالحسین داشت بلند می شد، دستش را گرفتم... صورتش رابرگرداند طرفم. توی چشم هاش خیره شدم. من و منی کردم وگفتم: راستش جریان دیشب برام خیلی سوال شده.عادی پرسید: کدوم جریان؟ناراحت گفتم: خودت رو به اوراه نزن،😇این "بیست و پنج قدم به راست و چهل متر به جلو"، چی بود جریانش؟😨