تو بهم یاد دادی که امیدوار باشم حتی وقتی ناامید شدن خیلی راحتتر بنظر میاد. برای همینه که هنوزم دارم میدوعم با اینکه انگار چیز زیادی باقی نمونده .
بهت گفتم دوییدم ولی نرسیدم بهت. گفتی تو زندگیت انقدر آروم راه نرفته بودی هیچوقت. منم همینطور. منم هیچوقت انقدر تند ندوییده بودم. پس همیشه آخرش اینجوری میشه. همیشه تو آروم راه میری و من میدوعم و هیچوقت نمیرسم. پس همیشه اینجوری میشه. گفتی دنیا که به آخر نرسیده، فرداهم هست. پس فردا هم هست. ولی من از همین الانشم میدونم. میدونم که آدم هرچقدرم بدوعه به سایهش نمیرسه .
من عاشق اینم که به من میرسید و حرفامو بهم برمیگردونید. عاشق اینم که تو چشمام نگاه میکنید و میگید "از یک تا ده، چند تا خوبی؟" .
زمان میگذره نزدیک میشیم.
وقت میگذرونیم آشنا میشیم.
زمان میگذره..کمرنگ میشیم.
و یهو غریبه میشیم!قاطعانه نگاهامون و از هم میدزدیم
و تردید دلش تنگ میشه برای روز هایی که وجود داشت
برای روزهایی که دوتا غریبه نا آشنا بودیم.
" بروجلو ، برو توی تاریکی ، نترس ، نفس بکش ، من اینجا منتظرت وایسادم ، و دعا میکنم ، تا آخرین قطرهی انرژیم "