eitaa logo
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
150 دنبال‌کننده
147 عکس
31 ویدیو
2 فایل
You made me hate this city . https://daigo.ir/secret/21380842165
مشاهده در ایتا
دانلود
" بروجلو ، برو توی تاریکی ، نترس ، نفس بکش ، من این‌جا منتظرت وایسادم ، و دعا می‌کنم ، تا آخرین قطره‌ی انرژیم "
کاش می‌شد ته‌مونده‌ی جونمو قطره‌چکونی بریزم تو قلبت
کاش می‌تونستم بقیه‌ی عمرم و بدم بهت
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
- وقتی آدما غمگینن موهاشون پیچ می‌خوره و فرفری دیده می‌‌شه؟ هیزم‌های آتش را جا‌به‌جا می‌کند و با لب‌
"چرا انقدر غمگینی، وقتی آسمون انقدر بزرگه؟" نگاهش می‌کنم: "چه ربطی داره؟" هاله‌ی کمرنگ خورشید بخشی از موهایِ تیره‌اش را روشن کرده؛ "چرا غم‌هاتو نمی‌دی به آسمون تا برات نگهش داره؟" با کمی‌ فاصله، کنارش روی چمن‌ها پهن‌ می‌شوم. تکه‌های خاکستریِ نوامبر شکل‌های عجیب و غریب می‌سازند. ابرهای تیره را با دست نشانم می‌دهد "اینا غم‌های آدمان که آسمون براشون نگه می‌داره. می‌بینی چقدر کوچیکن و آسمون چقدر بزرگه؟" چشم‌هایم حرکتِ غم‌هارا دنبال می‌کنند. سرم را می‌چرخانم تا صورتش را ببینم. "غم‌های آدما آب‌میشن و میریزن رو سرِ دنیا؟" لبخندش پررنگ‌تر می‌شود‌. دلم نمی‌خواهد دوباره رو به آسمان برگردم. می‌توانم انعکاسِ آسمان را در چشم‌های همیشه تَر'ش تماشا کنم. "مگه بدون‌ غم می‌شه زندگی کرد؟ غم مایه‌ی حیاته" می‌خندم. غم مایه‌ی حیاته! باران را می‌گوید. چشم‌هایش هم از آسمان تقلید می‌کنند. آسمانی دیگر‌ که مردم غم‌هایشان را به‌ آن‌ها قرض می‌دادند. برای همین همیشه می‌درخشند، انگار که رودخانه‌ای نورخورشید را منعکس کند. اما، نمی‌دانم. شاید آسمان از چشم‌هایش تقلید کرده است. غم‌هارا می‌بلعد و نمی‌بارد. (آسمان‌ها، لطفاً غم‌هارا آزاد کنید، غم‌های دیگری هستند که باید درآغوششان بگیرید.)
ساعت پانزده و چهارده‌دقیقه ، یک،دو،سه تا ساعت دور سرم می‌چرخن‌. باد می‌خوره تو صورتم، چشمامو می‌بندم. می‌گم گم شدم توی فکرام؟ خونه‌های خالی خرابه، چراغای نیمه‌جون کنار جاده، کسی هم اینجا زندگی می‌کنه؟ صدای زوزه‌ی سگ‌ها، دوباره تو میای توی فکرم. دوباره تو میای توی فکرم، دوباره تو میای تو فکرم. یک،دو،سه،چهارتا کلوخ سنگی گیر‌ می‌کنه تو گلوم. صدام‌می‌کنی، می‌خوای که کمکت کنم، دستپاچه می‌شم. صدای گریه‌ت، صدای گریه‌ت می‌پیچه تو سرم، اسممو صدا می‌کنی، می‌گی ولم‌کن. ساعت شانزده و پانزده دقیقه، یک،دو،سه،چهار،پنج تا چکش توی سرم فرود میاد. بخار روی شیشه، نوشته "شاید"، بی‌ادامه. می‌دونم ادامه‌ش چیه. می‌تونم غروب رو ببینم، اگه دود بذاره. اینجا آخر دنیاست، فکر‌می‌کنم اگه از همین‌جا شروع کنم به دویدن ممکنه برسم بهت؟ یک،دو،سه،چهار،پنج،شیش‌تا گلوله توی مغزم. اگه همه‌جا ناامن بود همو بغل می‌کنیم و چشمامونو می‌بندیم، همو بغل می‌کنیم و چشمامونو می‌بندیم. می‌دوعم که برسم بهت، نمی‌شه، نمی‌رسم. ساعت هفده و شانزده دقیقه؛ هیچی سر جاش نیست. یک،دو،سه،چهار،پنج،شیش،هفت تا چاقو تو قفسه‌ی سینه‌م. کور می‌شم از نور سفید چراغا، کور می‌شم از سیاهی مطلق. چشمامو می‌بندم، صورتمو قاب می‌گیری تو چشمام نگاه میکنی، میگی ولت نمی‌کنم، چشمامو باز می‌کنم، نیستی. نیستی‌. یک،دو،سه،چهار،پنج،شیش،هفت،هشت‌ بار پلک می‌زنم. نیستی، نیستی. ساعت هجده، و هجده‌دقیقه؛ سر جاشه، دقیقه‌ سر جاشه، "بعدتو همه‌‌جا جهنمه واسم". امروز چندمه؟ یازدهم، یازده آذر، یازدهم، نیومده. یازدهم نشده‌. آهنگ‌ت ولی تو گوشمه، یک،دو،سه،چهار،پنج،شیش،هفت،هشت،نه تا بوق بدون جواب. "گفت تا ابد پیشتم، چه زود ابدش عفو خورد" وای، لبات، از چونه‌ت داره خون می‌چکه، بسه، بسه، بسه. ده،نه،هشت،هفت،شیش،پنج،چهار،سه،دو،یک، نفس بکش، کم نیار،‌ بیدار بمون. بیدار بمون. بیدار بمون.
من گیرکردم تو ساعت. زمان من و گیر انداخته‌.
هدایت شده از first of March
از وسطِ گریه‌های‌ بی‌صدا ، از پشت چینِ‌ پرده‌ها ، میاد خدا .