eitaa logo
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
150 دنبال‌کننده
147 عکس
31 ویدیو
2 فایل
You made me hate this city . https://daigo.ir/secret/21380842165
مشاهده در ایتا
دانلود
- وقتی آدما غمگینن موهاشون پیچ می‌خوره و فرفری دیده می‌‌شه؟ هیزم‌های آتش را جا‌به‌جا می‌کند و با لب‌هایی که انگار سال‌ها قطره‌ی آبی به خود ندیده‌اند، لبخند می‌زند."چرا اینطوری فکر می‌کنی؟" به موهای گره‌خورده‌اش اشاره می‌کنم"موهات و دیدی؟ قبلا مثل آسمون صاف بود" پره‌ی حالت دار موهایش را دور انگشتش می‌پیچد. "مثل آسمون؟". به آسمان خیره می‌شود‌. ابرهای‌ سیاه مقابل چشمانش درهم می‌پیچند و غرش می‌کنند. انگار که بخواهند گریه‌کنند، اما اشکی برای ریختن نداشته‌باشند. پوزخندی می‌زند و موهایش را رها می‌کند"آخه کجای آسمون صافه؟". شانه‌ بالا می‌اندازم:"خب شاید آسمونم غم‌داره که اینطوری گره خورده". برای دقیقه‌ای چشمانش را می‌دزدد. شاید هم تنها یک ثانیه بود. اما در آن لحظه انگار هیچ‌دنیایی برای او وجود نداشت. شاید هم او دیگر‌ در دنیا نبود. هیچ‌کدام این‌ها را نمی‌دانم. اما بعد از آن، دوباره لبخند زد‌‌. سرش را بالا گرفت و نفس عمیقی کشید. موهای موج‌دارش را بالای سرش جمع کرد و باد، باقی‌مانده‌ی آنها را از صورتش کنار زد. حالا که فکر می‌کنم، او همیشه همان‌طور بوده. همیشه چشم‌هایش را پنهان‌ می‌کند و اینجا را ترک می‌کند. دوباره باز می‌گردد انگار که هرگز نرفته بود. دست‌هایش را روی صورتِ سرخ‌ازسرما‌یش می‌گذارد و نگاهم می‌کند"راستش آدما رو نمی‌دونم، ولی من وقتی غمگینم فقط حوصله‌ ندارم موهام و اتو کنم. واسه همین اینطوری می‌شه" و می‌خندد. جوری که انگار غمی ندارد، با اینکه همین حالا به غم اعتراف کرده بود. می‌خواهم از او بپرسم که چرا؟ چرا همیشه بحث را به سطح می‌آورد، و بعد رهایش می‌کند، انگار هیچ‌وقت عمیق نبوده؟ چرا دلش می‌خواهد انکار کند؟ غم را انکار کند، شادی را انکار کند، عمق را، موهایش را، وجودش را، ابرها را، عشق را انکار کند؟ اما نمی‌پرسم. مضحک است اما می‌دانم‌ که نمی‌داند. مثل نوزادی که نمی‌داند چرا گریه‌ می‌کند. مثل کرم شبتابی که نمی‌داند چرا روشن است. مثل ترقه‌ای که نمی‌داند چطور خاکستر شده. او هم نمی‌داند چرا نمرده است. اما درنهایت، می‌دانم که اگر روزی بپرسم، به من چه پاسخی خواهد داد. "اگه توی آب غرق شده باشی، فرقی نداره چقدر برای فریاد زدن تلاش کنی" ‌
انتظار چیو داشتم؟
سخت‌تر از همه اینه که من همون یه نفرم که همه فکر می‌کنن کاملا احساساتشو بروز می‌ده و چیزی برای پنهان کردن نداره، اما درواقع نمی‌تونه هیچ کدومشو بیرون بریزه و همه فکر می‌کنن که نمی‌ترسه، خوشحال نمی‌شه، ناراحت نمی‌شه، اهمیت نمی‌ده و هزارتا چیز دیگه‌. سخت‌ترین چیز درونگرا بودنه، وقتی‌ که هیچ‌کس باورش نمی‌شه اینطوری باشی‌.
من به جزئیات اهمیت می‌دم. فراتر از حد انتظار. من به اینکه از دیلیم دیلیت‌اکانت‌هارو ریمو می‌کنی اهمیت میدم. به تک‌تک جمله‌هایی که تو آهنگ ارسالی‌ت هستن دقت می‌کنم. به اینکه کجاهای پیامت نقطه می‌ذاری و کجا ویرگول اهمیت می‌دم. من به ساعت تکسات، به اینکه کی پیاممو سین می‌زنی، به‌ روشِ ابراز محبتت، به اینکه کوچیک‌ترین زیرصدای وویست چیه، به شکلی‌ که کلمه‌هات رو بیان می‌کنی، به جوری که قدم برمی‌داری، به چینش کلماتت، به پلی‌لیستت، به اینکه با گفتن هرکلمه‌ای چی تو ذهنت می‌گذره، به کتابای موردعلاقت، به تن صدات وقتی گریه می‌کنی، به چشمات وقتی بهشون نور می‌خوره، به شعرایی که دوسشون داری، به مدلی که می‌شینی، من به چیزایی که خودتم بهشون دقت‌نمی‌کنی اهمیت می‌دم‌. همشونو می‌بینم، از هر محبت کوچیکی قدردانی می‌کنم، و از هر رفتار کوچیکی دلخور می‌شم حالا هی بیا بگو پشمام از کجا میدونستی
از اینکه اطرافیانم بدترین حس‌های من و تجربه می‌کنن متنفرم.
اون هیچ‌وقت نمی‌فهمه چقدر برام مهم بوده. (هیچ‌وقت)