راستش فکر کنم روز بدی داشتم. قهوه رو رد کردم، پنج قسمت سریال دیدم، پردهی اتاقم کشیدهست، خاک گلام خشکن، فکر کنم از صبح همینجا کف زمین دراز کشیدم. و شاید پنج ساعت از وقتی که خورشید توی آسمون بود رو خوابیدم. ناخونام و از ته گرفتم. بیشتر از یک ساعت توی حموم بودم. سفیدهی چشمم خونی شده. و برای بار سوم توی روز دارم هدفونم رو شارژ میکنم.
هدایت شده از شکوفهٔ گیلاس
واقعا یکشنبهها مسیر مدرسه تا خونه رو میدوم میپرم روی گوشی برای نجلا تعریف کنم اول
هدایت شده از -چايِ سرد .
هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی ،
این امید واهیِ حافظ مرا بیچاره کرد .
من عاشقِ سایه ام با همهی وجودم، و اگه میشد یه قلب دیگه از این دنیای مزخرف قرض میگرفتم و با اون قلب هم عاشقش میشدم. و هیچوقت نمیتونم بفهمم چجوری انقدر طرز فکرش عمیق و وجدبرانگیزه و چجوری آدما انقدر نمیفهمن حرفاشو