𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
یادته گفتی چه رمزی میزنم که هنوز زندهام؟ بزار بهت بگم. دلیل برای مرگ کافی بود، ولی برای زندگی نکر
من از همهچیز به تو پناه میآوردم. من از دست خودم فرار میکردم پیشتو. و تو همیشه بغلم میکردی. بغلم میکردی و میگفتی که تقصیر من نیست. میگفتی لازم نیست زیاد بهش فکر کنم. میگفتی که توی چشمام میتونی پاکی رو ببینی. بهم گفتی من میتونستم خیلی بدتر باشم ولی نبودم. گفتی هنوز زندهام، هنوز بیتقصیرم. تو بغلم میکردی و اینارو بهم میگفتی، و اینجوری بود که میتونستم زندگی کنم. اینجوری بود که ادامه میدادم. میجنگیدم که هرروز بهتر باشم. فقط چون تو بهم باور داشتی. فقط چون تو اون حرفارو بهم زدی. فقط چون من نمیخواستم هیچوقت ازم ناامید بشی.
ولی شدی.
شکسته بودی و با غم به چشمام نگاه میکردی. میگفتی دیگه نمیتونی به هیچکس اعتماد کنی. گفتی که من چطور تونستم همچین کاری در حقت انجام بدم. گفتی نمیدونی به کدوم ذات خوب امیدوار بودی. گفتی تنها چیزی که میبینی نجاست و کثیفیه. تو داشتی گریه میکردی.
تو داشتی گریه میکردی و این تقصیر من بود. تو داشتی گریه میکردی و من حتی نمیدونستم چیکار کردم. تو داشتی منو از تنها پناهم طرد میکردی و من نمیدونستم چرا.
من همهی تلاشمو کرده بودم که ناامید نشی ازم. ولی نشد. نتونستم. مثل همیشه که واسه یچیزی میدوعم و نمیرسم.
از خونهم طرد شدم، برگشتم پیش خودم. هی میرفتم جلو آیینه، ولی تا سایهی خودمو میدیدم دستام میلرزید. باید زور میزدم که مشتامو سرجاشون نگه دارم. که نیاد بالا. که کوبیده نشه وسط یه شیشهی بیگناه که هیچوقت دروغ نگفته. که انعکاس خودمو همیشه همونجوری که بودم نشونم داده.
ایکاش آیینه دروغگو بود.
ایکاش اونی که نشونم میداد من نبودم. کاش من هنوز تو چشمای اون پاک بودم. کاش هنوز بهم باور داشت.
میتونم همهی دردای خودمو تنهایی تحمل کنم. ولی سنگینیِ غمتو منو زنده نمیذاره.
دفترِ سالنامهمو که باز کنی، یه جاهایی وسط تیرماه، جوهر مشکی روی کاغذ پخش شده. "چهحسی داره که عزیزترینت رو ناامید کنی؟"
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
برم، دلم تنگ نمیشه تو که رفتی بگو دلت تنگِچیه؟
میگی دلبستی به خاک، اما خاک اینجا رو خاک بند نمیشه .
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
اون هستهی شلیلی که از پنجرهی ماشین پرت شد بیرون. بابا به مامان گفت چرا پرتش کردی؟ مامان گفت آشغال نیست که، اگه بره تو خاک درخت میشه. ولی من از الانم میدونستم که اون هیچوقت بزرگ نمیشه. میدونم که کرکسهای بیابون نوک تیزشونو میندازن بین شیارهای باریکش و مغزشو میذارن دهنِ بچههاشون.
میشد که درخت بشه. مامان میتونست ببرتش خونه و بکارتش تو باغچهی حیاط پشتی. میتونست نازش کنه و آبش بده تا بزرگ شه. میتونست نور آفتابِ هرروزشو چککنه. میتونست انقدر نگاهش کنه تا سرش برسه به آسمون. که نفس بکشه.
منم میتونستم. منم میتونستم یه روز برسم به آسمون. منم میتونستم دست بزنم به ابرا. اگه مامان منو رها نمیکرد. اگه مامان هرروز بهم نگاه میکرد. اگه مامان مراقبم بود منم میتونستم بزرگبشم. منم میتونستم نفس بکشم. اگه مامان ولم نمیکرد وسط بیابون شاید منم تنم پر زخم نبود. شاید منم حالم خوب بود.
منم دلم میخواست بجنگم با کرکسا، زورم نرسید ولی. منم دلم میخواست جوونه بزنم، نتونستم.
مامان حالا با افسوس نگاهم میکنه، میگه کاش مثل اونا خوشحال بودی. میگه کاش انقدر بچه نباشی. میگه آخه پس کی بزرگ میشی؟ مامان یه وقتایی شبا گریه میکنه.
مامان، دیدی چیشد؟ اون یه هسته بود. من ولی دخترت بودم .
آدمهایی که طومارامو میخونن حقیقتا تو یه لول دیگه از دوستداشتنی بودنان برام .
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
آدمهایی که طومارامو میخونن حقیقتا تو یه لول دیگه از دوستداشتنی بودنان برام .
اونایی که هم میخونن هم نظر میدن دیگه واقعا 💍