eitaa logo
آقامحمودرضا
2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
87 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
مجروح،مثل حسین علیه السلام و زهرا علیها السلام 🍃🌸در یکی از روزهای بعد از شهادت محمد حسین مرادی، # محمودرضا لپ تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به شهید محمد حسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد. دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده بود. دکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش، زیر پیراهن سفیدش را رنگین کرده بود. چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره ی مردانه و غیورش پیدا بود. از محمودرصا پرسیدم : "چیزی هم می گفت اینجا؟" گفت: " تا نفس داشت می گفت لبیک یا زینب ... لبیک یا حسین ..." درست دو ماه بعد پیکر خودِ محمودرضا آمد. در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود. رفتم که ببینمش. پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانس و دیدمش. لباس های رزمش هنوز تنش بود؛ سرتا پا خون. اما زخم های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود،پیدا نبود. پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشییع،فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببینم. بازوی چپ محمودرضا تقریباً از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. روی بازو تا مچ هم ، بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود. پهلوی چپش هم پُر از ترکش های ریز و درشت بود. بعداً شمردم، روی پیراهنش ۲۵ تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود،شمردم ۱۰ تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه ی این جراحت هایی که بر پیکرش می دیدم ،زیبا بود. زیبا تر از این نمی شد که بشود! عمیقا غبطه می خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم: 🍃🌸 " ماشاءالله برادر ! ! ." اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا علیه السلام بود. چه می گویم ؟.. هیچ کس نمی دانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند هیچ کدام ایرانی نبودند، اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند نفس های آخرش بود که رسیدیم، حرف نمی زد. نمی دانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود "یازهرا" گفته باشد. 📚کتاب تو شهید نمی شوی ،حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر ، صفحه ۱۱۸ 🆔 @Agamahmoodreza
مجروح،مثل حسین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام 🍃🌸در یکی از روزهای بعد از شهادت محمد حسین مرادی، محمودرضا لپ تاپش را آورد و تصاویری را که دقایقی بعد از اصابت تیر به شهید محمد حسین مرادی خودش از او گرفته بود نشانم داد. دوتا گلوله به پهلوی چپش خورده بود. دکمه های پیراهنش باز بود و خون پهلویش، زیر پیراهن سفیدش را رنگین کرده بود. چشم هایش را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره ی مردانه و غیورش پیدا بود. از محمودرصا پرسیدم : "چیزی هم می گفت اینجا؟" گفت: " تا نفس داشت می گفت لبیک یا زینب ... لبیک یا حسین ..." درست دو ماه بعد پیکر خودِ محمودرضا آمد. در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود. رفتم که ببینمش. پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانس و دیدمش. لباس های رزمش هنوز تنش بود؛ سرتا پا خون. اما زخم های پیکرش به جز زخمی که زیر چانه داشت و یک زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود،پیدا نبود. پیکر به بهشت زهرا منتقل شد و قبل از انتقال برای تشییع،فرصت شد تا زخم های پیکرش را ببینم. بازوی چپ محمودرضا تقریباً از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. روی بازو تا مچ هم ، بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود. پهلوی چپش هم پُر از ترکش های ریز و درشت بود. بعداً شمردم، روی پیراهنش ۲۵ تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود،شمردم ۱۰ تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه ی این جراحت هایی که بر پیکرش می دیدم ،زیبا بود. زیبا تر از این نمی شد که بشود! عمیقا غبطه می خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم: 🍃🌸 " ماشاءالله برادر ! ! ." اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا علیه السلام بود. چه می گویم ؟.. هیچ کس نمی دانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند هیچ کدام ایرانی نبودند، اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند می گفتند نفس های آخرش بود که رسیدیم، حرف نمی زد. نمی دانم، شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود "یازهرا" گفته باشد. 📚کتاب تو شهید نمی شوی ،حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر ، صفحه ۱۱۸ 🆔 @Agamahmoodreza