eitaa logo
آقامحمودرضا
2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
87 فایل
💠گرامیباد یاد ادمین کانال 🌷شهیدحاج مرتضی مسیب زاده ♻ ️تنها کانال رسمی منتسب به خانواده شهیدبیضائی ♻ دارای مجوز وکدشامد 1-1-3454-61-3-1 از وزارت ارشادوشورای عالی مجازی کشور ♻️ دارنده مقام نخست سومین جشنواره فضای مجازی کشور درسال۹۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠«حسین شریعتمداری» پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران: ۹ دی پایان فتنه ۸۸ بود، نه پایان همه فتنه‌ها، باید هوشیار بود. 👈فتنه‌ها نشان می‌دهد، دشمن در عرصه‌های مختلف دستش خالی است. ♻️پ.ن: #محمودرضا میگفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حاج حسین شریعتمداری (زید عزه) می‌رود و از ایشان استفاده می‌کند. #بشدت_به_آقای_شریعتمداری_علاقمند شده بود و یادم هست که مرتب از سادگی اتاقی که جلسات در آن تشکیل می‌شد و وسعت مطالعه و بخصوص از زبان بُرّانی که دارند، می‌گفت. محمودرضا اطلاعات سیاسی‌اش به روز بود. 🆔 @gamahmoodreza
💠نوشته های محمد جواد / چهل و هفت 🍃🌸اولین باری که رفتم تبریز، شب جمعه‌ای بود. شبونه با اتوبوس راه افتادیم و خروس‌خون ترمینال تبریز پیاده شدیم. با یه شلوار پارچه‌ای مشکی و پیراهن سفید و یه کیف هندی‌کم که انداخته بود رو دوشش اومد به استقبالمون. از همون ترمینال هم دوربین رو در آورد و شروع کرد به تصویر گرفتن و کارگردانی کردن. ... حالا اینوری برید!!! حالا حرف بزنید!!! سید نظرت چیه!!! مصطفی حال میکنی اومدی تبریزا!!! اوهوی بچرخ اَزت فیلم بگیرم!!! بعد هم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم به طرف شهرک پرواز. به خونه‌شون که رسیدیم رفتیم واحد همکف و اتاقی که پنجره اش به حیاط دلبرِ خونه‌شون باز میشد و یه قاب عکس آسدمرتضی به دیوار اتاق خودنمایی میکرد. صبحونه خورده و نخورده گفت جمع کنید بریم ، بعدشم میریم . بهش گفتیم مگه اردو بسیج آوردی ما رو؟ مرد حسابی مسافر نمازهم نداره چه برسه به هیئت! یعنی این تبریزتون جای دیدنی نداره ما رو ببری!!؟ و فکر کنم جای دیگه ای بلد نبود... یعنی همونجاهایی میخواست ما رو ببره که خودش دوست داشت و حال میکرد.. یعنی اینکه هرآنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند!!! ولی آخه نمازجمعه دیگه!!! . . 🍃🌸وارد هیئت که شدیم سینه زنی شروع شده بود. آذری میخوندن و ما هم ترکی بیلمیرم بودیم. قدری که سینه زدن، جناب مداحِ هیئت محترمِ عزاداران حضرت ثامن الائمه تبریز، اعلام کرد چون مهمونِ تهرانی دارن چند بیتی هم فارسی بخونم عزیزان فیض ببرن. و با صدای سوزناکی که داشتند این بیت رو خوندند که: سلسله‌یِ مویِ دوست، حَلگه‌یِ دام بلاست هر که دراین حَلگه نیست، فارِگ ازین ماجراست و با این تک بیت اشک ریختن و سینه زدن... عجیب حالِ خوبی داشتند. بعد از هیئت هم بنا به قولی که به ما داده بود که سوپرایزمون کنه ما رو برداشت و برد نشوند پایِ خطبه های نماز جمعه، به امید اینکه رستگار شویم!!! بین صفوف نماز هم دو سه تا از رفقاش رو دید که تا دلتون بخواد ترکی گفتند و خندیدند و ما هم به خنده‌شون به رسم میزبان نوازی خندیدیم. بعد نماز اما انگار هنوز محمودرضا برگه‌هایی داشت برا ما که رو کنه. 🍃🌸پس ما رو بُرد به یکی از بستنی فروشی‌های نزدیک مصلی و به قول آقا صمد ماکارونی با بستنی خرید... . . و این اولین باری بود که من اومدم تبریز، سفری که توش فقط صدای خنده بود و خنده بود و خنده بود و "رفیق" ... 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza
💠برای محمودرضا / صدو شصت و شش 🍃🌸دوستان و همسنگران زیادی در ۶ سال گذشته‌ اصرار داشته‌اند که بنام در تهران وجود داشته باشد. از شهریور ماه امسال(۱۳۹۸) رایزنی‌هایی در این‌باره صورت گرفت که بخاطر مشغله‌های من مدتی امکان پیگیری پیدا نکرد. اما اخیرا مکاتباتی به صورت رسمی انجام شده و ان شاء الله به زودی سنگ یادبودی برای محمودرضا در نصب خواهد شد. در خصوص زمان نصب یادمان در ( پیج شخصیِ اینستاگرام ،اگر گذاشتند که بماند) اطلاع رسانی خواهم کرد 🆔 @Agamahmoodreza
🔴 التماس ......... از سلیمانی. 💠دکتر احمدرضا بیضائی (برادر شهید محمودرضا بیضائی) : صدها فیلم از عملیات بچه های مقاومت عراق در لپ تابش داشت که هر وقت تبریز می آمد خانه ما، لپ تابش را می آورد و می گفت: "بیا بشین اینها را ببین" 🍃🌸یادم هست یکبار، چهل - پنجاه تا فیلم از منهدم شدن ادوات نظامی ها با بمب های کنار جاده ایی و تلفات نفرات پیاده شان را باهم دیدیم. انگشتش را می گذاشت روی صحفه لپ تاب و می گفت " این نفر بر را می بینی دارد می آید ؟ خب؟" بعد میزد رو ی استُپ و می گفت؛ بیا ...... بیا ..... بیا ..... بووووووووم" و لحظه انفجار میزد زیر خنده و توضیح میداد که این بمب های کنار جاده ایی چطور عمل می کنند و چطور تلفات میگیرند، 🍃🌸می گفت: " اینقدر از آمریکایی ها تلفات گرفته ایم که فرمانده ارشدشان با توی یک کشور دیگر نشسته پای میز مذاکره و از حاجی با خواسته که فیتیله را بکشد پائین" کاش الان بودی برادر: آه ... محمودرضا! چقدر که نیستی! هیچوقت اینقدر .....................جنگیدن با آمریکایی ها نشده بود. حالا ک آمریکایی ها حاج قاسم را شهید کرده اند. باید بودی و دوباره می گفتی که دوست داری با خود آمریکایی ها بجنگی. بچه های عراق بعد از شهادت حاج قاسم هم قسم شده اند. ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
🔴 عشقِ که می گویند "منم" 🍃🌸 اوایلی که پاسدار شده بود می گفت: "عشقِ سپاه که می گویند: منم " محمودرضا واقعا عشق سپاه بود. عشق مقاومت بود. عشق نیروهای نهضتی بود. عشق و صدور انقلاب بود. عشق جنگیدن با صیهونیست ها و آمریکایی ها بود. 🍃🌸وقتی آمریکایی ها آمدند و عراق را اشغال کردند روی پا بند نبود برای رفتن به عراق. آموزش بچه های عراق در تهران راضی اش نمیکرد. می گفت: "دوست دارم ." وقتی بچه هایی که پیشش آموزش دیده بودند می رفتند عراق و در عملیاتهایشان از آمریکایی ها تلفات میگرفتند. مثل این بود که مُزدش را گرفته بود. ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
🔴متولد آخرین ماه پاییز 🍃🌸آذرماهی بود و لابد مثل همه ی آذریها شاد و پر از انرژی! خانواده اش ریشه ی روحانیت داشتند که خب، هم میشود و هم نمیشود در رشدش مؤثر دانست، چون کم و بیش ،هستند روحانیت را از ریشه زده اند و نیز روحانیزاده هایی که شدند حکایتِ همین شهید بیضائی به من گوش کن! سال ۶۰ به دنیا میآید. از دبیرستان عضو بسیج میشود. یعنی احتمالاً از ۱۶ سالگی فعالیت منظم در بسیج مسجد داشته و همین میشود ریشه ی عشقش به " " و مجالی برای فهم اینکه چرا از به عنوان یاد میکنند... 🍃🌸از یادنمیبریم که دهه ی ۷۰ محمودرضا هنوز نوجوان بود و چقدر تلاش شد تا فرهنگسراها جایگزین مساجد شوند؛ فرهنگسراهایی که میتوانستندبه کمک مساجد بیایند، متأسفانه بیش از فرهنگ، فرنگ به خورد جوانان ما دادند و پای بسیاری از بچه های ما را از مسجد بریدند اما محمودرضا مسجد و بسیج را سنگر خود قرار داد تا با این حضور معنوی، بذر مقاومت را بیش از پیش در دلش بکارد. وقتی داشتم برای نوشتن این متن، نیم نگاهی به زندگی شهید بیضائی میانداختم، ناخودآگاه این دغدغه در ذهنم پدید آمد که متولّیان امر فرهنگ با مساجد ما چه کار کردند؟! چه بسیار کارهای مفید وبا نتایج درخشان که باید در مساجد انجام میشد؛ دورهمی ها، جلسه ها، پاتوقها، تشکلها و... که همگی رفت داخل فرهنگسراها با خروجیهای مبهم! امثال ، به اسم "فرهنگ" و کار فرهنگی خواسته یا ناخواسته مساجد را به حاشیه بردند و بی رمق کردند تا چیچی سراها مربی و معلم و استادنسل نو باشند و از جمله محصولاتشان پرورش بی ریشِگانی چون مدیر کانال "آمدنیوز" ولی خداوندبه و بیضائیها نشان داد که همچنان نیروی مقاومت در سنگر مساجد شکل میگیرد و همچنان این مساجدند که فرهنگ شهامت، شهادت و شهادت طلبی را حفظ میکنند؛ فرهنگ آمیخته با شور و شعف که الحق هنوز هم است... 🍃🌸همیشه شنیده ام که؛ خودت را وصل کن به یک شهید و بگذار شهدا در زندگی ات حضور داشته باشند. 🍃🌸القصه! محمودرضا با خانواده های شهدا دیدار میکرد و خاطراتشان را جمع میکرد و کمی که بیشتر از شهید بیضائی خواندم، کشف کردم که سیمِ محمودرضا وصل بود به آسمان... و مگر نگفته اند؛ تا شهید زنده نشوی، به شهادت نمیرسی؟! محمودرضا اهل ورزش بود؛ پس علاوه بر جان، جسم را هم قوی و چالاک میکرد برای روزهای رزم... شهید محمودرضا بیضائی ناخودآگاه مرا یاد شهید انداخت که هم دنبال رشد جان بود، هم در پی تقویت جسم... سال ۹۰ بود گویا که محمودرضا رفت برای دفاع از ۲ حرم؛ هم حرم اهل بیت، هم حرم امنیت وطن عزیزمان... ولی مگر همه اش چند سال داشت آن روزها که به سرش زده بود آئین پهلوانی را به جا بیاورد؛ فوقِ فوقَش ۳۰ سال! البته بیضائی از همان ایام نوجوانی در مسجد و در بسیج، خودش را آماده ی سالهای مبارزه با داعش کرد؛ 👈 قابل توجه آقای زم و آقازاده شان! آری! او قبل از ۳۰ سالگی هم سرباز مقاومت بود و این مقاومت را و این جانفشانی برای حفظ امنیت کشور را که پای دشمن به خاک ایران باز نشود، نه در فرهنگسراها بلکه در مساجد آموخته بود... با خودم فکر میکنم؛ من الان چند ساله ام؟ و تا الان چه کار کرده ام برای هدفم؟ و اصلا آیا هدفی هم دارم؟! شگفتا! دو سال بعد محمودرضا شهید شد و دو ماه قبل از شهادت هم میدانست که وقت رفتن است... آیا من هم میدانم زمان رفتنم را؟ نه! تا شهید زنده نشوی، به شهادت نمیرسی! ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
🔴تو فراموش نمیشوی 🍃🌸اوایل آذر ۹۷؛ پر از سردرگمی، حیرانی، بدحالی! نمیدانستم مسیرم چیست؟ چه کسی هستم؟ کجای مسیر زندگی ایستاده ام؟ یکی از همان روزها، بچه های بسیج دانشگاه پیام دادند: شب تو دفتر بسیج منتظرتونیم! یه دورهمی کوچک! آن روز بر حسب اتفاق حین گشت در اینستاگرام پستی را مشاهده کردم؛ به عکسی که از پیکر شهید بود دقت نکردم ولی اسمش را به خاطر سپردم؛ ! شب در دفتر بسیج، بعد از سلام و احوالپرسی، رفتم تَه اتاق نشستم. همینکه سرم را بالل آوردم، از بین پنج شش تا عکس شهید، عکسی که روی دیوار از همه باالتر بود، نظرم را جلب کرد! انگار با من حرف میزد. لبخندش پر از آرامش بود. پر از اقتدار! ناخودآگاه محو قدرت انسانی که در عکس بود شدم، آنقدر که حتی یادم رفت از کسی بپرسم؛ ایشان کدام شهید هستند؟! چند روز بعد، روز ۱۸ آذر، وقتی در سایتی آنلاین کتاب میخریدم، بین کتابهای پیشنهادی، عکس جلد یک کتاب توجهم را جلب کرد؛ ! اسم شهید را خواندم، محمودرضا بیضائی! عکسش را دیدم، همان شهید بود! بدنم لرزید، حس کردم مدتهاست به این آدم ارادت دارم! حس کردم به او مدیونم! نمیدانم، هر چه که بود، با گریه اسمش را جستجو کردم! تاریخ تولدش همان روز بود؛ ۱۸ آذر... با گریه بیشتر خواندم، تاریخ شهادتش، شب تولد من بود... کتاب را خواندم و با هر داستانی که میگذشت، قدرت روح این شهید بیشتر مرا سمت خودش جذب میکرد. 🍃🌸حالا چندی است که مدام به جایگاه والای روح شهید غبطه میخورم و ارادتم به ایشان بیشترمیشود... روزها گذشت و حالا من مسیرم را پیدا کرده ام! و خوشم که اینگونه فکر کنم که شهید، خودش مرا پیدا کرده و قصد یاری کردن مرا داشته... حالا همه ی آرزویم این است که همان دختر دانشجویی باشم که هدفهایش، هدفهایی باشد که در ذهن شهیدبیضائی بود. کسی باشم که شهید بیضائی به او نظر میکند، به او کمک میکند و وقتی در دوراهی زندگی گیر میافتد، برایش چراغی روشن میکند... وقتی دستم از همه جا کوتاه است، وقتی احساس میکنم نمیدانم باید چه کاری کنم، ایشان را واسطه میکنم تا نزد خدا، نزد اهل بیت پادرمیانی کنند... 🍃🌸خداوند روح این شهید والامقام را رحمت کند و ما را به واسطه ی دعای ایشان از یاران امام زمان قرار دهد ان شاءالله. ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
🍃🌸کاش می شد دنیای کلمات را ملموس کرد و از دل انتزاعات، واقعیت را به نمایش گذاشت. گاهی کلمات برای اینکه مثال یک انسان را به تصویر بکشند، کوچکند. ؛ یکی از همین قهرمانانی است که کلمات در ماراتونی نفسگیر هم قادر نیستند همه چیز را درباره اش بگویند. شاید گاهی بگوییم شهدا از دنیایی دیگر آمده اند. ولی نه! شهدا همین ماییم، همین ما با همین جسم و جوارح با این تفاوت که شهدا ؛ جدّی جدّی برای خدا زندگی میکنند، جدّی جدّی برای خدا میجنگند و جدّی جدّی برای خدا شهیدمیشوند. وقتی به زندگی نگاه میاندازیم، میبینیم برای اش هم داشت.👈 همیشه منظمها موفقترند. 🍃🌸محمودرضا راز و رمز این وصیت امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) یعنی "اوصیکُم بِنَظم اَمرکُم" را به خوبی درک کرده بود. شهادت برای اهلش از مدتها قبل از اینکه جسمشان را تقدیم معبودشان کنند شروع میشود. از همان روزی که تصمیم میگیرند بزرگ شوند تا جایی که به نفسشان دستور بدهند و کنترل نفسشان را به دست بگیرند و از کنار هیچ چیز به سادگی نگذرند. یکی از همانها بود. یکی از همانهایی که از کودکی، این نظم و توجه به خود و دیگران را در زندگیاش داشت. 🍃🌸او مصداق مؤمنی بود که برای تمام اوقات روزش برنامه دارد و علاوه بر ، به و هم میپردازد. نمازشب و دعای کمیل و کلاسهای عارفانه اش یکطرف، ورزش و علاقه اش به فوتبال و بسکتبال و کاراته از طرف دیگر از او یک یل عارف تُرک ساخته بود. دیار آذربایجان کم ندارد از این یَلها که هرکدام افتخاری برای همه ی ما ایرانیان محسوب میشوند؛ 🍃🌸 از حمید و مهدی باکری تا جواد فکوری و حتی ستارخان و باقرخان، همه نشان از آن دارد که این خاک، پرورش دهنده ی شیربچه های دلاور شیعه است، مخصوصا اینکه تاب جسارت به حرم خواهر حضرت ابوفاضل را ندارند. علاقه ی محمودرضا به ورزش، از او یک طرفدار چند آتشه ی فوتبال و بسکتبال ساخته بود. اینقدر که تمام لیگها و بازیکنان این دو ورزش را میشناخت اما همین علاقه اش هم تعریف خودش را داشت. مثال با وجود همه ی علاقه اش به "مایکل جردن"، "شکیل اونیل" بازیکن مسلمان بسکتبالیست را ترجیح میداد و توجیه اش این بود که او هر هفته به نمازجمعه میرود. ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
🍃🌸 جوانی بود پرکار و فعال مثل همه ی شهدای دیگر و نیک میدانست که بهشت را به بها میدهند، نه بهانه... همان که خود را به شامِ بلا و به قول خودش به مطلع آخرالزمانی وعده ی ظهور رساند... 🍃🌸میگفت؛ شام میدان عجیبی است، نقطه ی شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است.... آری! محمودرضای دهه ی شصتی، بین پیوستن به صف عاشوراییان و گریختن از معرکه ی جهاد، پیوستن به صف عاشوراییان را انتخاب کرد و بین دور از وطن و در آغوش کشیدن دخترکش کوثر، شهادت را، مبارزه را، قهرمان یک ملت بودن را، جوانمرد بودن را... و چه انتخاب سخت و نفسگیری.!! ۴ 🆔 @Agamahmoodreza
💠پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم : در خشنودى است و ناخشنودى خدا در ناخشنودى پدر . 📚منتخب ميزان الحكمة : 614 🍃🌸محمودرضا در سپاه قبول شد پدر، نه باور کرد، نه قبول کرد گفت : محمودرضا نخواهی رفت ! گفت : چشم. در جواب همه های_پدر می گفت: ... و خشنودیِ خداوند از تو ، شهادت را برایت ارمغان آورد. 🆔 @Agamahmoodreza
💠سهیل کریمی ،مستند ساز : 🍃🌸درمورد شهيد بيضائی خيلی حرفها گفته نشده است و اينها همينطور خواهد ماند ، تا زمانی كه زمانِ گفتنش فرا برسد.. 🌷تصاویری که از ،ضبط شده وکارهایی که ایشان انجام میداد ، محرمانه است و شاید ۲۰ یا۳۰سال دیگر بتوان آنها را پخش کرد. آنچه ما از تعریف کردیم، ذرّه ای از کارهای او را شامل نمی شود. 🆔 @Agamahmoodreza
💠 ، خیلی به امام زمان ارادت داشت. ازین اِرادَتای خشک و خالی که فقط بشینی بگی «آقاجان کِی میای دورت بگردم» نه! دنبال آمادگی بود دنبال آماده سازی و آگاهی بود. همیشه دنبال مطالعه درباره حضرت و شرایط ظهور و بود. 🌷انتظارِ محمود، یه بود. واقعا دغدغه امام زمانش رو داشت. واقعا داشت سعی میکرد آماده باشه. واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای ظهور و تمرینی برای ظهور میدید... 🆔 @Agamahmoodreza
💠 (عج) و مبارزه مسلمانها برای حکومت جهانی امام زمان (عج)، عمده ‌ترین حرفی بود که توی بحثهايمان میزد و خیلی تکرارش می کرد. 🆔 @Agamahmoodreza
💠نوشته های محمد جواد ؛ 🍃🌸سلام مرتضی. خوبی؟ میگم مرتضی میدونی یکی از بهترین سفرای عمرم کدوم بود؟ خب یه کم فکر کن جای اینکه اینهمه زبون بریزی. ول کن خودم میگم. اون سفری که با محمودرضا و تو رفتیم جنوب. یادش بخیر چقدر خوش گذشت چه سفری شد دیگه مثل اون سفر، سفر نکردم. ای بابا...چه روزایی بود. 🍃🌸مرتضی یادته توی سفر چند دفعه خواستم صدات کنم بهت گفتم محمد؟؟ محمد داداش بزرگترم بود و من ناخودآگاه وقتی میدیدمت یاد اون میافتادم. نمیدونم چرا حس میکردم برادر بزرگترمی. مرتضی میدونی که از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی خب این حس واقعیم بود بهت. و روزها گذشت و تو یه روز سرد زمستونی خوش انصاف پرکشید. با خودم گفتم محمود رفت ولی مرتضی که هست... پُشتمه... برادرمه... خاطرات محمود رو باهاش زنده میکنم. میدونم تو هم همین حس رو بهم داشتی. این رو از اون پیامی فهمیدم که بهم دادی. همونکه گفتی وقتی منو یاد میکنی یاد واسه ات زنده میشه. ولی تو یه روز گرم، آخرای فصل بهار خبر اومد که... مرتضی هم پرکشید. دیگه وقتش بود تکیه بدم به دیوارِ غریبی. مرتضی... داداشم... کسی که بوی محمود رو میداد... رفت... بی خبر... بی خداحافظی... بی من... رفت حالا دیگه من موندم و تنهایی عیبی نداره نوش جونتون جای بدی که نرفتید رفتید سر سفره فقط حرفم اینه چرا تنها چرا بی خبر چرا غریبونه چرا بی من... چرا بچه ها... 🆔 @Agamahmoodreza
🍃🌸 در خاطرات دانش آموز شهید «مجید شریف زاده» نکته ای که را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید با مخالفین (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَّنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکَند. 🍃🌸 اولین درک از و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند. 🆔 @Agamahmoodreza
💠رفقاى هيأتى اش مى گفتند وقت نمى كرد همه ده شب محرم را هيأت بيايد اما شب (ع)، هر طورى بود مى آمد. 🍃🌸 اما دهه محرم اگر تبريز مى آمد با هم بوديم. در يكى از اين دفعات، وسط هيأت كارى پيش آمد، من بلند شدم و رفتم. وقتى برگشتم، اواخر مجلس بود؛ حلقه اى تشكيل شده بود و داشتند شور مى زدند. هم آن وسط بود. حالش اما يكجور خاصى بود و مثل اين بود كه روى هواست و روى زمين سينه نمى زند. حقاً محمودرضا هرچه پيدا كرد، بعد از مسجد، پاى (ع) پيدا كرد. 🌹پ.ن : آسمان نشینِ مهربان؛ امشب محضر ارباب محتاج دعایت هستیم. 🆔 @Agamahmoodreza
💠دکتر احمدرضا بیضائی: 🍃🌸محمودرضا شب عاشورای۹۲ به من زنگ زد، بسیار هیجان‌زده و خوشحال بود. اول پیامک زد، نوشته بود: «در بهترین ساعت عمر و زندگی‌ام به یادت هستم؛ جایت خالی». یکساعت بعد زنگ زد و گفت: جایت خالی. گفتم: چه خبرها؟ گفت: "از امشب مناره‌ها و گنبد (س) را روشن نگه می‌داریم؛ قبلاً شب‌ها خاموش می‌کردند که تکفیری‌ها حرم را نزنند. امروز که بود، کل منطقه زینبیه را از دستشان درآوردیم. شعاری که روی پرچم‌ مدافعان حرم است «کلنا عباسک یا زینب» است. 🍃🌸 می‌گفت : اینکه این توفیق به دست آمد و موفق شدند منطقه زینبیه را از وجود تکفیری‌ها و سَلفیون پاکسازی کنند، از مسیری که همیشه آن‌ها به سمت حرم هجوم می‌بردند از همان مسیر پاک‌سازی کرده و وارد حرم شده بودند، برایش بسیار خوشحال کننده است. این خیلی برایش مهم بود. 🆔 @Agamahmoodreza
💠چه بگویم از اوضاع اینجا؟؟💔 تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند. 📚بخشی نامه شهید محمودرضابیضائی به همسر بزرگوارش ▪️پ.ن : دکتر احمدرضابیضائی 🌷 ! قطعا جزو که اگر در کربلا هم بود می ایستاد و من به این یقین دارم. 🆔 @Agamahmoodreza
💠دکتر احمدرضا بیضائی : 🍃🌸محمودرضا جزو پرورشیافتگان فرهنگ دفاع مقدس است و هرگز جو گیر نشده و چشم و گوش بسته وارد میدان نشد بلکه ؛ بافت دفاع مقدس و مبانی آن را شناخته بود و بدون تردید و وارد معرکه شد. من از کودکی با محمودرضا بودم و شاهد رشد او بودم و با قاطعیت می گویم که نقطه ی اتکایش دفاع مقدس و بود. ! قطعا جزو . 🆔 @Agamahmoodreza
💠عبدالحسین، اول در سبزی فروشی کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما زود از آنجا بیرون آمد مے‌گفت: سبزی فروش آشغال تحویل مردم می دهد و شیر‌فروش آب قاطی شیر میکند و می فروشد! خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی رشد نمی کنی! او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر بنّایی و کمی وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان مزد گرفته بود! به بچه نان که می داد، میگفت: از صبح تا الان زحمت کشیده ام! بخور! نان حلال است. بالاخره هم بنّا شد. 🍃🌸{... قبل از انقلاب بود که} باید برای ادامه خدمت، می رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت به پادگان. هجده توالت بود که هر نوبت چهار نفر باید تمیزشان می کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان جا، مگر نه؟ تأثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آن جا پا نمی گذارم!» بیست روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. شهید عبدالحسین برونسی 📚خاک های نرم کوشک ، زندگینامه و خاطرات شهید عبدالحسین برونسی 💠پ.ن : هرچه داشت از و بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت، مجموعه کتاب‌هایش را خوانده بود. « » را با علاقه بسیاری خواند. 🆔 @Agamahmoodreza
🔴 مادر است ديگر... ▪️احمدرضابيضائی 🍃🌸 اواخر آذر ١٣٦٠ بود. يادم هست كه زن صاحبخانه ميگفت: «بچه را آورده اند خانه.» اما درست يادم نيست چه كسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببينم. وارد اتاق كه شدم بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسايه و فاميل كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. اين تنها تصويرى است كه از تولد به ياد دارم و هيچوقت يادم نرفته. ٣٠ ديماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبريز توى فرودگاه تبريز به زمين نشست و با پدر از پله هاى هواپيما پايين آمديم و وارد سالن فرودگاه شديم، از همسرم كه پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها كرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبريز، خواستم كه قبل از رسيدن ما به خانه، خبر شهادت محمودرضا را به برساند. نمى دانم كى رسيديم توى كوچه و جلوى خانه پدر. صداى گريه زنها توى كوچه شنيده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. بود و زنهاى همسايه كه يك حلقه دور آن اتاق كوچك زده بودند. شبيه روز تولد محمودرضا در ٣٢ سال پيش اما اينبار «بى محمودرضا» بود. مادر از خبر طورى استقبال كرده بود كه انگار خبر داشته و خبر غافلگير كننده اى نگرفته. بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشك. مدام مى گفت: «رفتى به آرزويت رسيدى؟»، «راه امام حسين را رفته پسرم...» مى گفت و اشك مى ريخت. گاهى هم ميگفت: «يوسفم رفت...» نشستم پيش و بهترين جاى دنيا در آن لحظات همانجا بود. 🍃 چهار سال است كه غالبا عصرهاى جمعه مادر را مى برم سر مزار محمودرضا. شير زن است مادر. مثل همه مادران شهدا كه از هر چه مرد كه روزگار به خود ديده، مردتر اند. پيرش كرده ايم. شهادت محمودرضا اما پيرترش كرد. مادرى كه روزى با يك دست ما را بلند مى كرد و تر و خشكمان مى كرد، حالا براى بالا آمدن از ده پله بلوك ١١ گلزار شهدا، عصايش مى شوم. با اينهمه شير است مادر. چهار سال است كه با من مى آيد سر مزار مى نشيند، قرآن كوچكى را از كيف در مى آورد و مى خواند و سنگ مزار را مى بوسد و بعد روى نيمكتى كه آنجاست مى نشيند و تماشا مى كند. آنقدر تماشا مى كند تا سير شود و بعد بلند مى شويم و بر مى گرديم. در اين چهار سال حتى يكبار شكستنش را سر مزار نديده ام. اما كه مى شود مى شكند. چهار سال است كه محمودرضا به او زنگ نزده تا روز مادر را تبريك بگويد. و او هر سال از من مى پرسد: «چرا؟» هر سال به او گفته ام كه من حالا براى تو هم «احمدرضا» هستم، هم «محمودرضا». اما فايده اى ندارد. مادر است ديگر... 🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دستای خودش چراغ حرم حضرت رقیه(س) را روشن کرد !!! 👈 بخشی از مستند «منتظر» روایت زندگی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی 🆔 @Agamahmoodreza
ما نمُردیم که آشفتـــگی آغاز شود باز هم پای حرامی به حـــرم باز شود 💠 سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود . 🌷 پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم . به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ رو جاش به اهتزاز در اورده 🌷رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود . رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره اروم گریه می کنه و سلام می ده ؛ السلام علیکی یا سیدتنا زینب … 🆔 @Agamahmoodreza
💠شهید دکتر بهشتی: 🍃🌸درسی‌که‌حسین‌(ع)ویاران‌حسین‌(ع)به‌ماآموختند،این است‌که‌ ؛ انسان‌باایمان،مومنان‌راستین،ازمرگ نمیترسند!! نه‌تنهانمیترسند،بدشون‌نمیاد!! نه‌تنهابدشون‌نمیاد،اگرمرگ‌درراه‌خداست،ازآن‌ استقبال میکنند، 🍃🌸مردمی‌که‌ازمرگ‌بترسند، این‌هامُرده‌هایی هستند،که‌توکوچه‌وخیابون‌راست‌راست‌راه میروندوآن‌هاکه‌بانترسیدن‌ازمرگ‌درخون‌پاک شهادتشان‌میغلتندآن‌هازندگان‌جاویدند.! ➖〰➖〰➖〰➖〰➖➖〰➖〰 🛑پ.ن : احمدرضا بیضائی؛ در زمان (ع) نیز مسلمان زیاد بود و کسانی هم که مقابل امام(ع) ایستادند، مسلمان بودند و به قصد اجر معنوی بر امام معصوم شمشیر کشیدند. 🍃🌸سیدالشهدا(ع) در کربلا فرمودند: «دین در دهان دینداران مثل آب دهان می چرخد تا زمانی که بلا پیش نیامده است؛ اما زمان ابتلا دینداران بسیار کم هستند» و ما می بینیم که 👈 از میان آن همه مسلمان فقط 72 نفر امام معصوم(ع) را یاری می کنند.!!! اوایل غائله سوریه ، چند بار شاهد بحثهای تند بین محمودرضا با کسانی بودم که سعی میکردن قانعش کنن قصه حضور در سوریه اشتباهه ، اما امروز یه پایِ خودشون سوریه است. نه اینکه چون برادرم بود اینو میگم ؛ یکی از چیزایی که محمودرضا رو بزرگ میکنه اینه که داد .! 🌷 ! قطعا جزو که اگر در کربلا هم بود می ایستاد و من به این یقین دارم. 🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهید محمودرضا بیضائی 🍃🌸 بسم رب الزهرا(س) یه پیشونی بند یا فاطمة الزهرا داشت همیشه میبندید سرش من فیلماشو دارما ایشون( ) رو تو کوچه زدن کسایی که پیشش بودند میگفتند؛تو کوچه براش تله کردند بند کفن رو که باز کردیم از حنجره اش به فاصله یه سانتی بریده شده بود. سمت راست صورتش نبود... دست راستش شکسته بود... اینقدر این موج قوی بود بهش گفتم؛ ... من از اون پیشونی بندت میترسم... پیشونی بند هنوز(موقع شهادت) روی سرش بود. 🆔 @Agamahmoodreza