جادهےزندڱےام...
بدجور به پیـچ وخم افتاده!😔😭
💔دلم محتاج نیمنگاهــےازشماست؛
اے" #شهیـد"...🕊❣🌿
اجابت ڪن دل خستهامرا...
#اللهمالرزقناشهادتـــ💔
#شهید_محمودࢪۻا_بیۻایے😍🍃
@agamahmoodreza1392
#هࢪ_روز_با_یڪ_شہید
🍃🌟شهیدی که #امام_زمان_(عج) کفنش کرد💕
🌸شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر...
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرادر کفن کن.✋😔
🌸☘از بس این #شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی...
روحانی می گوید:
" ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند.
پیش پدر و مادرش آمدم گفتم:
" این شهید چنین #وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟"
و آنان اجازه دادند...
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:
یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن
🌸وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن .😫😫 وقتی آرام شد گفت:
" من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت:
" برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم."
🌸من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشت و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود."
🌸از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم🌿💥...
{📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" سید مسعود پور اقایی}
السَّلام عَلی المَهدے❤️🍃
|.🥀.|
@agamahmoodreza1392
' توشـھـیدنمےشـوی
:): ﴿ختم قرآن بھ مناسبټ تولد داداش#محمودرضا_بیضایی♡﴾😍🌿🦋 1⃣✅ 2⃣✅ 3⃣✅ 4⃣✅ 5⃣✅ 6⃣✅ 7⃣✅ 8⃣ 9⃣ 1⃣0⃣✅ 1
وقتش تا #فردا_شب هست رفقا💚🌸
#جزهاۍ_باقی_مونده:)
••ختم #صلوات
و #سوره_کوثر
و#زیارت_عاشورا هم داریم
جا نمونید:)))🌿🥀
کمترین کارۍ هست ڪھ میتونیم در تولد #شهید انجام بدیم🌻💛
[ #شهیدانه ]
اگہ یه روز خواستے
تعریفے براۍ #شهید پیدا کنے..؛
بگو شهیــد یعنے بارانـ
حُسْنِ باران این است کہ⇣
زمینے ست ولے🍃
آسمانے شده است
و به امدادِ زمین مےآید... :)
💛| #تراب_الحسین
💛| #شهید_علاء_حسن_نجمه
#نسل_سوخته 🌿
قسمت دوم:#غرور_یا_عزت_نفس
اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ... هنوز برای من زنده است ...
مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون #شهید💔 باشم ... اما بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ...
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت #نفس داره ...
#غرور یا عزت #نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم ...
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ... خواب رو از چشمم گرفت ...
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم ...
- #دوست_شهیدداشتید؟ ... #شهیدی رو می شناختید؟ ... #شهدا🌹 چطور بودن؟ ...
یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخلاقی #شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها و منش شون ...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه ... اخلاقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ...
هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... #شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه های مدرسه ... و ... پدرم ...
✍🏼نویسنده:شهید سیدطاها ایمانی
#ادامـــــــــہ_دارد...🌿