[کشتیِکاپیتانآگاتا]
_کاپیتان کاپیتان یه کشتی دیده میشه آبراهام دوربین را گرفت و نگاه کرد چشمانش پر از خشم شد _ بجنبید !
فردا دوباره شروع میکنم و ادامه داستانو می نویسم منتظر باشین
[کشتیِکاپیتانآگاتا]
_کاپیتان کاپیتان یه کشتی دیده میشه آبراهام دوربین را گرفت و نگاه کرد چشمانش پر از خشم شد _ بجنبید !
آبراهام و جسبر رو به روی هم ایستاده بودند
باد شدیدی می وزید و نشانگر طوفان بود
جسبر آرام گفت : بیخیال آبراهام تو تقلب کردی
آبراهام غرید: خفه شو لاشخور کثیف اونو به من پس بده
جسبر به مالی نگاهی انداخت مالی که از اعصبانیت سرخ شده بود مدام به او لگد میزد
برنارد از دور نظاره گر این صحنه بود اما نمیدانست باید چه کار کند تنها چیزی که داشت یک شمشیر بود تصمیمش را گرفت نمیتوانست ببیند آن دختر بچه جلوی چشمانش زجر میکشد ، شمشیرش را برداشت و به سوی جسبر یورش برد اما جسبر آماده بود شمشیرش را بیرون آورد و همانطور که مالی را نگه داشته بود می جنگید
+خوب میجنگی پسر جون
برنارد ضربه ای محکم زد و حرکت جسبر را دفع کرد
باد شدید تر میشد کت بلند جسبر در باد به حرکت در آمده بود آبراهام نامحسوس شمشیری پیدا کرد و از پشت در کمر جسبر رقیب قدیمی اش فرو کرد
چشمان اوانز از حدقه بیرون آمده بود و از شدت شک دو زانو به زمین افتاد مالی از زیر جسد نیمه مان جسبر بیرون آمد و نفس نفس می زد صورتش خونی بود و چشمانش روشن تر از همیشه،
آبراهام آرام گفت : کار همیشه گیش همینه اون انقدر از خودش مطمئنه که همیشه تنها حمله میکنه اون یه لاشخور واقعیه
آبراهام قهقهه ای زد طوفان شدیدی شروع شده بود و رعد و برق آبراهام را همراهی میکرد ...
Klaus Badelt - He's a Pirate (320) - ۲۰۲۳-۰۵-۰۵T۲۰۴۶۲۷.۵۹۹.mp3
3.92M
Music and music
-AGHATA-
[کشتیِکاپیتانآگاتا]
آبراهام و جسبر رو به روی هم ایستاده بودند باد شدیدی می وزید و نشانگر طوفان بود جسبر آرام گفت : بیخی
هوا تاریک بود و باد شدید تر شده بود
مالی به خون های ریخته شده روی یونیفرمش نگاه میکرد اما حتی یک کلمه هم حرف نمیزد جسد جسبر گوشه ای افتاده بود آبراهام هم روی عرشه با برنارد حرف میزد
ناگهان جسبر از جای خود بلند شد مالی اورا دید و میخواست جیغی بکشد
جسبر انگشتش را کنار بینی اش گذاشت و گفت: هیسسسسس کاری باهات ندارم فقط به آبراهام بگو برمیگردم
در همان لحظه جسبر خودش را به دریا پرت کرد و به اعماق دریا فرو رفت مالی ترسیده بود با خودش فکر میکرد شاید نباید هیچ وقت به دنبال پدر می رفت و پیش هانا ، تنها دوستش می ماند اشک های مالی جاری شد اما در میان طوفان پیدا نبود مو هایش در باد می رقصیدند و چشمان آبی اش هر لحظه روشن تر می شد
برنارد نزدیک مالی شد مالی نیم نگاهی به او انداخت برنارد به دیواره ای تکیه داد و آرام گفت : به این وضعیت عادت میکنی هممم...میدونی منم تازه وارد دریانوردی شدم و خب این سخت ترین تجربه ای بود که داشتم مالی نگاه بی روحی به برنارد انداخت
برنارد کلاه سه گوشش را جابه جا کرد و گفت : به هر حال الان داریم میریم به ی جزیره تا استراحت کنیم
مالی سعی کرد لبخند بزند اما حس عجیبی داشت و نمیتوانست هیچ واکنشی نشان دهد آبراهام از عرشه پایین آمد و داد زد :پس اون لاشخور لعنتی کجاست ؟
_اون خودشو انداخت تو آب و ....و گفت بعد بر میگرده
چشمان آبراهام از وحشت پر شد اما نگذاشت کسی ترسش را ببیند برای همین سریع به عرشه رفت و به دریای طوفانی بی کران نگاه کرد میتوانست حدس بزند جسبر، گرگ زخم خورده تا چه حد اعصبانی است
[کشتیِکاپیتانآگاتا]
History and geography are the best lessons I have come across