4_5850254801618603321.mp3
971.8K
💠 حجت الاسلام و المسلمین #رفیعی
🔰موضوع : مهم ترین اثر دعا‼️
💝حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
دکتر رفیعی 13 بهمن.mp3
9.14M
🎙شرح نامه 69 نهج البلاغه
🔰حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی
📅13 بهمن ۱۳۹۸
🕌مسجد مجتمع امام خمینی (ره)
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
هدایت شده از 💎 عقیق واعظین 💎
✨🌹✨
[ #حجت_خدا ]
حاج آقا عالی:
حجت خدا کیست و چه شرایطی دارد؟
چرا خدا باید در هر زمان حجت و ولی داشته باشد؟
《 برشی از کتاب مسئله مهدویت پرسش هایی درباره حجت خدا 》
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
💿 عمل به قرآن
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد رفیعی ❀
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
4_5895670198123367849.mp3
2.75M
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
#اطلاع_رسانی
🏴آستان مقدس امامزاده عبدالله(ع) شهرری با همکاری هیئت اکبریه شهرری به مناسبت وفات حضرت ام البنین(س) برگزار میکند:
🎵سخنران:دکتر ناصر رفیعی
📢مداحان: کربلایی سید امیر حسینی
حاج امیر عباسی
حاج سید مهدی بنی هاشمی
🕕زمان: جمعه ۱۸ بهمن، بعد از نماز مغرب
🕌شهرری، سه راه ورامین(میدان بسیح مستضعفین)
┅═══••✾❀✾••═══┅
"کانال رسمی استاد #عالے و #رفیعے"
JOin 🔜 @aali_rafiei ™
✨🍀✨
شفای جوان مسیحی 📝
خدا مرحوم جعفر مجتهدي را رحمت كند. ايشان از اولياي الهي بود. از بندگان صالحي بود، كه در حدود بيست سال قبل زنده بودند. يكي از دوستان ايشان كه زمان دانشجويياش در آلمان در شهر آخن درس ميخواند، ميگفت: يك مرتبه من از محل كارم به خانه آمدم، ديدم روي ميز من نامهاي است. برداشتم ديدم جعفر آقا هست كه گفته: احمد جان! اين نامه كه بدست تو رسيد، بيا فلانجا من آنجا هستم. من تعجب كردم، جعفر آقا كجا؟ آلمان كجا؟ آن هم در اين شهر. آن آدرسي هم كه گفته بود بيا، يك جايي بود در حاشيه و حومهي شهر، يك جاي برفگير و تپهاي بود. خلاصه ميگويد: من رفتم. يك تپهي برفي بود كه گفتم: چه كنم؟ ديدم از بالاي تپه يك صدايي ميآيد كه احمد جان يا علي بگو و بالا بيا!
ميگويد: من در آن سرما و برف اين راه را بالا رفتم، رفتم با ايشان روبوسي كردم و ديديم يك كلبهاي است. وارد كلبه شديم، ديديم پيرزني است، يك جواني كه معلوم ميشود تازه از يك بيماري بلند شده است. سلام و عليك كردم گفتم: حاج آقا براي چه اينجا آمديد؟ گفت: كاري بود آمديم و بايد ميآمديم. چند لحظه جعفر آقا بيرون رفت، من به زبان آلماني از آن پيرزن پرسيدم: شما ايشان را ميشناسيد؟ گفت: نه! ولي گمان ميكردم حضرت مسيح است. گفتم: چطور؟ گفت: من سه ماه است كه متوجه شدم، هيچكس را در اين دنيا ندارم، جز اين جوان، اين پسرم! سه ماه است كه متوجه شدم سرطان حنجره دارد و اين سرطان بدخيم هست. وقتي هم رفتيم ديديم كار از كار گذشته و دكترها گفتند: ديگر زمان چنداني از عمر ايشان باقي نمانده است. فقط بايد اميدوار باشيد. ميگويد: تا اينكه دو سه شب پيش ديدم حال او فوق العاده بد شد و من ديدم كه اين پسر را اگر از دست بدهم من هم ديگر از دست ميروم. ديگر كسي را ندارم! التماس كردم به حضرت مريم كه ايشان را شفا بدهد. خيلي گريه كردم.
وقتي خوابيدم شب حضرت مريم را در خواب ديدم. حضرت مريم فرمودند: ديگر ايشان عمرش به سر آمده و ديگر از دنيا ميرود. گفتم: خانم فرزند شما مسيح مرده زنده ميكرد. پسر من هنوز زنده است، نمرده است. شما يك عنايتي كنيد. حضرت مريم گفتند: در اين زمان كار دست ما نيست. پيغمبر آخرالزمان اسمش محمد بود. او دختري به نام فاطمه داشت و آن دختر يكي از فرزندانش مهدي است كه در اين زمان او همهكاره است. از او بخواه! ميگويد: من از خواب بلند شدم، خيلي در خواب گريه كرده بودم. آن سه اسم در ذهنم ماند. محمد، فاطمه، مهدي! شروع به تكرار كردن كردم. به اسم آخر كه ميرسيدم چون فرموده بود كه كار دست او هست، يك توجه ديگري داشتم.
ميگويد: يك مرتبه در كلبه را ميزنم و اين آقا آمد. آمد يك سلامي كرد و سراغ تخت پسر من كه افتاده بود و حالش هم فوق العاده بد بود، دستش را زير كمر او انداخت و يك اسمي برد، اسم چهارمي غير از آن سه اسمي كه در خواب به من ياد داده بود كه بدن من لرزيد و بعد از چند لحظه ديدم پسرم چشمش را باز كرد و كم كم حالش خوب شد و ديگر يواش يواش تا الآن كه خيلي خوب شده و نشسته است وحس ميكنم شفا پيدا كرده است. من به دست و پاي اين آقا افتادم گفتم: شما مسيح هستي. گفت: من مسيح نيستم. گفتم: شما مسيح هستيد. من ديدم كه پسرم را كه مرده بود و شما شفايش داديد. گفت: نه من مسيح نيستم. آن سه اسمي كه به تو ياد دادم، آن اسم سومي چه بود؟ گفتم: مهدي! گفت: من يكي از نوكران او هستم كه مأموريتي دارم بيايم و به هر حال يك شفايي به ايشان بدهم. ميگويد: در همين حين بود كه جعفر آقا از بيرون كلبه داخل شد. وقتي وارد شد گفتم: حاج آقا آن اسم چهارمي كه برديد چه بود؟ گفت: احمد جان با يك ياعلي كار را تمام كرديم! چون خيلي ايشان به اميرالمؤمنين علي(ع) علاقه داشت.
مقصود اينكه در اين زمان حضرت هست كه شفا، هدايت، عنايت، موت هرچه كه هست تقسيم ميكند.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سخنرانی تصویری 🔻
✅ "حاج آقا عالی"
جوان شرابخوار✨
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
✅ دردمندی
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد عالی ❀
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
✅ میانه روی در زندگی
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد رفیعی ❀
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
✨
✅ ماجرای بسیار زیبای خواستگاری حضرت ام البنین به مناسبت وفات حضرت ام البنین علیها السلام
خوابام البنين يك شب قبل از خواستگاري
در روز خواستگاري ام البنين در حالي كه مادرش موهاي او را شانه ميكرد خوابي را كه شب گذشته ديده بود براي مادر تعريف ميكرد و خواستار تعبير آن بود؛ او گفت «مادر خواب ديدم كه در باغ سرسبز و پردرختي نشسته ام. نهرهاي روان و ميوههاي فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان ميدرخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر ميكردم. در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشني ماه و ستارگان... در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوري از آن ساطع ميشد كه چشمها را خيره ميكرد. در حال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نوراني ديگر هم در دامنم ديدم. نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفي ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را ميشنيدم ولي او را نمي ديدم گفت:
بشراكِ فاطمةُ بسادة الغُرَر *
ثلاثة انجم و الزاهر القمر
ابوهم سيّد في الخلق قاطبة *
بعد الرسول كذا قد جاء في الخبر
«فاطمه
مژده باد تو را به سيادت و نورانيت. به ماه نوراني و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسانهاست بعد از پيامبر گرامي و اينگونه در خبر آمده است. »
پس از خواب بيدار شدم در حالي كه ميترسيدم. مادرم! تاويل رؤياي من چيست؟! » مادر به دخترك فهيمه و عاقله خود گفت: «دخترم رؤياي تو صادقه است اي دختركم به زودي تو با مرد جليل القدري كه مجد و عظمت فراواني دارد ازدواج ميكني. مردي كه مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب ۴ فرزند ميشوي كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است وسه تاي ديگر چونان ستارگانند. » پس از صحبتهاي دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذيرش علي عليه السلام سؤال كرد و گفت: آيا دخترمان را شايسته همسري اميرالمؤمنين عليه السلام ميداني؟ بدان كه خانه او خانه وحي و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه ميداني - كه خادمه اين خانه باشد - قبول كنيم و اگر اهليت در او نمي بيني پس نه؟ همسر او كه قلبي مالامال از عشق به امامت داشت گفت: اي «حزام » به خدا سوگند من او را خوب تربيت كردم و از خداي متعال و قدير خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براي خدمت به آقا و مولايم اميرالمؤمنين عليه السلام پس او را به علي بن ابيطالب، مولايم، تزويج كن.
🏴وفات مادر ادب و فضیلت تسلیت باد.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی
به علی مونس و هم خانه و همسر باشی
قسمت این بود که در زندگی مشترکت
به عزیزان دل فاطمه مادر باشی
◼️ رحلت جانسوز مادر سقای آب و ادب و علمدار دشت کربلا، شاه بانوی بنی هاشم، حضرت امّ البنین(علیها السلام) بر تمامی شیعیان و محبّان تسلیت باد
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
✨
✅ ماجرای بسیار زیبای خواستگاری حضرت ام البنین به مناسبت وفات حضرت ام البنین علیها السلام
خوابام البنين يك شب قبل از خواستگاري
در روز خواستگاري ام البنين در حالي كه مادرش موهاي او را شانه ميكرد خوابي را كه شب گذشته ديده بود براي مادر تعريف ميكرد و خواستار تعبير آن بود؛ او گفت «مادر خواب ديدم كه در باغ سرسبز و پردرختي نشسته ام. نهرهاي روان و ميوههاي فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان ميدرخشيدند و من به آنها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرينش و مخلوقات خدا فكر ميكردم. در مورد آسمان كه بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنين روشني ماه و ستارگان... در اين افكار غرق بودم كه ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوري از آن ساطع ميشد كه چشمها را خيره ميكرد. در حال تعجب و تحير بودم كه سه ستاره نوراني ديگر هم در دامنم ديدم. نور آنها نيز مرا مبهوت كرده بود. هنوز در حيرت و تعجب بودم كه هاتفي ندا داد و مرا با اسم خطاب كرد من صدايش را ميشنيدم ولي او را نمي ديدم گفت:
بشراكِ فاطمةُ بسادة الغُرَر *
ثلاثة انجم و الزاهر القمر
ابوهم سيّد في الخلق قاطبة *
بعد الرسول كذا قد جاء في الخبر
«فاطمه
مژده باد تو را به سيادت و نورانيت. به ماه نوراني و سه ستاره درخشان پدرشان سيد و سرور همه انسانهاست بعد از پيامبر گرامي و اينگونه در خبر آمده است. »
پس از خواب بيدار شدم در حالي كه ميترسيدم. مادرم! تاويل رؤياي من چيست؟! » مادر به دخترك فهيمه و عاقله خود گفت: «دخترم رؤياي تو صادقه است اي دختركم به زودي تو با مرد جليل القدري كه مجد و عظمت فراواني دارد ازدواج ميكني. مردي كه مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب ۴ فرزند ميشوي كه اولين آنها مثل ماه چهره اش درخشان است وسه تاي ديگر چونان ستارگانند. » پس از صحبتهاي دوستانه و صميمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذيرش علي عليه السلام سؤال كرد و گفت: آيا دخترمان را شايسته همسري اميرالمؤمنين عليه السلام ميداني؟ بدان كه خانه او خانه وحي و نبوت و خانه علم و حكمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لايق اين خانه ميداني - كه خادمه اين خانه باشد - قبول كنيم و اگر اهليت در او نمي بيني پس نه؟ همسر او كه قلبي مالامال از عشق به امامت داشت گفت: اي «حزام » به خدا سوگند من او را خوب تربيت كردم و از خداي متعال و قدير خواستارم كه او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براي خدمت به آقا و مولايم اميرالمؤمنين عليه السلام پس او را به علي بن ابيطالب، مولايم، تزويج كن.
🏴وفات مادر ادب و فضیلت تسلیت باد.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی