هدایت شده از حسن آزاد | رشد و توسعه فردی
ماجرای دزدیدن دختری مذهبی توسط پسر ولگرد😱😔
سرم را پایین میندازم و ازپلھ ها بھ سرعت بالا مے روم. مثل دیوانھ ها بھ اتاقم پناه مے برم و در را محڪم پشت سرم مے بندم. ڪیفم راروی میز میگذارم و خودم راروی تخت میندازم. صدای گریھ ام بالا مے گیرد و تمام بدنم مے لرزد. بایاداوری دستهای ڪثیف سپهر ڪھ بازوهایم را چنگ زدند. نفسم مے گیرد یاد زمانے مے افتم ڪھ از نگاه چپ یڪ مرد عصبے مے شدم و خجالت مےڪشیدم.زمانےڪھ در خیابان مراقب بودم ، حتے اتفاقے یڪ مرد بھ من نخورد.حالا چطور جواب بابامو بدهم؟ اگر بفهمه
چطور خودم را مے بخشیدم .ازخودم متنفرم.
.
.
دراتاق باز مے شود و من بھ دنبال صدایش سرم را از ترس روی تخت برمیدارم که.....😱😱😭
https://eitaa.com/joinchat/2859073572Cf44dab0743
#فوووووووول_احساسی🖤
هدایت شده از حسن آزاد | رشد و توسعه فردی
اگر نمیدونید مزاج چیه و دچار کدوم غلبه مزاج هستید و اگر دچار اضافه وزن ، زانودرد ؛دیسک کمر ؛کبدچرب، دیابت، بیماری های گوارشی، ارتروز؛ وبیماری های پوستی ... هستید با ورود به کانال اصول طب خیراندیش اصولی و صحیح، درمان شوید.
اصلاح مزاج درمان همه بیماریهاست👇👇
http://eitaa.com/joinchat/906493966Cd2582ceabf
http://eitaa.com/joinchat/906493966Cd2582ceabf
🔴نسخه ها ومطالب درمانی مجرب اساتید طب👆👆👆👆
🌸✨
🌹 تقویـت باور 🌹
بعضي ها با اينکه علم شان کم بود ولي باورهاي شان زياد بود و توانستند به سعادت برسند . اگر ما همان دانسته هاي ديني کم خود را باور بکنيم و به آن تسليم باشيم و بر آن عمل کنيم کافي است .اگر يک آيه ي قرآن بر جان انسانها بنشيند او را به رشدها مي رساند . فردي نزد پيامبر به مسجد آمد و گفت که من مي خواهم قرآن ياد بگيرم .
پيامبر به يکي از اصحاب گفت که به او قرآن ياد بده . چند دقيقه بعد آن فرد از مسجد بيرون رفت و صحابي پيش پيامبر آمد . گفت : اين شاگرد خيلي کم حوصله بود . با خواندن چند آيه کوچک او بلند شد و رفت . من سوره ي زلزال را با او کار کردم . وقتي به آيه آخر رسيدم که اگر کسي يک ذره کار خوب انجام بدهد آنرا خواهد ديد و اگر کسي به اندازه ي ذره اي کار بد انجام بدهد آنرا خواهد ديد . او بلند شد و رفت .
پيامبر فرمود : او فقيه رفت . او به يک عمق رسيد .يک آيه در جان او شکوفا شد . پس ما بايد باورهاي مان را تقويت کنيم .
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
★➻ @aali_rafiei 🍁
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
📣مــــــــــــــــــژده
💥فروش محصولات طبیعی
برندهای
💥نیکا
💥طهور
به صورت عمده 🤩
👈بشین تو خـــــــــــــــــــــونت 😌
💥با ســـــــــــــــــرمایه کم، عمده خرید کن 😍
تــــــــــــــــــــــکی بفروش 🤗
کـــــــــــــــــــــسب درآمد کن
دیگه چی میخای؟ 🤩
بزن رو پول ها قیمت ها رو ببین
💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵💵
https://eitaa.com/joinchat/1532952628C086387202a
هدایت شده از حسن آزاد | رشد و توسعه فردی
👈 اگه #محصولات_سالم و طبیعی رو با قیمت #عمده مستقیم از تولید کننده میخواین که بتونید بفروشید و کسب #درآمد کنید به این کانال یه سر بزنید
💥 خانمهایی که دنبال راه کسب درآمدید عجله کنید😊
👈 با یه سرمایه کوچیک کارتو راه بنداز✅
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1532952628C086387202a
◆ #کلام_رفیع ـ شماره ۷ :
✨✨
یک خانمی جلوی یک قصابی آمد،
گوشت بگیرد پول را داد قصاب هم
گوشت را به او داد.
نگاه کرد دید گوشت مطابق پول است
ولی جوابگوی خانواده او نیست گفت:
یک کمی بیشتر بده. بالاخره استخوانی چیزی بیشتر بده،
گفت: خانم! بیشتر از این نمی شود برو!
امیرالمومنین ایستاده بود این صحنه را نگاه می دهد رفت جلو به آن قصاب گفت یک کمی بیشتر بده در زیاد دادن #برکت است
✨🌹
[ #دکتر_رفیعی ]
➠ @aali_rafiei ◆
✨☘✨
🔸تشرف حاج علی بغدادی 🔸
مرحوم حاج علي بغدادي ريسندگي و كارخانه در بغداد داشته است. براي دادن خمس در نجف ميرود كه خمس مالش را با بزرگان نجف، آيت الله شيخ مرتضي انصاري، شيخ اعظم و مرحوم كاظميني آنجا رفتند. وجوهاتش را حساب كرده، صبح پنجشنبهاي بوده است. بعد هم زيارت كاظمين رفته، نجف و كاظمين را زيارت كرده است. بعد به بغداد برگشته است. ميگويد: در مسير برگشت با يك كسي برخورد كردم، كه به من فرمود: حاج علي حال شما چطور است؟ بعد ايشان فرمودند: حاج علي ميآيي به كاظمين برگرديم، امشب، شب جمعه است. زيارت اجداد من در كاظمين باشد كه نزديك است. من هم گفتم: چشم! من برميگردم. يك مؤمني به من پيشنهادي داده است. بعد ايشان گفت: برگرديد تا من شهادت بدهم تو از دوستان ما هستي. گفتم: شما چطور شهادت ميدهيد؟ مگر چقدر مرا مي شناسيد؟ گفت: من چطور نشناسم آن كسي را كه حق ما را به ما ميرساند؟ گفتم: كدام حق؟ گفت: خمسي كه به وكلاي ما دادي. گفت: من باز متوجه نبودم. ايشان شيخ انصاري را وكيل خودش ميداند. برگشتيم و همينطور كه ميآمديم، كنار راه ميوههايي را ميديدم كه براي اين فصل نيست. فصل، فصل زمستان بود. ميوهها طور ديگري بود. هوا را طور ديگري ميديدم و عطرآگين بود. همينطور كه با هم راه ميرفتيم،
سؤالاتي از ايشان پرسيدم. مثلاً مولانا اينكه بعضي دوستان ما زيارت مشهد مشرف شدند، ميخواستم بدانم زيارت فلاني قبول است؟ فرمود: انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده است، زيارتش قبول است؟ انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده، قبول است؟ ديدم سكوت كردند. گفتم: بعضي از كساني كه اهل منبر هستند، ميگويند: اگر كسي شب جمعه زيارت ابا عبدالله الحسين را بخواند، «زيارت الحسين امانٌ من النار» آدم را از جهنم ايمن ميكند. اين حديث درست است؟ ديدند چشمانش اشك زده است و اسم حسين را كه شنيد، فرمود: بله، درست است. «زيارت الحسين امانٌ من النار» بعد به كاظمين رسيديم. شروع به سلام دادن به ائمه كرد. تك تك سلام داد به اسم امام زمان رسيد، سؤال كرد: حاج علي امام زمان خودت را ميشناسي؟ گفتم: چطور نشناسم. معلوم است ميشناسم. گفت: خوب سلام بده. گفتم: «السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا صاحب الزمان، يابن الحسن» گفت: «عليك السلام و رحمة الله و بركاته» جواب سلام مرا داد، باز من متوجه نبودم. در اين سلام كسي كه خبر از قبولي زيارت بعضيها، خبر از چيزهايي كه غير معصوم نميتواند بدهد. مراجع مل شيخ انصاري را نماينده خودش ميداند. خمس را ميگويد: حق ما است. براي خواندن نماز زيارت ايستاديم. نماز كه تمام شد، آخر نماز به ذهن من آمد، اين قرائن و نشانهها براي حضرت بوده است. نماز كه تمام شد، نگاه كردم ديدم حضرت نيست. در آن زمان يك حالت گيجي و تحير بوده است. ولي بعد با قرائني متوجه ميشويم چه حسرت سنگيني است. از طرفي هم خوشا به حالشان كه همين مقدار نصيبشان شده است.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
★➻ @aali_rafiei 🍁
در مسیر بندگی ❤️
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
امام صادق عليه السلام :
إنَّ المَرءَ يَحتاجُ فى مَنزِلِهِ وَ عِيالِهِ إِلى ثَلاثِ خِلالٍ يَتَكَلَّفُها وَ إن لَم يَكُن فى طَبعِهِ ذلِكَ: مُعاشَرَةٌ جَميلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقديرٍ وَ غَيرَةٌ بِتَحَصُّن
مرد در خانه و نسبت به خانواده اش نيازمند رعايت سه صفت است هر چند در طبيعت او نباشد: خوشرفتارى، گشاده دستى به اندازه و غيرتى همراه با خويشتن دارى.
(تحف العقول ص322)
(شاعر: سعدی
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
5e89977b9c16117bc18af2f2_-8276736839228909718.mp3
486.4K
💌 @aali_rafiei |استاد عالی و رفیعی
5e89977b9c16117bc18af2f2_-8276736839228909718.mp3
486.4K
💌 @aali_rafiei |استاد عالی و رفیعی
#حڪـایــت
💠مورچه و سليمان نبی(ع)💠
🐜روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد.
در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت.
✨سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم.
سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد:
اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(۱)
✨« و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(۲)✨
📚(۱) داستان انبیاء
📚(۲) سوره فصلت، آيه۵۱
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
@aali_rafiei
◆ #کلام_رفیع ـ شماره ۶ :
خدا خدای مهربانی است خدای غفوره
ولی اونی که مال مردم میخوره
اونی که #زبانش مردم را آزار میده
اونی که #عیب_جویی میکنه
اونی که #سخن_چینی میکنه
اونی که به #لقمه_حرام اهمیت نمیده
بدون تردید حُطَمَة شاملش میشه،
حُطَمَة آتشی است که درون را می سوزانه.
✨🌹
[ #دکتر_رفیعی ]
➠ @aali_rafiei ◆
✨☘✨
🔸تشرف حاج علی بغدادی 🔸
مرحوم حاج علي بغدادي ريسندگي و كارخانه در بغداد داشته است. براي دادن خمس در نجف ميرود كه خمس مالش را با بزرگان نجف، آيت الله شيخ مرتضي انصاري، شيخ اعظم و مرحوم كاظميني آنجا رفتند. وجوهاتش را حساب كرده، صبح پنجشنبهاي بوده است. بعد هم زيارت كاظمين رفته، نجف و كاظمين را زيارت كرده است. بعد به بغداد برگشته است. ميگويد: در مسير برگشت با يك كسي برخورد كردم، كه به من فرمود: حاج علي حال شما چطور است؟ بعد ايشان فرمودند: حاج علي ميآيي به كاظمين برگرديم، امشب، شب جمعه است. زيارت اجداد من در كاظمين باشد كه نزديك است. من هم گفتم: چشم! من برميگردم. يك مؤمني به من پيشنهادي داده است. بعد ايشان گفت: برگرديد تا من شهادت بدهم تو از دوستان ما هستي. گفتم: شما چطور شهادت ميدهيد؟ مگر چقدر مرا مي شناسيد؟ گفت: من چطور نشناسم آن كسي را كه حق ما را به ما ميرساند؟ گفتم: كدام حق؟ گفت: خمسي كه به وكلاي ما دادي. گفت: من باز متوجه نبودم. ايشان شيخ انصاري را وكيل خودش ميداند. برگشتيم و همينطور كه ميآمديم، كنار راه ميوههايي را ميديدم كه براي اين فصل نيست. فصل، فصل زمستان بود. ميوهها طور ديگري بود. هوا را طور ديگري ميديدم و عطرآگين بود. همينطور كه با هم راه ميرفتيم،
سؤالاتي از ايشان پرسيدم. مثلاً مولانا اينكه بعضي دوستان ما زيارت مشهد مشرف شدند، ميخواستم بدانم زيارت فلاني قبول است؟ فرمود: انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده است، زيارتش قبول است؟ انشاءالله قبول است. فلاني هم مشرف شده، قبول است؟ ديدم سكوت كردند. گفتم: بعضي از كساني كه اهل منبر هستند، ميگويند: اگر كسي شب جمعه زيارت ابا عبدالله الحسين را بخواند، «زيارت الحسين امانٌ من النار» آدم را از جهنم ايمن ميكند. اين حديث درست است؟ ديدند چشمانش اشك زده است و اسم حسين را كه شنيد، فرمود: بله، درست است. «زيارت الحسين امانٌ من النار» بعد به كاظمين رسيديم. شروع به سلام دادن به ائمه كرد. تك تك سلام داد به اسم امام زمان رسيد، سؤال كرد: حاج علي امام زمان خودت را ميشناسي؟ گفتم: چطور نشناسم. معلوم است ميشناسم. گفت: خوب سلام بده. گفتم: «السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا صاحب الزمان، يابن الحسن» گفت: «عليك السلام و رحمة الله و بركاته» جواب سلام مرا داد، باز من متوجه نبودم. در اين سلام كسي كه خبر از قبولي زيارت بعضيها، خبر از چيزهايي كه غير معصوم نميتواند بدهد. مراجع مل شيخ انصاري را نماينده خودش ميداند. خمس را ميگويد: حق ما است. براي خواندن نماز زيارت ايستاديم. نماز كه تمام شد، آخر نماز به ذهن من آمد، اين قرائن و نشانهها براي حضرت بوده است. نماز كه تمام شد، نگاه كردم ديدم حضرت نيست. در آن زمان يك حالت گيجي و تحير بوده است. ولي بعد با قرائني متوجه ميشويم چه حسرت سنگيني است. از طرفي هم خوشا به حالشان كه همين مقدار نصيبشان شده است.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
★➻ @aali_rafiei 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سخنرانی تصویری 🔻
✅ "حاج آقا عالی"
✨ برخورد قاطعانه امیرالمومنین با اختلاس و فساد اقتصادی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال استاد عالی و رفیعی
@aali_rafiei 🍁
4_5985724181872903069.mp3
6.51M
✅ اهل بیت علیهم السلام استاد ملائکه
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد عالی ❀
برای یک نفر حداقل ارسال فرمایید👆🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال استاد عالی و رفیعی
@aali_rafiei 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سخنرانی تصویری 🔻
✅ "حاج آقا عالی"
زن اگر زن باشه ... ✨
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال استاد عالی و رفیعی:
@aali_rafiei🍁
✧ #یه_نکته ـ :
گاه یک مومن آنقدر عزیز می شود،
که به خاطر او بلا از جمعی برداشته می شود
و مایع #امان و #امنیت می شود.
مرحوم آیت الله مرعشی نجفی
درباره آیت الله کوهستانی فرموده بودند:
کوهستانی #لنگر_زمین است.
اگر یک مومن اینکه این است آنکه در راس مومنان است، یعنی ولی الله اعظم و حجت عصر او چطور؟! قطعا به واسطه او به عالمی که او در آن است نظر عنایت می شود و #برکات می بارد و #بلاها از آن دفع میگردد.
[ #استاد_عالی ]
➠ @aali_rafiei ◆
✨
✅مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه...
✍یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
(شهید ابراهیم هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند)
📚 سلام بر ابراهیم۲ /ص 60
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
5e89977b9c16117bc18af2f2_4855504470763654397.mp3
3.09M
✅ بخشش آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد عالی ❀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال استاد عالی و رفیعی
@aali_rafiei 🍁
❤️
✅ ۲۴ ساعت عمر بیشتر
✍اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در ۳۳ سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند ۲۴ ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند.
بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است.
آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را به طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. متوجه شد که به خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند.
📚 زندگی به روايت بودا، صفحه ۸۶
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
✨﷽✨
🌼خداوند همواره ناظر اعمال ماست...
✍فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر اطاعت کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند.
سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت می روم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده. فرزند در پای درخت ایستاد. پدرش بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را می بیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید: آن کس که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت:
«هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ: او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند». پدر از سخن پسر شرمنده شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد.
📚معارف اسلامی، شماره ۷۷
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی
🌺
کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد.
در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت.
عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد.
آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد!
برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟
گفت:بله!
گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟
گفت: بله آقا، شنیده ام.
آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود!
✅ این روزها #باانصاف باشیم
💌 @aali_rafiei | استاد عالی و رفیعی