eitaa logo
عقیق شعر
1.4هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد چشم‌ انتظار ماندنِ دختر تمام شد وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد بیمارِ انتظار کشیدن شفا گرفت امن‌یجیب خواندنِ مضطر تمام شد آنقدر پر کشید دلش تا سر پدر وقت عروج، بال کبوتر تمام شد شیرین‌زبان قافله لکنت گرفته بود دندان که ریخت، قندِ مکرّر تمام شد دستش رسید روی رگِ غیرت پدر جایی که کارِ کُندی خنجر تمام شد یک‌قطره عمر داشت که آن‌هم به جای اشک با شستشوی رأسِ مطهّر تمام شد این مصحفِ شریف، که تنها سه آیه داشت با سرنوشتِ سوره‌ی کوثر تمام شد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شب سوم محرم _ حصرت رقیه سلام الله علیها 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127123 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
39.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجاز آه ... آه او شد خطبه ی او روز دشمن شد سیاه شعر خوانی در رثای ▪️عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینک زمان، زمان غزل‌خوانی من است بیتی‌ست این دو خط که به پیشانی من است هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن این میهمانی تو نه... مهمانی من است! غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کرده‌ای این‌ها چراغ‌های چراغانی من است هفتاد سر از این همه، با من برادرند اما دو سر از این همه، قربانی من است نذر من است و از پی احیای دین حق خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو تا نوبت بهار گُل‌افشانی من است ما را چو آفتاب به شامَت کشانده‌ای اینک زمان قافله‌گردانی من است... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
افزون ز تصور است شیداییِ من این حال خوش و غم و شکیبایی من می‌بخشی اگر کم است اما بپذیر این هم دو پسر تمام داراییِ من ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند مقام زینب کبری ببین که این دو پسر فقط به خاطر مادر امامزاده شدند تمام آبروی باغبان همین دو گلند که در حفاظت از باغ استفاده شدند به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند پیام غربت زینب شدند آن روزی که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند حلال زاده به دائیش می رود آخر غریب وار اسیر حرام زاده شدند ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که غبار چادر او موجب ایجاد خلقت شد مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است قنوتش جلوه کرد و قبه ای از استجابت شد غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغفار تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد دو فرزندش دم "یا نور" و "یا قدوس" او هستند دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حسنایند  دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد یکی پهلوش شد زخمی، یکی  بازوش شد زخمی مصیبت های پشت در، میان این دو قسمت شد دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد محمد پاسبان پیکر زخمی عونش شد محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد ملائک تا دم خیمه، خبر بردند با گریه به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد ولی از خیمه ی چشمش نیامد اشک یک لحظه میان خیمه ی خود باز مشغول عبادت شد از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد دو تا دلبند روی نیزه ها دارد ولی هر شب هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد کسی که پرده دار محملش بودند مریم ها حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟ خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟ دویده در رگ ما خون جعفر طیّار زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید همان که آرزوی مادر است، آن باشیم ◾️عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشت اشارت ما همان انگشت سوال است . می‌پرسیم و در پی دانایی او کشف خواهیم کرد . برنامه تلویزیونی هرشب ساعت ۲۲:۳۰ از شبکه با اجرای . تهیه شده در گروه ادب و هنر @chavosh_tv4 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
تهی ز خواری و خفت ، پر از وقار و فر است که سرو هیبت جنگل ، هویت شجر است همیشه سبز ، به یک رنگ و یک عقیده ، در او چهار فصل پر از خَط و خال بی اثر است برای او که تهی از تعلق است و هوس چه غم ز مرگ؟ چه باک از هیاهوی تبر است؟ رها هراینه از ذوق و شوق دیده شدن رها هراینه از بیمِ طعنه و تشر است کشیده سر به فلک ، آسمان تراز است او پریده را چه نیازی دگر به بال و پر است؟ ز خویش ساخته سرنیزه ای و جان بر کف به شوق یاری حق خود سپاه یک نفره است هماره سرو سراسر صلابت است و شکوه کجاست آن که از این اقتدار بی خبر است؟ حبیب را چه بخوانم؟ که سرو را ماند بسان خار و خسان نیست ، شیوه اش دگر است حبیب را چه بگویم؟ که نام او گویاست که او حبیبِ دل عترت پیامبر است اگرچه پیر ، ولی خرم است و سرزنده که پای تا به سر از عشق دوست شعله ور است به انتظار نشستن کجا و مسلک عشق؟ ز شوق ، سر به بیابان گذاشتن هنر است از آن دیار که کفتارها در آن جمع اند کسی که بار ببست و گریخت شیر نر است حبیب پیر طریقت ، حبیب مرشد راه چُنان که در شب تاریک فتنه ها قمر است حبیب آمد و دشت بلا شهادت داد که سن و سال بهانه ست ، صحبت از جگر است خیال دخت علی را به ورطه راحت کرد چو عرضه داشت یلان را چه باکی از خطر است؟ در این مسیر چه “عسر” و چه “یسر” فرقی نیست که من اراده ام از کوه استوار تر است به هر دری زده ام تا به نینوا برسم حبیب در پی مرگ است اگر که در به در  است کدام مرگ؟ نه آن مرگ مبتذل ، نه فنا کدام مرگ؟ همان که سعادت بشر است قسم به خون خدا خون پرخروش مرا به هر زمین دگر ریختند اگر هدر است به حشر معذرت از مادرت چه سود مرا؟ به هر طریق ، اگر جان به در برم ضرر است چگونه پشت کنم بر حبیب خیرالانام؟ خدا گواست که خصمش بشر نه ، بلکه شر است غمت مباد از این قلت و از آن کثرت عزیز فاطمه را جسم و جان ما سپر است فتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… که دوست آن طرف معرکه نظاره گر است فِتاد از نفس اما ز چشم مولا نه… اگرچه دیده خورشید از آنچه دیده تر است فتاد از نفس اما به نفس غالب شد شکست ظاهر قصه ست، باطنش ظفر است فتاد از نفس ، از بس که زخم خورد ، اما غم حسین ، از این زخم ها کشنده تر است به خون محاسن خود را خضاب کرد حبیب همان خضاب که تا روز حشر جلوه گر است دگر از او چه بگویم؟ به قول اهل نظر سر است سرو و سرآمد ، که گفته بی ثمر است؟ ‌ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدانِ خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری، امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید    ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا علی همیشه دهانش معطر است در وصف او کتاب فراوان نوشته‌اند دیگر نوشته‌اند که این مرد، دیگر است در آسیاب کوفه نکرده‌ست مو سفید او پیرِ پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند، جبهه‌‌ی‌شان نابرابر است! تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزله‌ی چند لشکر است با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت گفت آن‌که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار! این‌ها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است... وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است    ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است از آسمان چهارم، مسیح می‌بارد چقدر منتظر رعدِ آسمان من است! برو که پیکر مصلوب و بی‌سرت مادر! در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است به کف بگیر سرت را برای یاری عشق سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است نماز آخر خود را اقامه کن در خون برو که بدرقه‌ات نغمهٔ اذان من است اگرچه بعد تو صحراست خانه‌ام امّا چه باک؟ زینب کبری هم‌آشیان من است ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدان نینوا برسی امام پیک فرستاده در پی‌ات، برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل! مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعا برسی تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی زهیر باش دلم! با یزیدِ نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدان نینوا برسی ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرت که به عزای تو نشست از آن روز نقش حُر اصل همه تعزیه گردانی هاست ... بخش سوم شعر خوانی در رثای ▪️عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردان زره به قامت مردانه بسته اند این نو جنون کیست که با پیرهن دوید ...؟ شعرخوانی در رثای عصر شعر این عصر شعر به همت موسسه فرهنگی و با مشارکت سازمان   در کافه نخلستان این سازمان برگزار شد https://aghigh.ir/fa/news/123721 ▪️عقیق شعر @aghighpoem
دردم، ز کودکی است که با روی هم چو ماه آمد برون، به یاری آن شاه بی سپاه بی تاب چون دل از بر زینب فرار کرد آمد چو طفل اشک روان، در کنار شاه کای عمّ تاج دار، به خاک از چه خفته‌ای؟ برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه نشنیده‌ای مگر سخن عمه را چو من؟ تنها ز خیمه آمده‌ای نزد این سپاه هر کس که آب خواست دهندش به تیغ، آب باز گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه می‌گفت و می‌گریست، که دژخیمی از ستیز تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه بی‌دست، جان سپرد به دامان عم خویش چون ماهیِ به لجّه‌ی خون مانده در شناه می‌داد جان به دامن شاه الغیاث گوی می‌کرد شاه تشنه به حیرت بر او نگاه ◾️عقیق شعر @aghighpoem
شب پنجم که می رسد از راه روضه را غرق آه باید خواند از یتیم حسن که می گوییم روضه ی قتلگاه باید خواند روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کنده است حسنی زاده می زند پر و بال لحظه آخر است و این میدان گرچه مرد نبرد می خواهد حسنی زاده ! پیش عمه بمان بعد از این ، خیمه مرد می خواهد حیف از آن دست حیف از آن بازو دست خود را به تیغ نسپاری پیش زینب بمان که بعد عمو علم و مشک را تو برداری پیش زینب بمان که می ترسم روضه ی پشت در شود تکرار مادرم بازوی کبودی داشت دست خود را به تیغها نسپار شیر اگر بچه باز هم شیر است آن شغال زبون نفهمیده اینکه دست تو را ز تن انداخت دست عباس دیده ترسیده ◾️عقیق شعر @aghighpoem
پروانه شد تا شعله‌ور سازد پرش را پیچید در شوق شهادت باورش را داغ گلویش تازه شد از قحطی آب وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را... با رود جاری کرد در دشتی عطشناک آن دست‌های کوچک و نام‌آورش را تا لحظه‌ای دیگر عمویش زنده باشد انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید بر نیزه می‌بردند در غربت سرش را! ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبداللَه در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس‌که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ ی خورشید ز خون رنگ گرفت  ▪️عقیق شعر @aghighpoem
این كیست از خورشید، مولا، ماه‌روتر بی‌تاب‌تر، عاشق‌تر، عبدالله روتر می‌گفت من دست از حسینم برندارم اِلا شود بازویم از خون وضو، تر می‌گفت ای شمشیرها دستم مگیرید مرگ ار جگر دارد بیاید روبه‌روتر! می‌گفت و با دست عمویش عهد می‌بست چشم زمین از حسرت این گفتگو، تر وای آن گلوی ناز، سیراب عطش بود شد عاقبت از دست آن صاحب سبو، تر آنجا حسین افتاد و اینجا كودكی ناز افتاد در دست یزیدی تندخوتر... در عالم ای شمشیرها پیدا نكردید آیا كسی نزد خدا با آبروتر؟! ▪️عقیق شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
اشعار شب پنجم محرم 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127174 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem