eitaa logo
کانال آناوطن آغمیــــــــــــــــــون🧿
2.5هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
86 فایل
شورانگیز ترین مهر، دلدادگی به زادگاه است... 👇👇 محمدفرازی @mfarazi20 ✏️✏️✏️ محموداسماعیلی @m_esmal
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 ربات شش پایی که یخ نمی‌زند 🔹سایت اینترستینگ انجینیرینگ اعلام کرد چینی‌ها ربات جدیدی ساخته‌اند که با کفش‌های مخصوص، دمای منفی ۴۰ درجه سانتی‌گراد را تحمل می‌کند و قادر به انجام کارهای سنگین در محیط‌های خشن و یخ‌زده است. 🔹در تصاویر منتشر شده، این ربات بسته‌ای را بر روی پشت خود در یک پایگاه تحقیقاتی متعلق به چین در قطب جنوب جابه‌جا می‌کند. 🔹از این ربات برای نمونه‌برداری از زیر آب، تحقیقات میدانی و شناسایی یخ‌های شکافته شده در مناطق قطبی که چشم انسان به‌راحتی قادر به تشخیص آن نیست، استفاده می‌شود. @Aghmiun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉الهی در این شب ♥️عیـد مبعث 🎉هرچی خوبیه وخوشبختیه ♥️خدای مهربون 🎉براتون رقم بزنه ♥️کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه 🎉و آرامش مهمون همیشگی ♥️خـونـه هـاتـون باشـه 🎉شبتون زیبـا عیدتون مبارک ارادتمند سیدمحمد مصطفوی @Aghmiun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام وسلامتی تمام دوستلاری آرزو اِلَرم ❤️🤲🤲🤲🤲🤲🤲❤️((داود یولچی قم )) @Aghmiun
کانال آناوطن آغمیــــــــــــــــــون🧿
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #الفت #قسمت_نهم آقام انگار همون مرد همیشگی نبود به طرز عجیبی رام و مطیع
یکم گذشت تا یادم اومد چی شده و من کجام بلند شدم و جامو جمع کردم و رفتم تو حیاط یه آبی به صورتم زدم و دوباره برگشتم تو اتاق یه دست لباس تمیز از تو بقچه دراوردم و لباسهامو عوض کردم و آماده نشستم تا با صادق برم کارگاه یکم بعد زهرا خانم اومد در زد که صادق داره میره اگه میخوای تو هم برو باهاش زود چادرمو سرم کردم و گفتم اره میخوام زهرا خانمم چادرش و برداشت و با من صادق راه افتاد سمت کارگاه گفت مردم با هم میبینتون حرف در میارن منم باشم بهتره دو تا کوچه رد شدیم و رسیدیم جلوی یه در بزرگ که در نیمه باز بود صادق جلوتر رفت و در و هل داد و گفت بفرماییدهمه جا پر دار قالی بود تو اندازه های مختلف بعضی هاش تا سقف کارگاه رسیده بود از دیدن اون صحنه خیلی تعجب کردم تا حالا اینجا رو تو این محله ندیده بودم همونطور محو تماشا بودم که دخترای کوچیک و بزرگ و پسرا یکی یکی می اومدن و مینشستن جلوی دار قالی خودشون صادق جلوتر رفت و با یه آقایی میانسال که پشت میز نشسته بود حرف زد و با دست منو نشون داداون آقا با دست اشاره کرد که برم نزدیکتر.رفتم جلو نگاهی سرتا پام انداخت و گفت بلدی ببافی؟گفتم اره بلدم گفت دستمزد و هفته ای میدیم از ساعت ۸ صبح باید بیایی تا ۵ و ۶ عصر صبحونه و ناهار با خودتونه اینجا فقط آب داریم گفتم چشم گفت برو پیش اون دختر بچه بشین و بباف چشمی گفتم و رفتم کنار دختر موطلایی که موهاش آشفته اش و زیر روسری رنگ و رو رفته ای قایم کرده بود نشستم دخترک نگاهی بهم کرد و گفت چاقو نداری گفتم نه از زیر تخته یه چاقو دراورد و داد دستم گفت مال خودت اگه اوستا بفهمه نداری نمیزاره کار کنی ممنونی گفتم و شروع کردم باهاش بافتن خیلی فرز و زرنگ میبافت بهش نمیخورد ۷ سال بیشتر داشته باشه کم کم کارگاه پر شد از شاگردها از پسر بچه ۶ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله صدای چیک و چیک چاقوها همه جا رو پر کرده بودچند تا دختر دیگه هم روی قالی که من و زینب نشسته بودیم اومدن و مشغول شدن تا ظهر یکسر کار کردیم و از کمر درد و انگشت درد دلم میخواست گریه کنم اما جرات اینکه بلند بشن یا بزارم زمین و نداشتم ساعت یک ظهر بود که آقا جعفر همون مرد صبحی گفت تعطیل کنید برای ناهار همه از رو تخته ها پایین اومدن و هر کی یه چیزی با خودش اورده بود و باز کرد جلوشو و مشغول شدزینب رفت یه بقچه اورد و باز کرد توش یکم نون خشک بود و با یکم پنیر به منم تعارف کرد و گفتم میل ندارم شروع کرد به خوردن دلم براش کباب شدبلند شدم و یکم آب خوردم تا گشنگیم بره یکم انگشتها و کمرم و ماساژ دادم یکی از دخترا گفت بار اولته که میای کارگاه قالی بافی ؟گفتم نه گفت معلومه دستت خیلی کنده اینطور کار کنی اخراجت میکنن حرفی نزدم و سرمو انداختم پایین وسایلشونو جمع کردن و دوباره مشغول بکار شدیم حس میکردم تو یه زندان گیر کردم سعی کردم تندتر ببافم تا اینم از دست ندم ساعت ۵ عصر شد و دوباره آقا جعفر گفت تعطیل کنید همه یکی یکی وسایلشونو جمع میکردن و میرفتن منم چادرمو تکوندم تا پشم و پرزی که روش نشسته بود بریزه و راه افتادم سمت خونه زهرا خانم.زهرا خانم با همسایه ها تو کوچه داشتن حرف میزدن و تا منو دیدن حرفشونو قطع کردن و همگی رفتن خونه هاشون زهرا خانم گفت به به اُلفت خانم انگار خیلی خسته شدی امروز لبخند تلخی زدم و گفتم نه کار ادم و خسته نمیکنه آهی کشید و نگاهی سمت خونه کرد و گفت بیا بریم خونه مستقیم رفتم اتاق پشتی دلم میخواست راحت دراز بکشم ولی خجالت میکشیدم چادرمو رو بند آویزون کردم و دست و رومو شستم و رفتم آشپزخونه پیش زهرا خانم شدیدا گرسنه ام بود اما روی اینکه چیزی بخوام نداشتم زهرا خانم مشغول درست کردن کو کو بود خسته نباشیدی گفتم زهرا خانم گفت عه تو اینجا چیکار میکنی خسته شدی برو یکم استراحت کن گفتم خوبم بزار کمکت کنم اجازه نداد و گفت برا خودت یه چایی بریز دلم خیلی هوسش و کرده بود دوتا چایی ریختم و کنار یخچال نشستم زهرا خانم زود یه لقمه گرفت برام و گرفت سمتم گفتم میل ندارم دستت درد نکنه گفت بگیر دختر جون تو خیلی شبیه جوونی های خودمی اشک تو چشاش جمع شد و برگشت سمت اجاق گاز لقمه کوکو رو خوردم انگار لذت دنیا تو اون لقمه بود چایی رو هم خوردم و زهرا خانم با اصرار منو فرستاد تو اتاق که برم استراحت کنم هوا کم کم داشت تاریک میشد و رفتم تو اتاق و بالش و برداشتم و دراز کشیدم چادرمم کشیدم روم حس کردم یکی نشسته رو سینه ام و نمیزاره نفس بکشم خودش بود صدای نفسهاشو میشناختم انگار قفل بودم هر چی سعی کردم نتونستم ذکری بگم یهو خلاص شدم و نفس کشیدم دیگه نمیترسیدم برام عادی شده بود چادرمو کشیدم سرم و از خستگی زیاد بیهوش شدم فردا صبح زهرا خانم بیدارم کرد و گفت دیرت میشه ها بلند شدم و زود حاضر شدم و راه افتادم ادامه دارد.... @Aghmiun
. وحی شد بر مصطفی برخیز، اقرأ باسم ربّک ای حبیب من ز جا برخیز، اقرأ باسم ربّک تیره شد رخسار گیتی، خیره شد دیو تباهی چیره شد جهل عِما برخیز، اقرأ باسم ربّک ✨️عید مبعث بر همه شما مبارک باد ارسالی : جناب آقای نقی کباری @Aghmiun
وقتی یکی از خوشه چینان دمی از قاب خویش بیرون‌ می زند، به وقت استراحت! ▪️تابلوی خوشه‌ چینان نقاشی رنگ روغن بر روی کرباس اثر ژان‌ فرانسوا میله، نقاش واقع‌ گرای فرانسوی، است که در سال ۱۸۵۷ خلق شد و سه زن دهقان را در حال خوشه‌ چینی در گندم زار نشان می دهد. 🎨 @Aghmiun
اقرا بسم ربک الذی خلق بعثت پیامبر رحمت و صلح و برابری و برادری مهر و مهربانی تمام کننده مکارم اخلاق رهاننده بشریت از جهل و نادانی و زشتی‌ها وپلشتیها منادی برابری همه انسانها از هر رنگ و نژاد در برخورداری از نعمات الهی حضرت محمد مصطفی خاتم الانبیا (ص)بر تمام مسلمانان جهان بخصوص بر شما عزیز و پیرو راه راستین حضرتش مبارک باد امید که زیارت مدینه منوره و شفاعت عقبای حضرتش نصیبمان گردد.التماس دعا ارسالی جناب آقای جواد نجفیان @Aghmiun