چون ڪر و لال بود، خیلی جدے نمیگرفتنش.
یه روز ڪنار قبر پسر عموے شهیدش با انگشت یه قبر ڪشید،نوشت: #شهیدعبدالمطلباڪبرے!"
خندیدیم!
هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ
قبر ڪرد و نوشتهاش رو پاڪ ڪرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیڪرش رو آوردن. دقیقا جایی دفن شد ڪه براے ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و ما مسخره بازے درآورده بودیم!