#حکایت
✍ سقراط از حکمای یونان، زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام میداد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمیآورد و سکوت اختیار کرده بود.
آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر میکرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. ولی سقراط همچنان خونسرد بود. حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بیموقع از شما پسندیده نیست.
سقراط با لبخند گفت: حق با شماست.
اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، (این زن ) نشان از نزول رحمت الهی و بارش باران است.
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
غذای حرام
هنگامی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) هفت ساله بود، یهودیان که نشانههایی از پیامبری را در او دیدند، در صدد بعضی امتحانات برآمدند و با خود گفتند: ما در کتاب هایمان خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذای حرام و شبهه، دوری میکند، خوب است او را امتحان کنیم
بنابراین مرغی را دزدیدند و برای حضرت ابوطالب فرستادند تا همه به عنوان هدیه بخورند
اما همه خوردند غیر از پیامبر (صلی الله علیه و آله) علت این کار را پرسیدند، حضرت در پاسخ فرمودند: این مرغ، حرام است و خداوند من را از حرام نگه میدارد.
پس از این ماجرا، یهود مرغ همسایه را گرفته، نزد ابوطالب فرستادند، به خیال این که بعد پولش را به صاحبش بدهند؛ ولی آن حضرت باز هم میل نکردند و فرمودند: این غذا شبهه ناک است. وقتی یهود از این جریان اطلاع یافتند، گفتند: این کودک دارای مقام و منزلت بزرگی خواهد بود!
-
بحار الانوار ۱۵ / ۳۳۶.
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
داستان عبدالکریم کفاش
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در همان حال خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش.
عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب
نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
حاتم طایی پسری به نام عُدی داشت. اسلام نیاورده بود. خواهرش به او گفت: برو ببین حرف حساب پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چیست؟ پادشاه است یا
فرستادۀ خدا؟
اگر فرستادۀ خداست به او ایمان بیاور. عُدی میگوید: خدمت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم رفتم. حضرت در مسجد بود. مرا به خانه خود دعوت کرد.
راه افتادیم. در راه خانم سال خورده ای جلوی پیامبر را گرفت. گفت: من با شما کار دارم! عدی بن حاتم هم دارد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را امتحان میکند که پادشاه است یا رسول.
گفت: به قدری پیامبر با حوصله با این زن صحبت کرد و به حرف او گوش کرد که من خسته شدم. همان جا گفتم: این پادشاه نیست. پادشاهان این طور با مردم برخورد نمی کنند. [۱]
----------
[۱]: سيرة ابن هشام، حوادث سال نهم هجری
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
وقتی پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به مدینه آمدند، هر یک از مردم مدینه در هر حد توان خود، هدیه ای برای آن حضرت آورد و مردم استقبال زیبایی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم کردند.
زنی به محضر آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه، من توانایی مالی و مادی نداشتم که هدیه ای در خور شأن شما بیاورم، ولی فرزندی دارم که به شما خیلی علاقه دارد و یک امتیاز ویژه دارد. او خواندن و نوشتن میداند. خواندن و نوشتن در آن زمان امتیاز مهمی به شمار میآمد؛ زیرا در سرزمین حجاز، کسانی که خواندن و نوشتن میدانستند خیلی محدود بودند.
آن زن پس از این عرض کرد: یا رسول اللّه! این فرزند من دوست دارد که خادم شما باشد. اگر اجازه دهید در خدمت تان باشد.
نام این پسر انس بن مالک است که ده سال خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. میگوید:
«ما رَأَيْتُ أَحَدَاً كانَ أَرحَمَ بِالعَیالِ مِن رَسولِ اللّه؛ [۱] من کسی را ندیدم که نسبت به خانوادۀ خود، از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم مهربان تر باشد. »
----------
[۱]: صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب فضل نسب النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و تسليم الحجر عليه قبل النبوه، ج ۴، ص ۱۸۰۸، ح ۲۳۱۶
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
✨🍃وقتی پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به مدینه آمدند، هر یک از مردم مدینه در هر حد توان خود، هدیه ای برای آن حضرت آورد و مردم استقبال زیبایی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم کردند.
زنی به محضر آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه، من توانایی مالی و مادی نداشتم که هدیه ای در خور شأن شما بیاورم، ولی فرزندی دارم که به شما خیلی علاقه دارد و یک امتیاز ویژه دارد. او خواندن و نوشتن میداند. خواندن و نوشتن در آن زمان امتیاز مهمی به شمار میآمد؛ زیرا در سرزمین حجاز، کسانی که خواندن و نوشتن میدانستند خیلی محدود بودند.
آن زن پس از این عرض کرد: یا رسول اللّه! این فرزند من دوست دارد که خادم شما باشد. اگر اجازه دهید در خدمت تان باشد.
نام این پسر انس بن مالک است که ده سال خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. میگوید:
«ما رَأَيْتُ أَحَدَاً كانَ أَرحَمَ بِالعَیالِ مِن رَسولِ اللّه؛ [۱] من کسی را ندیدم که نسبت به خانوادۀ خود، از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم مهربان تر باشد. »
----------
[۱]: صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب فضل نسب النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و تسليم الحجر عليه قبل النبوه، ج ۴، ص ۱۸۰۸، ح ۲۳۱۶
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
توجه به منزلت کودکان
نقل شده است که روزی پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در نماز بودند و نماز خود را مقداری تند تر از معمول خواندند. البته نه به این سرعتهایی که ما گاهی در نمازهای خود داریم. در حالات پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آمده است که وقتی نماز میخواندند، ذکر رکوع و سجده خود را سه بار تکرار میکردند. در رکوع سه مرتبه ﴿ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه ﴾ و در سجده سه مرتبه ﴿ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ ﴾ میگفتند.
اما در آن روز نماز خود را سریع تر از معمول تمام کردند؛ مثلاً شاید به جای سه مرتبه، یک مرتبه ذکر گفتند. اصحاب تعجب کردند. وقتی نماز تمام
شد، از علت این امر پرسیدند. آن حضرت فرمودند:
﴿ أَمَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِيِّ؛ ﴾ [۱] آیا صدای فریاد (و گریه ) کودک را نشنیدید؟
[۱]: الكافي، ج ۶، ص ۴۸؛ تهذيب الاحكام، ج ۳، ص ۲۷۴
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
📗فیلسوف یونانی
▫️روزی "دیوجانس" (فیلسوف یونانی) از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم. دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟
▪️اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم. دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟
▫️اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم.
دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم.
▪️دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بیتحمل رنج و مشقت، به استراحت نمیپردازی و از زندگیات لذت نمیبری؟ و اسکندر بیجواب ماند.
▫️توجه داشته باشیم آرزوهایمان ، ما را از هدفمان دور نکند . چه بسا فرصت ها بخاطر آرزوهایمان از دست می روند
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
✍ظلم به فرزندان
کسی آمد خدمت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و گفت: یا رسول اللّه، من باغی دارم. میخواهم به یکی از فرزندانم ببخشم. شما بیایید شاهد باشید. آن وقت ثبت اسناد نبود. افراد شهادت میدادند. حضرت فرمودند:
﴿ اَلَكَ وَلَدٌ غَيْرُهُ؛ ﴾ فرزند دیگری هم داری؟ گفت: آری، حضرت فرمود: به همۀ آنها چیزی بخشیدی؟ گفت: نه. فرمودند:
﴿ فَإِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نَشْهَدُ عَلَى الْخَيْفِ؛ ﴾ [۱] ما سلسلۀ پیغمبران به چنین ظلمی شاهد نمی شویم.
----------
[۱]: وسائل الشيعه، ج ۲۷، ص ۴۱۴
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
✍ حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي
مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست.
مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد.
مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد.
مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت:
اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟
قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند:
مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟
عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود:
- تو با من بودي اولاد پيغمبر؟!
- بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟
ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود:
مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنيدم.
السلام علیک یا علی بن ابی طالب(ع)
السلام علیک یاحجت ابن الحسن العسکری(عج)
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
🔹فرار از غیبت
✍آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علميّه قم، مجسمۀ تقوا بود. او شاگردانی مثل آیات عظام امام خمینی، گلپایگانی،
اراکی را پرورش داد و آنان به شاگردی او افتخار میکردند.
امام ارادات بسیاری به مرحوم آیت اللّه العظمی حائری داشت. زمانی به امام گفته بودند: این انقلابی که شما کردید چرا استاد تان مرحوم حائری نکرد؟ فرموده بودند: کاری که مرحوم حاج شیخ در حفظ و احیای حوزه علمیه کردند، از کار ما بزرگ تر بود.
ایشان در نجف درس میخواندند ولی تصمیم میگیرند از نجف به کربلا بروند. علما با تعجب از ایشان میپرسند: چرا حوزه نجف را که عظمت علمی بیشتری دارد ترک کردید؟ فرمود: من نجف را خیلی دوست داشتم، ولی در داستان مشروطه (که عدّه ای مخالف مشروطه و گروهی موافق آن بودند. ) هر جلسه ای میرفتم آن قدر مخالفان و موافقان مشروطه علیه هم دیگر عیب گویی و عیب جویی میکردند که ترسیدم به گناه بیفتم. از این رو تصمیم گرفتم از نجف به کربلا بروم.
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب
#حکایت
پدر مرحوم آقا سیّد علی قاضی، آقا سیّد حسین قاضی نام داشت. ایشان عالمی بسیار بزرگوار و اولین استاد اخلاق و عرفان فرزند شان آقا سید علی قاضی بوده اند. ایشان در نجف از محضر اساتید بزرگی همچون میرزای شیرازی استفاده کردند.
ایشان وقتی میخواهد از نجف برگرد، خدمت استاد شان میرزا میرود و میگوید: قصد برگشت به ایران دارم، نصیحتی بفرمایید. میرزا میفرماید: وقتی به ایران برگشتی روزی یک ساعت برای خود بگذار و به تفکّر و اندیشه و مراقبت بگذران.
بعد از مدّتی عدّه ای از مردم تبریز عازم عراق بودند. ایشان میفرمایند: اگر خدمت میرزا رفتید، سلام مرا برسانید و بگویید آن دستوری که شما فرمودید که روزی یک ساعت تفکر و سکوت و اندیشه و مراقبه داشته باشم، آن یک ساعت همۀ ساعات مرا پر کرده است.
@ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب