eitaa logo
آهنگـِ زندگـے♬
734 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.3هزار ویدیو
82 فایل
سر بر شانــہ خدا بگذار تا«اهـنگــ زندگـے» را برایتـ زیبا بــخواند ♬ و تو زندگـے را با تمامـ و کمالش زندگـے کن! انتقاد، پیشنهاد، تبادل👇🏻 @Pr_manager1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 | کودک را با خودش مقایسه کنید نه دیگران! 🔸والدین عزیز اگر می‌خواهید رفتار فرزندتان بهتر شود یا اشتباهاتش را تکرار نکند، بدترین کار مقایسه کردنش با دیگران است. شما با این کار فقط او را از کسی که با او مقایسه می‌شود، متنفر می‌کنید و عزت نفسش را می‌گیرید. اگر می‌خواهید دست به مقایسه هم بزنید، عملکرد کودک با خودش مقایسه کنید نه با دیگران. ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🔶 | وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ 🔸سرآمد همۀ حق‌الناس‌ها حق پدر و مادر است. روایت می‌گوید: خداوند در قیامت به سه گروه به دیدۀ رحمت نمی‌نگرد: منت‌گذار، می‌گسار و عاقّ والدین. احقاف آیه ۱۷ ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😯😁 با بطری نوشابه یه ژله به شکل فلفل دلمه درست کن هر بسته ژله یک لیوان آب جوش نصف لیوان شیر طرز تهیه کامل در فیلم 📽️ ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
یه گربه‌ی ملوسی داشتم که اونو خیلی دوست می‌داشتم گربه‌ی کوچکم قشنگ بود رنگش مثل پلنگ بود شعر کودکانه شعر کودکانه با پاهای کوتاهش می‌دوید هی می‌دوید تا صدایش می‌کردم زودی می‌شنید نام گربه‌ام پلنگی بود چه قدر گربه‌ی قشنگی بود یه روزی گربه‌ی مززی رفت به دنبال بازی هرچه صدایش کردم باز نیامد هوا که تاریک شد از رو دیوار آمد ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
اشتباهات موشی موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد. چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن توپ را به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! » از کودک بپرسید : - فکر می کنی موشی کار درستی کرد که توی خونه توپ بازی کرد ؟ - بهتر بود موشی به جای انداختن اشتباهش به گردن دیگری چه رفتاری را نشان می داد ؟ - به نظرت موشی کار خوبی کرد که اشتباهش رو جبران کرد ؟ ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنرانی استاد عالی ✍ موضوع: برای داشته هات شکر گزار باشه .تا خدا نداشته هات رو هم بهت بده استاد ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🌍 این نوع موج که به موج قارچ معروف است از برخورد دو موج به همدیگر به وجود مى آید. ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
⚪️اگر حافظه ضعیفی دارید و زود همه چیز رو فراموش میکنید دمکرده گلپر بنوشید 🔸علت کم حافظه بودن غلبه سردی به مغز هست که گلپر باعث میشه این غلبه سردی از بین بره و به طور محسوس حس خواهید کرد که حافظه بهتری دارید. ‌ ‌ ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه که نباید همه چیز ،خوب باشد در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود گاهی همین سختی ها و مشکلات پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها در مواقعِ سختی ، نا امید نشو چه بسیار جاده های همواری ، که به مرداب ختم شد. و چه بسیارترجاده های ناهموارو صعب العبوری که به زیباترین باغ ها رسیده. تسلیم نشو شاید پله ی بعد ایستگاهِ خوشبختی ات باشد اعتماد داشته باش به بختِ نیکی که پس از صبرت سرخواهد زد. امیدوارم بخت و اقبالتون بلند باشه ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
🔸واو به واو این خاطرات شهیده واعظی بسیار خواندنی است‌... 🌼|زمانی که امام‌خمینی تبعید بودند؛ پدر طیبه به عنوان یک روحانی مبارز با شاه مقابله می‌کرد. طیبه با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود تصمیم گرفت ۱۵ روز روزه بگیره. می‌گفت: ۸روز رو برا سلامتی آقای خمینی روزه می‌گیرم؛ ۷روز رو برا سلامتی پدرم. 🌼|زمانیکه خیلی کم سن و سال بود؛ خورد زمین و صورتش خونی شد. رفتم جلو و گفتم: خوبت شد، خونت رو ریختی روی زمین. گفت: خدا نکنه خون من اینجا بریزه. خونم باید برای آقای خمینی بریزه... از همون کودکی عشق امام رو داشت. 🌼|از پنج سالگی می‌رفت مکتب. حتما هم باید چادر سر می‌کرد و رویش رو می‌گرفت. وقتی بهش می‌گفتم: شاید با چادر زمین بخوری؛ در جوابم می‌گفت: اگر زمین بخورم بهتر از اینه که مردم صورتم رو ببینند. 🌼|طیبه قالی می‌بافت و می‌گفت: مزد قالیبافی روزم رو برا جهیزیه‌ام بذارید؛ و مزد قالیبافی شبم رو برا امام خمینی؛ می خوام وقتی اومدند ایران، پیش پاشون گوسفند قربانی کنم. 🌼|روز عید یه دست لباس براش خریدیم. پوشید؛ رفت بیرون و اومد. لباس رو در آورد و گذاشت کنار. گفتم: همه لباس نو پوشیدند، تو چرا لباست رو در آوردی؟ گفت: اگه من این لباس رو بپوشم، بچه‌های فقیر غصه می‌خورند... من دلم نمیاد این لباس رو بپوشم؛ لباسهای کهنه رو بیشتر دوست دارم. بعد از ازدواج هم جهیزیه‌اش رو بخشید به فقرا... ‌‌ 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید 📱Join╰➤ [• @farnaonline •]