eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.9هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5935964322869022626.mp3
4.43M
سنتی عصرگاهی گروه هنری خونش🎤 ته بلاره و دادوبیداد 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5935964322869022607.mp3
12.8M
علی آردین🎤 ریمیکس شاد 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
33.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن زیبای تام و جری و رابین هود قسمت دوم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/14918 انیمیشن قبلی👆
4_5854768387044937885.mp3
7.75M
ریمیکس شاد علی گراییلی🎤 🎶🕺💃💃🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5935964322869022661.mp3
4.86M
رامین مهری🎤 آخرین فشنگ 👌 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5935964322869022591.mp3
9.94M
جواد عباسی🎤 مامان شه پسر دا😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5935964322869022689.mp3
7.11M
پویا ابراهیمی🎤 ابر بیته هواره 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5996699498351437056.mp3
4.42M
تو با منی در یمنی آ کیجا😍 علیرضا رحیم پور🎤 🎶😍🕺🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا👌
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت پنجم محمود خندید و فکر کرد ازین شوخی های جدیده که تازه باب شده
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت ششم محمود دست از پا درازتر به خونه برگشت اما مادرش را دید که با بقچه ای از لباسها در دستش، کنار اثاث خانه که سر کوچه چیده بودند نشسته محمود گفت چیشد مادر مگه قرار نبود تا اون کلبه رو نخریدی اینجا رو تخلیه نکنیم مردی قدکوتاه و خپل که ظاهراً خریدار اصلی خونه بود گفت مثل اینکه یادت رفته تمام پول خونه رو نقد تحویل گرفتی و امضا زدی که خونه ازین لحظه در اختیار شماست محمود گفت آخه با یه پیرزن چنین برخوردی میکنن؟ من اگه نرسیده بودم این پیرزن تا کی باید کنار وسایل می نشست مرد قد کوتاه خندید و گفت تو دیگه به کی میگی؟! تو به مادرت رحم نکردی انتظار داری غریبه بهش رحم کنه حاشا به غیرتت محمود حوصله ی دعوا نداشت گفت حق با شماست با خواهش و تمنا و به وساطت مادرش اسب یکی از همسایه هارا قرض گرفت وسایل خونه را به تنهایی روی اسب گذاشت و کمد و چمدونهای کهنه را که خالی بودند و بدرد نخور خرد کرد و گوشه ای ریخت و با مادرش به سمت کلبه حرکت کرد تنها شانسی که آورد کلبه مال یک کشاورز بود که زمینشو فروخته بود و به آن نیازی نداشت محمود هم با کشاورز هماهنگ کرد و پولی را که به مادرش برای خرید کلبه داد از او گرفت و به کشاورز داد کشاورز هم قولنامه ای دستی تنظیم کرد و امضا کرد و به دست محمود داد و گفت خودت برو بقیه ی کارهاشو انجام بده اما زن کشاورز پول را از شوهرش گرفت و یواشکی به پیرزن داد و گفت به این پسر اعتمادی نیست شاید اینم بفروشه تو که جایی نداری لااقل برای روز مبادا پول داشته باشی ولی مدیونی اگه پولو به پسرت بدی محمود از فرداش رفت کارگری و قصد داشت سهیلا را فراموش کنه و دیگر دنبال هیچ دختری هم نباشه روزهایی که محمود سرکار بود فاطمه به کلبه ی پیرزن میرفت و برایش میوه و گاهی غذا میبرد و یا در پختن غذا به پیرزن کمک میکرد لباسهایش را می شست و گاهی لباسهای کار محمود را هم لابلای لباس پیرزن میبرد می شست و وقتی لباسهارا پهن میکرد میگفت اع اینا ظاهرا بین لباسهای شما بود مادر محمود هم همیشه دعا میکرد الهی خدا بهت یه بچه ای بده که بتونی بهش تکیه کنی فاطمه می خندید و میگفت دعا کن شوهر خوبی نصیبم بشه اما مادر محمود هیچوقت چنین دعایی نمیکرد مادر محمود از وقتی متوجه شده بود که فاطمه محمود رو دوست داره دلش نیومد این دختر مظلوم و مودب را به خودش وابسته کنه برای همین هر روز باهاش بداخلاقی میکرد اما فاطمه دست بردار نبود و با اینکه می دونست وقتی سهیلا برگرده محمود میره سمت سهیلا اما نمیتونست با دلش کنار بیاد و با خودش میگفت سهیلا دو سه سال هم نیاد برام کافیه محمود اما هیچ توجهی به فاطمه نداشت و روزها سرکار بود و شب یا خسته و کوفته شام نخورده میخوابید و یا اگه جایی کارگر میخواستن میرفت و اکثر شبها برای خالی کردن بار کامیونها به میدون شهر میرفت و بخاطر مسافت طولانی روستایشان با شهر کنار کامیون یا دفتر گاراژ می خوابید فاطمه در رفت و آمدش آنقدر دقیق بود که معمولا زمانی که محمود از کنار خونه شون رد میشد فاطمه داشت به سمت کلبه و پیش مادر محمود می رفت و تو همین برخورد چند ثانیه ای سلام و احوالپرسی میکرد اما محمود صبح ها اینقدر اوقاتش تلخ بود که بعدها به فاطمه گفت خدا خدا میکردم تورا نبینم مادر فاطمه وقتی دلیل این رفتار فاطمه را فهمید خیلی سرزنشش کرد و گفت اگه با محمود بخوای ازدواج کنی دیگه دختر من نیستی مادر محمود به فاطمه میگفت اگه واسه محمود به من کمک میکنی حلالت نمیکنم اما فاطمه نمیدانست با دلش چیکار کند فاطمه عاشق کسی شده بود که حتی خودش هم وقتی منطقی فکر میکرد می دید هیچ وجه مشترکی بینشان نیست اما فاطمه اگر یک روز محمود را نمی دید دلش میگرفت و شبش تا دیروقت بیدار می ماند و با فکر کردن به محمود اشک می ریخت محمود از دختر های جلف و سبک بیشتر خوشش میامد و حتی یکبار که فاطمه به کلبه ی پیرزن رفته بود و اون روز محمود بخاطر مریضی سرکار نرفته بود خودش با گوشهایش شنید و از شکاف پرده دید که محمود آهنگی را زمزمه میکند و هربار که اسم سهیلا را بر زبان می آورد اشک از چشمانش سرازیر می شود یک روز وقتی محمود بدجور دلتنگ سهیلا شده بود فاطمه از آلبوم کوچکش عکسی را که با سهیلا گرفته بود در آورد و عکس سهیلا را با دقت برش داد و وقتی به طرف کلبه ی پیرزن می رفت و در مسیرش محمود را دید عکس سهیلا را به محمود داد و گفت ازتون خواهش میکنم اینقدر برایش غصه نخورید فاطمه بعدها از مادرش شنید که سهیلا و بهرام همان پسر غریبه که با ماشینِ دزدی محمود و سهیلا را سوار کرده بود بخاطر یک سرقت بزرگ دیگر دستگیر شدند و به ۱۰ سال زندان محکوم شدند اما فاطمه از مادرش قول گرفت که این خبر پخش نشه چون دوس نداشت محمود ناراحت و نا امید بشه http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸 آهنگ مازنی🌸 👇👇
ادامه ی قسمت ششم داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 یک روز که فاطمه داشت حیاط کلبه را آب و جارو میکرد و با دست خودش دور تا دور کلبه را با کاهگل و سنگریزه درزگیری میکرد محمود زودتر از معمول از سرکار برگشت و وقتی فاطمه را با آن وضع دید ابتدا لبخندی زد و بعد طوری که مادرش نشنود گفت فاطمه خانم چرا شرمنده م میکنی من نه اینکه دوستت نداشته باشما چون خودمو میشناسم میدونم لیاقت زندگی با تو رو ندارم برای من یکی مثل همون سهیلا خوب بود هرچند میگن با یک پسر گرفتنش و الان هم زندانه فاطمه گفت شما از کجا شنیدی مادرم گفت؟! محمود گفت واقعا می دونستی فاطمه گفت بله ولی بخاطر اینکه ناراحت نشید به شما نگفتم محمود گفت با من اصلا محترمانه صحبت نکن حدسم درست بود من اصلا لیاقت دختری مثل تورو ندارم هرکی جای تو بود این خبر را با ذوق و شوق به من می رسوند تا هم از بی توجهی های من انتقام بگیره هم بقول گفتنی دلش خنک بشه تو دیگه کی هستی دختر! مادرش که ظاهرا حرفاشونو می شنید گفت محمود جان حلالت نمیکنم بخوای این دختر معصوم رو گول بزنی اگه یک درصد هم دلت پیش اون .....است با این دختر ازین حرفا نزن محمود گفت مادرجان بخدا منم قصدم این نیست من این دختر رو خیلی خیلی از خودم بالاتر میدونم فاطمه از ذوق اشک می ریخت اولین باری بود که موضوع اصلی صحبت محمود فاطمه بود اولین باری بود که در نگاه محمود تمسخر و تفاخر نبود فاطمه میخواست همونجا از محمود خواهش کنه که به خواستگاریش بیاد اما حیای دخترانه ش باعث شد حرفشو نزنه مادر محمود گفت اگه قول بدی پسر خوبی باشی من فاطمه خانمو راضی میکنم فقط یادت باشه برای تو اینکار رو نمیکنم فقط بخاطر این دختر که دوستت داره منم بهش وابسته شدم و دلم براش پر میزنه مادر رفت فاطمه رو بوسید و گفت عروس قشنگم برو خونه ت همین امشب با محمود میام خونه تون اون شب فاطمه اینقدر گریه کرد تا مادرش راضی شد و البته گفت فقط بخاطر تو و اون پیرزن رضایت میدم وگرنه محمود پسری نیست که بتونه تا آخر باهات بمونه فاطمه گفت ولی محمودجان خیلی عوض شده راست میگفت محمود یه آدم دیگه ای شده بود و حتی اون شب خواستگاری تمام تلاشش بر این بود که مادر فاطمه به این ازدواج راضی نشه محمود و فاطمه ساده ترین جشن ازدواج در اون منطقه رو گرفتن کل مهموناشون به بیست نفر نرسیده بود و بخاطر اینکه خونه ی مستقلی نداشتن مادر محمود رفت خونه ی مادر فاطمه و محمود و فاطمه در کلبه ماندن محمود از فاطمه خواست که برای او دل نسوزاند و هرچی دوس داره را حتی شده بزور از محمود بخواد محمود خاطرات خوش یکسال زندگی با فاطمه را مرور کرد و در حالی که صدای گریه ی کودک قطع شده بود و صدای خنده بلند بود محمود سرش را روی قبر پدرش گذاشت و گفت پدرجان من به تو خیلی بدی کردم ولی الان اومدم ازت حلالیت بگیرم البته نه برای خودم فقط از تو میخوام زن و بچه م تاوان اشتباهات منو ندن تو کلبه وقتی صدای خنده بلند بود و مادربزرگها سر اسم پسر کوچولو داشتن با هم به شوخی کل کل میکردن فاطمه گفت ببخشید ولی محمودجان گفته اسم پسرمون رضاست مادر فاطمه گفت محمود چه میدونست پسره فاطمه گفت محمود جان گفته اگه دختر بود خودت یه اسم انتخاب کن اما یکدفعه انگار شوکی به فاطمه وارد شده باشه گفت پس محمودجانم کو مادرمحمود گفت لابد سرکاره خرجش زیاد شد دیگه فاطمه گفت نه من حضورشو حس میکردم انگار همین نزدیکی ها بود ولی الان دورشده مادر فاطمه گفت چی میگی دختر مگه غیبگویی فاطمه گفت به جان خودم راست میگم طول این یکسال هم همینجور بودم حتی محمودجان هم تعجب میکرد و گاهی به شوخی میگفت برام بپا گذاشتی؟ قابله گفت نگرانی برای زائو خوب نیست برین ببینین کجاست دیگه مادر محمود هم از نگرانی فاطمه نگران شد و سریع رفت بیرون اما کسی را ندید یواش یواش بطرف قبرستان رفت تا به شوهرش خبر بده که بابا بزرگ شده اما وقتی سر قبر شوهرش رسید محمود را دید که روی قبر خوابیده مادر هرچه صدایش کرد بیدار نشد با صدای جیغ پیرزن ؛ قابله و مادر فاطمه پریدن بیرون و فاطمه هم کشان کشان خودشو به بیرون کلبه رساند و با اینکه نیرویی نداشت با تمام قوا فریاد زد محمود جان محمودجان اما محمود به خواب ابدی فرورفته بود و دیگر بیدار نشد ادامه دارد..... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸 آهنگ مازنی🌸