eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.4هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاکسری 😍خشایار اسحاقی🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5764923722821546461.mp3
3.87M
مه مریم جان جان مه مریم... آرمین_کاووسی🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6001166032411037886.mp3
10.7M
مجید احمدی🎤 🎶بانو بانو جانااا 🎶@AHANGMAZANI❤️
4_6003750138139382208.mp3
6.99M
ناصر مسعودی🎤 میرزا کوچک خان AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
❤آهنگ مازنی❤
برد کشتی آنجا که خواهد خدای وگر جامه بر تن دَرَد ناخدای سخنرانی طنز همیشه فکر میکردم اینایی که
به نام خداوند دریا خداوند رود خداوند دنیا و بود و نبود سخنرانی اما در ادامه ی سرقت دلخراش و دلغشه ی گوشیم با خواهر زاده ام بعد از تعویض سیمکارت و جا زدن تو گوشی ایشون و شنیدن بد و رد بسیار رفتیم گوشی بخریم بهش گفتم گوشی فروشی خوب چی سراغ داری گفت بیش از ده تا گوشی فروشی میشناسم یه لپّاسه ی آبدار خوابوندم گوشش و گفتم تو تو این سن چرا باید ده تا گوشی فروشی آشنا داشته باشی مَردَک جلمبُر😡 گفت دایجون جلمبر فحش نیست؟ گفتم هست ولی برای تو کمه جلمبر یعنی آسمون جُل و وِل خلخ😄 خالاصه رفتیم گوشی فروشی چی خَوِر بود منم طبع طنزم گل کرد و از لای جمعیت خودمو کشوندم جلو و گفتم آقای گوشی فروش یه پیرمرد مسن اون ته فروشگاه با ریتم خاصی گفت بعله گفتم گوشی کم فروش دوباره گفت بعله گفتم من گوشی میخوام خواست جواب بده که پسرش گفت بابا تو هم وقت گیرآوردی نمیبینی مشتری وایساده باباش یه لگد محکم به کش او زد و اومد جلوتر بعد یه نیم نگاهی بمن کرد و گفت در خدمت پیرمرد دریا و کوه هستیم مرد بزرگ شمال گفتم من اصلا لهجه نداشتم چجوری متوجه شدی گفت بماند حالا! گفتم دادا گوشی چی داری گفت چقدر پول داری زدم پس گردن خواهرزاده ام و گفتم اینجا چرا اومدیم به همه چی آدم کار دارن رو کردم به فروشنده و گفتم آقای زرنگ فکر کردی شهرستانی ام داری چگِل پرسی میکنی ؟ من شایدم بسیارِ پول دارم به تو چه گفت نه پدرجان منظورم اینه چقد میخوای هزینه کنی گفتم هرچی کم تر چه بهتر یه نوکیا داد دستم و گفت این ۸۰۰ تومنه گفتم چه خوب😍 حافظه ی جانبیش چقدره گفت این حافظه مافظه یوخدور فقط میتونی باهاش تماس بگیری گفتم ول هکن پس لابد منو نشناختی گفت شما ؟ گفتم پاکشوما 😂 منم سید مدیر بزرگترین کانال آهنک مازندرانی ایتا در خاورمیانه و شرق دور و کرانه ی خاوری رود سین کیانگ و نوار ژاپن گفت داداش تو این گوشی چیزی نصب نمیشه بهترشو بیارم؟ گفتم بیار آنچه داری ز مردی و زور و ادامه دادم پولش اصلا مهم نیست فقط خوب باشه رفت یه گوشی آورد خیلی مقبول بود و اتا پیاز ورق گفتم نمیشکنه گفت مگه بشکن بشکنه گفتم چند گفت ۴۹۸۰۰ گفتم یعنی چی قیمتش چرا کمتر از نوکیاست گفت نه دادا s23 اولتراس ۴۹ میلیون گفتم چییییی فکر کردی ببو ام گوشی ۴۹ میلیون تومان؟؟؟؟ مگه نیسونه چراغ آترا خونه مون داریم منم فقط گوشی میخوام گفت آهان ازین معمولی ها میخوای این هست ۵ تومن این ۷ تومن این ۹ تومن ...... گفتم دست نگهدار همون هفت تومنی چند؟😁 خواهرزاده ام خندید و گفت ۷ تومنه دیگه زدم پس کله شو گفتم نشورده پرزو نواش و برای تو دارم حالا صبر کن برسیم خونه گفت مگه چیکار کردم گفتم عدل منو آوردی پیش یک کلاهبردار فروشی😂 گوشی فروش خندید و گفت چندساله گوشی نمیخری خواستم بگم خله ساله ولی دیدم اینجا باید چاب و چوخان کرد گفتم دادا فکر کردی با نی نی طرفی طرفای ما گهره خس وچه همه مبایل آیفون ایکس دارن گفت از تلفظت معلومه گفتم سیکس نه نه جیکس پیرمرده حوصله ش سر رفت و گفت ول هکن گفتم آخ شه برار قربون کئی هستی؟ گفت کم و بیش گفتم برو پیش و چک و چیکّه بستمش به خِش و کشگیری گفت پس همینو براتون بپیچم گفت نه مستقیم برو گفت تو واقعا کانال داری گفتم بله که دارم بهم نمیاد؟ گفت هی چی بگم تو یه گوشیو نتونستی نگهداری گفتم ول هکن گوشی کهنه بود گفت حوصله داری یه داستان بگم پسرش گفت جانِ پیِر ول هکن نزدیک به تمام 😁 ارادتمند شما سید
4_6003750138139382221.mp3
24.24M
سنتی عصرگاهی محمود شریفی حسین زمانی ارسلان طیبی خدا بخشی اکبر رستگار حسین علمباز🎤 AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
32.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم سینمایی کودکانه و خاطره انگیز کلاه قرمزی و پسرخاله قسمت ششم AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/16444 قسمت پنجم👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و یکم رضا و فاطمه به همراه سارا برای خرید عروسی رفتن و فرزانه
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و دوم فاطمه فردا صبح به رضا گفت به بهانه ی احوالپرسی برو خونه ی فرزانه و چکتو بگیر همه ش دلهره دارم رضا گفت اگه الان برم زشته میگن ندید بدیدن یک برگ چکه دیگه حسابم پول نیست که بخوان خالی کنن با خنده گفت اگه بذارن برن با فروش همون خونه شون نصف پول چک درمیاد بقیه شو هم خدا کریمه دو سه روز از اون شب گذشت و خبری از پدر فرزانه نشد رضا به بهانه ی احوالپرسی از فرزانه اول رفت سر کوچه و به خونه شون زنگ زد اما کسی جواب نداد بعد با شک و تردید رفت طرف خونه ی فرزانه و هرچی در زد کسی جواب نداد با نگرانی و دلواپسی برگشت و جریان را برای مادرش گفت فاطمه هم دو دستی زد تو سرشو گفت بدبخت شدیم رضا گفت بد به دلت راه نده من بیشتر برای فرزانه خانم نگرانم میگم نکنه اتفاق بدی براشون افتاده باشه فاطمه چادرش را که روی بند بود گرفت و با دمپایی رفت طرف دروازه رضا گفت کجا میری مادر؟ فاطمه گفت میرم از همسایه هاشون پرس و جو کنم رضا گفت مادرجان اگه خونواده ی فرزانه خانم بفهمن خیلی بد میشه فاطمه گفت دلت خوشه فرزانه خانم کیه سارا یچیزایی به من گفت ولی من ساده لوح باور نکردم رضا گفت پس لااقل بیا کفشتو بپوش سریع کفش مادرشو برد گذاشت جلوی پاشو و گفت مادر جان الهی دورت بگردم نگران نباش انشاالله که چیزی نیست فاطمه مستقیم رفت بهزیستی و سراغ سارا را گرفت گفتن سارا الان دو سه روزه حال خوشی نداره با اینکه بردیمش دکتر اما حالش چندان فرقی نکرده آروم آروم رفتن طرف اتاقی که سارا اونجا خوابیده بود فاطمه گفت من میدونم دخترم چشه الهی فداش بشم که دل این دختر مهربونو شکستم خدا هم گذاشت تو کاسه ام گفتن چیشده فاطمه خانم برای پسرتون اتفاقی افتاده که یکهویی در باز شد و سارا گفت چیشده مادرجان و صدای هق هقش کل حیاطو پر کرد از بس بغض داشت نتونست حرف بزنه فاطمه گفت ساراجون به کمکت احتیاج دارم میتونی همرام بیای یا حالت هنوز خوب نشده سارا گفت خوبم بریم مدیر بخش گفت تو تا دو دقیقه ی پیش حرف نمیتونستی بزنی چطور با دیدن فاطمه جون انرژی گرفتی برو دراز بکش سارا گفت خوبم والله اجازه بدین باهاشون برم مدیر وقتی حال سارا را دید گفت باشه برو ولی فاطمه جان حتما مراقبش باش و یه رضایت نامه هم بنویس البته عذر میخوام مراحل اداریه و نمیشه کاریش کرد بعد از نوشتن رضایت نامه و امضا فاطمه با همراهی سارا به طرف خونه ی فرزانه راه افتادن وقتی رسیدن سارا خونه ی همسایه ای که قبلا هم باهاشون حرف زده بود در زد و خانمی خوش اخلاق اومد دم در گفت بفرمایید بعد وقتی سارا را دید گفت اع تو همون دختری نیستی که چند وقت پیش اومده بودی تحقیق بالاخره دختره رو پیدا کردین سارا گفت بله اتفاقا برای همین اومدیم فرزانه رو می شناسید؟ خانم همسایه گفت نه من که گفتم ما این کوچه فرزانه نداریم مگر اینکه اون مستاجر جدیدی ها باشن چون تازه اومدن نمیشناسم بعد در حالی که چادر رو با دندونش نگه داشت با دستش خونه ی ته کوچه رو نشون داد و گفت اون دروازه قهوه ای رو میگین دیگه فاطمه گفت نه خانم همین در کرمی که خونه اش شبیه کاخه زن همسایه خندید و گفت این خونه که مال دکتر افشاره دکتر هم الان پنجساله رفته تهران فقط یه پیرزن سرایدار تو اون خونه زندگی میکنه خدا آقای دکتر رو حفظ کنه خونه ی به این بزرگی رو فقط بخاطر پیرزن سرایدارش نفروخت و ماهانه به ما پول میده که برای سرایدارش خرید کنیم و کاراشو برسیم سارا گفت میتونیم پیرزنه رو ببینم زن همسایه گفت نه چون ما داشتیم میرفتیم شهرستان پیرزن بیچاره تنها شده بود اجبارا رفت خونه ی خواهرش و احتمالا فردا پس فردا میارنش اگه بیاد هم به ما اطلاع میدن سارا گفت مشخصات پیرزنه رو دارین همسایه خندید و گفت مثل مادرم دوسش دارم مگه میشه مشخصاتشو نداشته باشم یه خانم سفید رو خوش اخلاق یک کم چاق که متاسفانه حرف نمیتونه بزنه و بعد از فوت دخترش لال شده فاطمه دودستی زد تو سرش و گفت دیدی بدبخت شدیم ساراجان سارا هم با صدای بلند گریه میکرد و از خانم همسایه خواهش کرد لااقل در رو باز کنن تا مطمئن بشن همون خونه است وقتی زن همسایه که میگفت بهش میگن زری خانم دروازه را باز کرد سارا بدو رفت سمت خونه ی زیر پله و با عجله گفت بیزحمت این درو باز کنید در خونه ی زیر پله رو زری خانم گفت این انباره و الان مدتهاست باز نشده اما وقتی کلیدو تو قفل در چرخوند گفت اع این در که بازه انبار تاریک بود و چیزی مشخص نبود وقتی خواستن برگردن از ته انبار صدای ناله ای ضعیفی به گوششون رسید ادامه دارد .... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸