فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاکسری 😍خشایار اسحاقی🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5764923722821546461.mp3
3.87M
مه مریم جان جان مه مریم...
آرمین_کاووسی🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6001166032411037886.mp3
10.7M
مجید احمدی🎤
🎶بانو بانو جانااا
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️
4_6003750138139382208.mp3
6.99M
ناصر مسعودی🎤
میرزا کوچک خان
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6003750138139382221.mp3
24.24M
سنتی عصرگاهی
محمود شریفی حسین زمانی ارسلان طیبی خدا بخشی اکبر رستگار حسین علمباز🎤
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
32.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم سینمایی کودکانه و خاطره انگیز
کلاه قرمزی و پسرخاله
قسمت ششم
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/16444
قسمت پنجم👆
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و یکم رضا و فاطمه به همراه سارا برای خرید عروسی رفتن و فرزانه
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸
قسمت بیست و دوم
فاطمه فردا صبح به رضا گفت به بهانه ی احوالپرسی برو خونه ی فرزانه و چکتو بگیر همه ش دلهره دارم رضا گفت اگه الان برم زشته میگن ندید بدیدن یک برگ چکه دیگه حسابم پول نیست که بخوان خالی کنن با خنده گفت اگه بذارن برن با فروش همون خونه شون نصف پول چک درمیاد بقیه شو هم خدا کریمه
دو سه روز از اون شب گذشت و خبری از پدر فرزانه نشد
رضا به بهانه ی احوالپرسی از فرزانه اول رفت سر کوچه و به خونه شون زنگ زد اما کسی جواب نداد
بعد با شک و تردید رفت طرف خونه ی فرزانه و هرچی در زد کسی جواب نداد با نگرانی و دلواپسی برگشت و جریان را برای مادرش گفت فاطمه هم دو دستی زد تو سرشو گفت بدبخت شدیم
رضا گفت بد به دلت راه نده من بیشتر برای فرزانه خانم نگرانم میگم نکنه اتفاق بدی براشون افتاده باشه
فاطمه چادرش را که روی بند بود گرفت و با دمپایی رفت طرف دروازه
رضا گفت کجا میری مادر؟
فاطمه گفت میرم از همسایه هاشون پرس و جو کنم
رضا گفت مادرجان اگه خونواده ی فرزانه خانم بفهمن خیلی بد میشه
فاطمه گفت دلت خوشه فرزانه خانم کیه
سارا یچیزایی به من گفت ولی من ساده لوح باور نکردم
رضا گفت پس لااقل بیا کفشتو بپوش سریع کفش مادرشو برد گذاشت جلوی پاشو و گفت مادر جان الهی دورت بگردم نگران نباش انشاالله که چیزی نیست فاطمه مستقیم رفت بهزیستی و سراغ سارا را گرفت گفتن سارا الان دو سه روزه حال خوشی نداره با اینکه بردیمش دکتر اما حالش چندان فرقی نکرده
آروم آروم رفتن طرف اتاقی که سارا اونجا خوابیده بود
فاطمه گفت من میدونم دخترم چشه الهی فداش بشم که دل این دختر مهربونو شکستم خدا هم گذاشت تو کاسه ام
گفتن چیشده فاطمه خانم برای پسرتون اتفاقی افتاده
که یکهویی در باز شد و سارا گفت چیشده مادرجان و صدای هق هقش کل حیاطو پر کرد از بس بغض داشت نتونست حرف بزنه
فاطمه گفت ساراجون به کمکت احتیاج دارم میتونی همرام بیای یا حالت هنوز خوب نشده سارا گفت خوبم بریم
مدیر بخش گفت تو تا دو دقیقه ی پیش حرف نمیتونستی بزنی چطور با دیدن فاطمه جون انرژی گرفتی برو دراز بکش
سارا گفت خوبم والله اجازه بدین باهاشون برم مدیر وقتی حال سارا را دید گفت باشه برو ولی فاطمه جان حتما مراقبش باش و یه رضایت نامه هم بنویس البته عذر میخوام مراحل اداریه و نمیشه کاریش کرد
بعد از نوشتن رضایت نامه و امضا فاطمه با همراهی سارا به طرف خونه ی فرزانه راه افتادن وقتی رسیدن سارا خونه ی همسایه ای که قبلا هم باهاشون حرف زده بود در زد و خانمی خوش اخلاق اومد دم در گفت بفرمایید
بعد وقتی سارا را دید گفت اع تو همون دختری نیستی که چند وقت پیش اومده بودی تحقیق بالاخره دختره رو پیدا کردین
سارا گفت بله اتفاقا برای همین اومدیم فرزانه رو می شناسید؟
خانم همسایه گفت نه من که گفتم ما این کوچه فرزانه نداریم مگر اینکه اون مستاجر جدیدی ها باشن چون تازه اومدن نمیشناسم بعد در حالی که چادر رو با دندونش نگه داشت با دستش خونه ی ته کوچه رو نشون داد و گفت اون دروازه قهوه ای رو میگین دیگه
فاطمه گفت نه خانم همین در کرمی که خونه اش شبیه کاخه
زن همسایه خندید و گفت این خونه که مال دکتر افشاره
دکتر هم الان پنجساله رفته تهران فقط یه پیرزن سرایدار تو اون خونه زندگی میکنه
خدا آقای دکتر رو حفظ کنه خونه ی به این بزرگی رو فقط بخاطر پیرزن سرایدارش نفروخت و ماهانه به ما پول میده که برای سرایدارش خرید کنیم و کاراشو برسیم
سارا گفت میتونیم پیرزنه رو ببینم
زن همسایه گفت نه چون ما داشتیم میرفتیم شهرستان پیرزن بیچاره تنها شده بود اجبارا رفت خونه ی خواهرش و احتمالا فردا پس فردا میارنش اگه بیاد هم به ما اطلاع میدن
سارا گفت مشخصات پیرزنه رو دارین
همسایه خندید و گفت مثل مادرم دوسش دارم مگه میشه مشخصاتشو نداشته باشم یه خانم سفید رو خوش اخلاق یک کم چاق که متاسفانه حرف نمیتونه بزنه و بعد از فوت دخترش لال شده
فاطمه دودستی زد تو سرش و گفت دیدی بدبخت شدیم ساراجان
سارا هم با صدای بلند گریه میکرد و از خانم همسایه خواهش کرد لااقل در رو باز کنن تا مطمئن بشن همون خونه است
وقتی زن همسایه که میگفت بهش میگن زری خانم دروازه را باز کرد سارا بدو رفت سمت خونه ی زیر پله و با عجله گفت بیزحمت این درو باز کنید در خونه ی زیر پله رو
زری خانم گفت این انباره و الان مدتهاست باز نشده اما وقتی کلیدو تو قفل در چرخوند گفت اع این در که بازه انبار تاریک بود و چیزی مشخص نبود وقتی خواستن برگردن
از ته انبار صدای ناله ای ضعیفی به گوششون رسید
ادامه دارد ....
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸