eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و ششم با اینکه هوا تاریک شده بود فاطمه از بس غصه دار بود
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و هفتم فاطمه وقتی برگشت خونه سکوت خونه و غمگین بودن مادرش و مادرمحمود بیشتر آزارش میداد و نتونست تحمل کنه از خانم همسایه اش خواست که راهی پیدا کنه چون نمیدونه رضا تکلیفش چی شده و کجاست همسایه گفت که کلانتریه دیگه چون قراره فردا صبح ببرنش دادگاه فاطمه با گریه گفت من چیکار کنم به دوری از رضا عادت دارم ولی ازینکه می بینم گرفتاره دلم داره پاره میشه همسایه دلش سوخت و گفت باشه الان با هم میریم کلانتری شاید بهت اجازه دادن که آقا رضا رو ببینی وقتی رسیدن کلانتری اتفاقا کشیک شب کلانتری هم فاطمه رو شناخت هم رضا رو میشناخت وقتی ماجرارو شنید باورش نشد که برای رضا چنین مشکلی پیش اومده و از یکی از سربازها خواست که بره رضا رو بیاره دفترشون که باهاش حرف بزنن در گوش سرباز هم گفت موقع ورود به اتاق دستبندشو باز کنید نمیخوام مادرش اینوقت شب پسرشو به این شکل ببینه و تاکید کرد که به نگهبان دم در بگین این چند دقیقه بیشتر از قبل هوشیار باشند وقتی رضا همراه سرباز وارد دفتر شد فاطمه فقط گریه میکرد و افسر کشیک با خوش خلقی گفت آقا رضا شمام که تو تله افتادین و بعد از چند پرسش و پاسخ از اصل ماجرا آگاه شد اما گفت نگران نباشین انشاالله همه چی درست میشه مادر شمام گریه نکنید و به شوخی گفت بازداشت مالِ مَرده اما وقتی حال بد رضا و مادرشو دید با اشاره به سرباز و خانم همراه فاطمه ( همسایه ) که فاطمه رو رسونده بود گفت ما میریم بیرون شما هم اگه حرفای مادر پسری دارید به همدیگه بزنید ضمنا مادرجان من تا اونجایی که دستم بر بیاد و قانون اجازه بده برای حل مشکل آقا رضا تلاش میکنم فاطمه و رضا در مدت زمانی که در دفتر افسرنگهبان بودن حرف زیادی نزدن بلکه بیشتر گریه کردند و افسوس روزهای خوبشونو خوردن فاطمه وقتی میخواست بره به رضا گفت مادرجان اصلا غصه نخور من تمام تلاشمو برای آزادیت میکنم رضا گفت این مشکل به راحتی حل نمیشه تو خودتو اذیت نکن اما فاطمه گفت خواهی دید که من می تونم وقتی به همراه همسایه ش که خانم مهربانی هم بود داشتن برمیگشتن فاطمه گفت اگه امکان داره بریم بهزیستی یه کار مهم دارم همسایه هم قبول کرد و با هم رفتن بهزیستی همینکه رسیدن انگار سارا منتظرشون بوده باشه تو حیاط ایستاده بود فاطمه سارا را بغل کرد و یک دل سیر با هم گریه کردند فاطمه از مسئول بهزیستی خواست که سارا را با خودش ببره اما مسئول قبول نکرد و گفت چون رییس نیست ما اجازه نداریم وقتی نگاه غمزده ی فاطمه را دید دلش سوخت و سریع گفت اما زنگ میزنم بهشون ببینم چی میگه بالاخره رییس تلفنی موافقت کرد و فاطمه و سارا با خانم همسایه بطرف خونه راه افتادند فاطمه با بودن سارا انگار بار غمش را نصف کرده باشه کمی حالش بهتر شد همسایه هم تعجب کرد که ما الان یکی دوساعته با همیم حرفی نزدی ولی وقتی سارا خانمت که اومد بلبل زبون شدی فاطمه به زور لبخندی زد و گفت چیکار کنم منم این بنده خدارا هربار میارم خونه م غم و غصه شو بیشتر میکنم و برش میگردونم وقتی سارا و فاطمه رسیدن خونه و کمی نشستن سارا که حال بدِ فاطمه رو دید گفت نگران نباش ما با هم تلاش میکنیم و حتما مشکلشو حل میکنیم فاطمه گفت چجوری آخه با گلدوزی و خیاطی پول جمع نمیشه که سارا گفت ما دو نفریم مگه میشه نتونیم اونم فاطمه جان که خودش تجربه ی چندین ساله تو حل مشکلاتو داره فاطمه دوباره سارا را بغل کرد و گفت شاید خدا عمدا تورو سر راهمون قرار داده که تو از ما حمایت کنی با بودن تو قول میدم منم کمتر غصه بخورم ادامه دارد .... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6021621166345556133.mp3
4.74M
سرجور شومه دِنیای چم و خمه سر جِر ایمه گمه دنیا مه چَمه چی خش بوتنه آدم آه و دَمه بمِرده مار بخون مه دل ِ غَمه هنان تِر گِمه کوکی بَوِمه ته بوردی غمیره گلی بَوِمه چن روزه خَور شه کوه ر نارمه خَورِ یار ِ گفت گو ر نارمه خَور بَئیرِما من کِرد و گالش مه کو آفتاب هسه یاورف ووارش آفتابِ ته بزو خِردیمه اِشمه لاله ی سرخ سرخِ دیمه اِشمه چَمّازِ گیسه ی گزلیمه اِشمه دل که شونه نَمّه کدیمه اشمه سر راهم دِتا شد وای بر من رفیق از من جدا شد وای بر من رفیق از من جدا شد رفت به غربت به غربت آشنا شد وای بر من هَینان تِر گِمه کوکی بَوِمه ته بوردی غمیره گلی بَوِمه AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رو مخ ترین بچه ی تاریخ بشریت😡😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ جمعه🌞 🖼 ۱۸ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۱۷ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۸ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۵ قمری AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
@AHANGMAZANI (4).mp3
2.86M
جواد نکایی🎤 صحرایی یار 😍🕺🕺😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
️AHANGMAZANI_️ (1).mp3
8.23M
آهنگ پس زمینه ی پایتخت ۵ الهی دلتون همیشه شاد🙏 @AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6021758918831640975.mp3
3.32M
سعیدمومنی🎤 🎶کوهی کیجا 🎶@AHANGMAZANI❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خالِکِ گوگ رِ مار مار هَکِنِم مِن گوآ گِسفِنِ قطار هَکِنِم مِن مازرون را دَکِفِم لَس‌لَس بورِم کو لاغرِ مال رِ پروار هَکِنِم مِن ✍ مهین کیانی حاجی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5942718768827338513.mp3
2.51M
استاد عالمیان🎤 ته وسّه واشه: عقاب 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
@AHANGMAZANI (8).mp3
3.64M
محمدجان قلی زاده ننجان دِ تا کلی سیکا داشته مه ننجان زرین گوگزا داشته مه ننجان @AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸
4_5902515332316146937.mp3
4.47M
محسن شربتی🎤 فاطمه غریبم 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و هفتم فاطمه وقتی برگشت خونه سکوت خونه و غمگین بودن مادرش
داستان 🌸 گم شده در تاریکی 🌸 قسمت بیست و هشتم سارا و فاطمه اون شب تا دیروقت بیدار بودند و در مورد گذشته شون حرف زدند سارا وسط حرفاش گفت فاطمه جان تو میدونستی من دختر سهیلا هستم؟ فاطمه گفت بله حدس زدم ولی من تورو به چشم اینکه دختر سهیلایی نگاه نکردم خدا مادرتو رحمت کنه درسته کارهای خلاف قانون انجام داده من بیشتر اوقات باهاش هم کلام میشدم ذاتش خوب بود اما بخاطر بلند پروازی هاش زندگیشو خراب کرد اگه با محمود ازدواج میکرد شاید محمود جان هم الان زنده بود سارا گفت یعنی واقعا به ازدواجشون راضی بودی فاطمه گفت اگه بگم بله شاید باورش برات سخت باشه ولی من دلم میخواست محمود به تمام آرزوهاش برسه تا حالا پیش نیومد که به کسی حرف واقعی دلمو بگم ولی من واقعا محمود رو از خودمم بیشتر دوست داشتم زنده موندنم بعد از محمود فقط یک دلیل داشت اونم رضاست من می خواستم رضا آدم بزرگی بشه و اینقدر به نیت پدرش کارهای خیر کنه که محمود جانم اون دنیا هیچ مکافاتی نداشته باشه فاطمه در حالی که اشک می ریخت گفت ببین سارا جان من همون روز اول بخاطر شباهت زیادت به سهیلا حدس زدم که شاید تقدیر تورو به من رسونده تا کاری که محمود اگه با سهیلا ازدواج میکرد و قرار بود برای بچه ش بکنه من همونارو برات انجام بدم محمود سال آخر زندگیش خیلی تغییر کرده بود یچیری بهت میگم شاید بگی فاطمه دیوونه شده اما محمود بخاطر اینکه نتونست سهیلا رو فراموش کنه دق کرد محمود حتی همین حرفارو به من گفت و همیشه از من حلالیت میخواست میگفت من با اینکه دیگه سهیلا رو دوست ندارم ولی هنوز تو ذهنم هست میگفت فاطمه جان من از همه می تونم یجوری حلالیت بگیرم ولی مطمئنم حلالیت گرفتن از تو سخت تر از همه هست من خیلی بهت بدی کردم و از عشق زیادت به خودم سواستفاده کردم برات هیچی نتونستم فراهم کنم من هم هروقت این حرفارو میزد می خندیدم وقتی هم من می خندیدم میگفت فاطمه جان منو بخشیدی میگفتم آره میگفت نه نه! به من نمیخواد جواب بدی به قلبت رجوع کن بببین منو بخشیده هرچی هم بهش میگفتم من بخشیدمت باورش نمی شد و همیشه میگفت اوضاع داخلی بدنم خوب نیست شاید زودتر از تو بمیرم هر وقت چیزیم شد مدیون باشی بخوای ازدواج نکنی حتما ازدواج کن چون من نتونستم اونقدری که لیاقتته برات کاری کنم برای اینکه قانع بشه که میتونم ببخشمش گفتم تو چی سهیلا رو بخشیدی ؟ این سوال رو چندین بار پرسیدم اما هر بار از جواب دادن طفره می رفت ولی چند روز قبل از فوتش خودش یهویی گفت راستی جواب سوالتو یادم رفت بهت بدم من سهیلارو بخشیدم چون خیلی دوستش داشتم اما این دلیلی نمیشه که تورو کم دوست داشته باشم منم بهش گفتم به همون دلیلی که تو سهیلارو بخشیدی با اینکه بهت بد کرد به همون دلیل من تورو حلالت میکنم تازه من که از تو بدی ندیدم حتی از اون حرفای تمسخرآمیزی که درحضور سهیلا به من میزدی ناراحت نمیشدم چون واقعا دوستت داشتم سارا جان باورت میشه که خیلی دنبال سهیلا گشتم که محمود از دلتنگیش دربیاد ولی متاسفانه پیداش نکردم سارا گریه میکرد و میگفت شما دو نفر چرا اینقدر همدیگه رو دوست داشتین چرا محمود اینقدر خوب بود مادرم چرا باید بهش کلک میزد فاطمه گفت فراموشش کن سارا گفت اگه آقا محمود زنده بود میشد ولی الان من چجوری از کسی که مرده برای مادرم حلالیت بگیرم فاطمه گفت پس به حرف من توجه نکردی محمود حتی تا لحظات آخر عمرش به یاد سهیلا بود اما اینقدر مرد بود و اینقدر به من محبت میکرد که اصلا ازینکه هنوز هم سهیلارو فراموش نکرده بود دلخور نمیشدم من مطمئنم محمود سهیلارو همون روز اول بخشیده تو هم اصلا بهش فکر نکن بخوابیم که فردا خیلی کار داریم ادامه دارد .... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
49.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ شنبه🌞 🖼 ۱۹ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۱۸ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۹ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۵ قمری AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا