eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.5هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5873205693804191974.mp3
2.03M
بریمانبند🎤 کیجاکاری نکن تی سر وسنی بیارم تی ململ چشِّ بزنم حسری بیارم چه تهدیدی😱🤦‍♀😂 وِسنی= هَوو @AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند هوش و خداوند رای خداوند روزی ده و رهنمای سخنرانی طنز این خاطره ای که میخوام
به نام خداوند نیلوفرین ستایش ز بهر تو ای بهترین سخنرانی طنز ولی من مگه ول کنِ ماجرا بودم فردا بعدازظهر باز شال و کلاه کردم که برم به سمت شهر خواهرم گفت داری میری مواظب در باش پاشنه شو درآوردن بردن😃 گفتم باشه حق با توئه تو تحرض کنایه بزن ولی ویمّی بزودی 😡 درو محکم بستم و رفتم به محض اینکه رسیدم شهر همون اول رفتم سراغ کتابفروشی که البته ما قدیما بهش میگفتیم کتابخونه الان اتی باکلاس بَینی کافه و قهوه خونه فرق میکنه کتابفروشی و کتابخونه و رستوران و بیرون بر اونموقع همه چی ساده بود بوتیک موتیک نبود که یه پیرن فروشی بود که انواع لباسهارو داشتن آژانس ماژانس نبود که یه مینی پوس بود که از آدم تا بامشی همه رو سوار میکرد و .....‌ (خا خیله خب سید اتنده حاشیه نرو تو راس میگی) خالاصه مستقیم رفتم سمت دختری که نه اسمشو میدونستم و نه رسمشو گفتم خانم ببخشید مداد نرم داری برای کنکور میخوام (خودتون سیته رو بگیرین که چرا گفتم برای چی میخوام😜) ولی باز اون سپل مهاز عینکی اومد جلو و گفت جَووون مداد میخوای بیا اینجا گفتم پدرجان دیروز گفتی برای کتاب بیا پیش من لوازم التحریر اونجا گفت تو مدادتو بیا بگیر چیکار به ما داری گفتم باشه چشم سه تا مداد بده سه تا مداد گرفتم و برگشتم آقا این داستان چند هفته تکرار شد و هر بار هرچی میخواستم میگفت برو مه پلی🤗 دار و ندارمو فروختم فقط کتاب و لوازم تحریر خریدم آهاهاهاها امه خنه اتا هره مداد جمع شد و اتا گرج کیسه مشت کتاب گونیا و نقاله از در و دیوار آویزون بود 😞 بگو میخوای اینهمه مداد رو چیکار کنی پدر خدابیامرزم که کلا از من قطع امید کرد و می گفت مه وچه گج و لوج بیه بورده ولی من می خندیدم و میگفتم لوج نشدم معدل دبیرستانم بالای هفده شده سرتونو درد نیارم بین همین رفت و آمدها یه روز همای سعادت و بازشاهی رو سرم نشست وقتی رفتم کتابفروشی دیدم آخجون پیرمرده نیست و به جاش یه پیرزن نشسته هرچند بیز و بقار وره میبارید گفتم باز هرچی باشه بهتر از اون پیرمرده است و لابد مادر دختره س مادرا مهربونترن البته نه اینکه پدرا نامهربون باشنا ولی در کل با مادرا میشه صمیمی تر شد منم دستی به موهایم کشیدم و سرمو تکون دادم که مثلا موهام تکون بخوره. ولی مو نبود که لمه تک بود حتی یه تار مو هم تکون نخورد ولی من از رو نرفتم و رفتم تو گفتم سلام مادر خسته نباشید گفت مادرت خونه ی شماست به من بگو خانم گفتم چشم داشتم میرفتم سمت دختره که گفت هی کجاااا گفتم مشتریتونم اومدم دفتر نقاشی بخرم گفت دفتر بیا پیش من اونور فقط کتاب داریم گفتم کتابم میخوام آخه گفت چه کتابی منم بدون فکر گفتم دیوان حافظ از تو قفسه ی پشت سریش یه کتاب اندازه ی مجمه ی عروسی گذاشت جلوم و گفت بفرما دیوان حافظ گفتم چند گفت ۴۰۰تومن گفتم خانوووووم با ۴۰۰ تومن میشه نصف روستامونو خرید راس میگی؟ گفت کاسه بیار ماس بگیر و خندید دیدم نه بابا پشت اون بیز و بقارش یه خانم خوش اخلاق پنهان شده خنده خنده رفتم نزدیک ویترینی که دختره پشتش ایستاده بود سلام کردم و گفتم خسته نباشید دختره گفت قربان شما😱 اَی خدا مه تن و بدن همه لرزید و خجالتی آب شدم و سریع برگشتم طرف پیرزنه و منتظر بودم دخترشو دعوا کنه ولی می خندید حالا داشتم به این فکر میکردم که اینا که اینقدر زود راضی شدن لابد یه ککی تو کلاهشون هست هر چند که از ظاهر دختره ادب و متانت و حجب و حیا می بارید ولی گفتم چرا باید به یه پسر غریبه بگه قربان شما😜 آقا با ذوق و شوق دوتا خودکار بیگ بیگی خریدمو و با عجله رفتم طرف خونه که به خواهرم بگم مژده بده که خواهرشوهر شدی😝 کرایه ی مینی بوس ۱ قرون بود ولی من دو ریالی دادم و گفتم بقیه باشه پیش خودت😎 اولین و یحتمل آخرین لاکچری بازی طول عمرم بود آقاااااا حالا حالاها ادامه دارد انگار🤪 ارادتمند همیشگی شما -سید