هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
4_5805636078597574772.mp3
39.48M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده داماد به عروس خانم
چینه خِنه گِلی گیرمِه توِسّه
شمه خِنه پَلی گیرمه تِوِسّه
ته ره ورمه پایین بازار وچارسوق
پیرهَنِ مخملی گیرمه تِوسّه
@AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5971951780827763515.mp3
13.3M
جوادعباسی🎤
🎶ریمیکس جدید
@AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5778252956256178041.mp3
6.23M
بهادر ییلاقی🎤
مریم بانو جانا
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5861689761202181574.mp3
7.83M
ابی عالی🎤
🎶خدا دونه من دیگر نکشمه
#جدید
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
4_5863941561015865041.mp3
5.23M
مهیار خلیل زاده🎤
🎶ماه بانو
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت یازدهم سهراب نگاهی به پری انداخت و ازش تشکر کرد و بعد با جمله ای شبیه ا
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت دوازدهم
عموحسن اون شب تا دیروقت با سهراب حرف می زد و برایش از خاطرات ایام جوانی و خاطرات جبهه و هرچی که تو ذهنش بود گفت و گفت تا سهراب نگران تنهایی مادرش نباشه و البته عموحسن می دانست که سهراب درد دارد برای همین داشت کاری میکرد که سهراب کمتر به زخم پاش فکر کنه تا درد کمتری بکشه از کمک های اولیه ی پزشکی هم هرچه که بلد بود انجام داد که پای سهراب عفونت نکنه و چرکی نشه
سهراب کم کم چشماش سنگین شد و در همان حالت خواب و بیداری شنید که عموحسن به دخترها سفارش کرد که هر کدومتون هر وقت شب بیدار شدید اگه دیدین من خوابم برد بیدارم کنید جوون مردم دست ما امانته و تا فردا که مادرش بیاد باید هواشو داشته باشیم برای صبح هم یه صبحونه ی پدرمادر دار آماده کنید و ناهارم یادتون باشه مهمون داریم
پری گفت مهمون؟
عموحسن گفت واقعا متوجه نشدی؟
همین الان گفتم تا مادرش بیاد باید مواظبش باشیم مگه مادرش مهمون حساب نمیشه نکنه انتظار دارین اون پیرزن سه ساعت راه رو میاد و پسرشو کول میکنه و برمیگرده
مینا گفت نمیدونم پری چشه اصلا حواسش نیست همین چند دقیقه ی پیش بجای آب رفته بود داشت شیشه ی نفت رو سرمی کشید اگه فرشته نرسیده بود الان باید میگفتیم پری خدابیامرز
پری چپ چپ نگاهش کرد
عموحسن گفت خوبه حالا آتش بیار معرکه نباش تو که حواست هست پس صبحونه و ناهار با تو
پری لبخند مرموزانه ای زد و برای مینا شکلک درآورد
فرشته یواش تو گوش پری گفت فکر نکن ما حالیمون نیس تو از وقتی این چوپونو دیدی کلا رفتارت عوض شده سعی میکنی سنگین رنگین رفتار کنی ولی الحمدالله فقط داری سوتی میدی
مینا گفت این که خوبه آقا داماد و چرا نمیگی که سرشام به پری سلام کرد
هر سه تایی خندیدن و پری گفت بچه ها تورو خدا مراعات کنید بابا بفهمه این طفلی رو همین نصف شبی میندازه بیرون
مینا گفت پس باید یه قولی بدی
پری گفت چی؟
مینا گفت اون دامن صورتی رو که عمو رحمان از مکه خرید مال من باشه
فرشته هم گفت اون ساعت مچی هم برای من!
پری گفت یجوری میگین انگار این بیچاره رییس کارخونه است یه چوپون زخمی و ساده هست که بنظر نمیاد چیزی تو این دنیا داشته باشه
فرشته گفت اینقدر دم دستی نباش اگه اومدن خواستگاری سنگ بنداز جلوشون
مینا در حالی که از خنده داشت پس می افتاد گفت اصلا من میگم با سنگ بزن سرشو بشکن تا بدونه دخترمون دست بزن داره
عموحسن داد زد چتونه پچ پچ میکنید برید بخوابید که لااقل بتونید اگه من خوابم برد بیداربشین
پری اومد تو چارچوب در اتاق و گفت یعنی هنوز خطر داره ؟
عموحسن گفت هیس می شنوه آروم اومد پیش پری و گفت به هرحال هرچی باشه پشه که نزده گرگ زخمیش کرده احتمال اینکه پاش عفونت کنه یا خدای نکرده مریضی دیگه ای بگیره هست
پری بغض کرد و تو دلش گفت خدایا اگه قراره کسی اینجا مریض بشه خواهش میکنم اون یکی من باشم
مینا گفت چته بدبخت برای یه پسر غریبه که معلوم نیست بخوادت یا نه چهره ات درهم شده مُرد که مُرد چیزی که زیاده خواستگاره
پری گفت دهنتو ببند دیگه
مینا گفت شوخی کردم حقیقتش نمیدونم چرا منم با دیدنش حس میکنم واقعا دامادمونه انشالله خوشبخت بشی پری جان
فرشته گفت شما دیوونه اید بخدا مثل لاشخور منتظرید ینفر زخمی بشه توهّم بزنید که خواستگار شماست
بابا پسر جووونه هرچی هم معتقد باشه به هرحال یه نگاهی هم به دخترا میندازه
اگه اینجوری باشه که ما دویست سیصدتا خواستگار داریم
پری گفت حق با توئه بریم بخوابیم تا بابا یه چیزی به ما نگفت
اون شب پری اصلا نخوابید و تا صبح چندین بار به سهراب و پدرش سر زد و وقتی می دید پدرش بیداره یک کم خجالت میکشید و بر میگشت به رختخوابش
تازه هوا روشن شده بود که عموحسن دید سهراب بیداره سریع رفت بالاسرشو گفت خوبی پسرم؟ درد نداری که
سهراب گفت نه درد ندارم فکر کنم پام خوب شده
عمو حسن گفت خداروشکر ولی مراقب باش به پات فشار نیاری بذار زخمش خودشو بگیره
سهراب گفت چشم ولی نمازم قضا شد
عمو حسن گفت نه آقا هنوز دیر نشده همینجا تیمم کن نمازتو بخون
سهراب نمازشو تموم کرده بود و عموحسن هم پارچه ی روی زخم سهراب را کمی شل کرد و گفت پاتو تکون نده تا یک کم زخمت هوا بخوره اینجوری زودتر خوب میشه و گفت حوصله داری برات حرف بزنم سهراب لبخندی زد و گفت اتفاقا از حرفاتون لذت میبرم
عمو حسن گفت لذت نبری هم مجبوری گوش کنی چون تنها هنرم همین زیاد حرف زدنه
سهراب گفت اختیار دارید اتفاقا حرفاتون شنیدنی و شیرینه
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
👇👇