eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
79.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
8هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت چهاردهم سهراب و مادرش و حاج آقا وقتی داشتن خداحافظی می کردند پری پکر بو
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت پانزدهم اما سهراب وقتی وارد حیاط شد خبری شنید که چهارستون بدنش به لرزه دراومد سهراب در حالی که یاالله یاالله گویان وارد حیاط شده بود مینا با چشمی گریان و حالی آشفته گفت اگه برای پری اومدی دیگه پری نداریم سهراب سرشو انداخت پایین و گفت والله من نگرانتون شدم قصد مزاحمت نداشتم فرشته هم گریه کنان اومد بیرون و گفت چرا خشکتون زده آقا سهراب پری از دستمون رفت ما هم هیچکاری بلد نیستیم یکاری کن لااقل سهراب که تازه منظور فرشته و مینا رو متوجه شد با دستپاچگی گفت چیشد مگه چه اتفاقی براش افتاده مینا گفت تورو خدا یکاری کن خواهرم داره از دست میره یه کتری آب جوش ریخت رو صورتش سهراب دیگه منتظر بفرما نشد و با عجله رفت تو اتاق دید خاله رقیه از ناراحتی غش کرده و خبری هم از عمو حسن نیست مینارو صدا زد و گفت سریع یه لیوان آب بیارین خاله رقیه رو به هوش بیارین اینجوری بمونه عوارض بدی داره بعدش گفت پری خانمو باید ببریمش شهر محلتون که ماشین نمیاد حداقل باید تا محل ما پیاده ببریمش اینجا کسی اسب نداره ؟ فرشته گفت اینوقت روز هیچ اسبی تو محل نیست سهراب گفت معطل نکنید سریع یه تخته پیدا کنین ببندین پشتم کولش کنم ببرم مینا گفت تخته رو برای چی میخوای سهراب گفت چون نباید زیاد تکون بخوره مینا با گریه گفت ما که گفتیم هیچی بلد نیستیم سهراب با عجله رفت یه تخته از در انبار جدا کرد و برگشت و با چادر محکم به پشتش بست بعد خم شد و گفت شما پری خانمو بذارین رو تخته و با یه چادر محکم ببندینش و یه پتو هم بکشین دورش محل سوختگیش نباید باد بخوره مینا و فرشته هم با عجله و دستپاچگی بالاخره کاری که سهراب گفته بود و انجام دادن و سهراب بدون معطلی حرکت کرد عموحسن که تازه از راه رسیده بود گفت چیشده ؟ مینا که با عجله پشت سر سهراب حرکت میکرد جریان سوختگی پری رو داشت تعریف میکرد که سهراب گفت ببخشید عموحسن ما وقت نداریم من سریع میرم روستای پایینی و با ماشین میبریمش درمانگاه شما یجوری خودتونو برسونید عموحسن گفت باشه پسرم بعد گریه ش دراومد و گفت یعنی مطمئن باشم دخترم زنده ست سهراب گفت نگران نباش من تا جون دارم و هر چه در توان دارم سریعتر میرم سمت محلمون اونجا حکیم هم هست خلاصه یچیزایی بلده یه مداوای سطحی انجام میدیم و با ماشین سریع میبریمش شهر نگران نباشید خدا بزرگه انشاالله که هرچه زودتر خوب میشه فرشته که به صورت سهراب دقیق شده بود دید سهراب داره اشک میریزه فرشته دوباره گریه ش گرفت و رفت کنار پدرشو و گفت تورو خدا خواهرمو نجات بدین ما بدون پری نمیتونیم زندگی کنیم عموحسن گفت منم مثل شمام حتی تصورشم برام سخته هرچی از دستم بر میاد براش انجام میدم دیگه خیلی از خونه دور شده بودن که عموحسن گفت مادرجونو یادتون رفت شما برگردین ما میریم سهراب دیگه ازاونا جدا شده بود خیلی جلو بود و همچنان بسرعت از پستی و بلندی راه رد میشد اصلا هم به فکر پاش نبود که زخمی بود فقط میخواست هرچه زودتر پری رو برسونه به محل ... عمو حسن با اون وضع پاش و استرسی که داشت تا برسه محل بعداز ظهر شده بود وقتی رسید سراغ حاجی رو گرفت که خانمش بعد از سلام و احوالپرسی با عموحسن گفت شما بفرما خونه استراحت کن حاجی و آقا سهراب فکر کنم الان نزدیک شهر رسیده باشن عمو حسن گفت مگه سهراب کی اومد حاج خانم گفت خیلی وقته که رفتن اصلا نگران نباش حکیم گفت اگه زودتر برسه شهر درمان میشه حکیم هم باهاشون رفت عموحسن گفت آخه نمیتونم منتظر بمونم کسی رو نمیشناسید منو یجوری برسونه به شهر بعد از خجالتش درمیام دست کرد تو جیبش و یه کپه اسکناس درآورد و گفت اینم علی الحساب بدین بهش جوانی پشت سر عموحسن سلام کرد و گفت حاجی شما به گردن همه مون حق دارین این حرفا چیه بیا ماشین دم دره دو سه ساعته می رسونمتون عموحسن تشکر کرد و داشت پولهارو میداد دستش اون جوون گفت حاجی حواست کجاست پولو بذار جیبت و بیا که سریعتر بریم... سهراب وقتی کار بستری پری رو انجام داد و داشت از اتاق میومد بیرون پری رو دید که با چهره ی ورم کرده و قرمزش ملتمسانه سهراب را نگاه میکرد و اشک میریخت سهراب گفت پری خانم نگران نباش من اگه کل زندگیمو وقف درمانت کنم نمیذارم چیزیت بشه پری نمیتونست بخنده اما میشد از چشماش ذوق و حسرت و غم را یکجا دید سهراب روی پله های درمانگاه نشسته بود و غمگین ترین غروب زندگیش رو تماشا میکرد و اشک می ریخت با خودش گفت انشاالله که این آخرین غروب غمگین زندگیمون باشه ادامه دارد.. نویسنده: ساداتی AHANGMAZANI❤️ ❄️کانال آهنگ مازنی❄️