🌸عشق کودکانه🌸
قسمت اول
اولین خاطره ی عاشقانه ی من بر میگردد به سال پنجم ابتدایی
" اواخر شهریور بود و هیجان خرید کیف و کفش و کتاب مدرسه خواب را از من گرفته بود
برای اولین بار کتاب را از مدرسه نمی گرفتیم صف های خسته کننده ی زیر آفتاب و چشم غره های ناظم و نصیحت های مدیر... که ذوق ورق زدن کتاب جدید را از ما می گرفت
قرار بود کتاب سال پنجم را از کتابفروشی بخریم و رفتن به شهر برایم جذابترین بخش این خرید بود
همان شب پدرم خبر خوش دیگری داد که خرید فردا را برایم رویایی کرد
پدرم گفت سریع تر به کارهاتون برسین که من به تبریز منتقل شدم و ما باید بیستم مهر تبریز باشیم خانه ی سازمانی هم میدن یا به جاش پول میدن خودمون یه خونه اجاره کنیم مادرم پرسید چقدر میدن
گفت لابد به انداره ای که بشه یه خونه ی دو خوابه با حمام و ...... گرفت و خندید
مادرم گفت خوب تو بگو پولشو میخوام ما میریم یه خونه ی کوچیکتر و ارزونتر میگیریم و بقیه شو میزنیم به زخم زندگی
و من همیشه فکر میکردم زخم زندگی همون جای زخم بزرگ و سیاهیست که زیر گردنم بود و یادم میاد بخاطرش چه روزها و شبهایی که گریه نکردم
همیشه فکر میکردم مادرم برای درمان این زخم داره به آب و آتیش میزنه ، اوایل بخاطر این جای زخم خیلی خجالت می کشیدم اما دیگه برام عادی شده بود ...
خلاصه صبح با ذوق و شوق رفتیم کتاب و دفتر خریدیم و کیف و کفشی که خودم انتخاب کردم مادرم خیلی اصرار داشت کفشی بخرم که تو گل و لای زود خراب نشود اما پدرم گفت خانم ما که دیگه تو محلمون نیستیم ما داریم میریم تبریز که چند دوره پایتخت ایران بود و شهر پیشرفته ای هست
ازین حرکت بابام بیشتر خوشم آمد که بالاخره پیشرفت کرده و داریم میریم شهر بزرگی ساکن بشیم
۱۵ مهر با بار و بندیل و اثاث منزل که به قدر نصف یک خاور بود و ما هم با همان خاور به طرف تبریز حرکت کردیم سید ننه (مادربزرگ ) و من و خواهرام فاطمه و حدیثه که از من کوچکتر بودن پشت خاور پتو پهن کردیم و نشستیم و مامان بابا هم جلوی ماشین
سید ننه میگفت دوست ندارد جلوی ماشین بنشیند و به اجبار مادرم به جاش رفت جلوی ماشین
نمیدونم چقدر تو راه بودیم اما یادمه صبح فردا رسیدیم تبریز
و ما تو ماشین نشسته بودیم و بابا رفت کارهای اداری انتقالش را انجام داد و در همین بین از اداره پرس و جو کرد گفتن خانه ی سازمانی فعلا پره میتونید خونه اجاره کنید هر وقت یکی از خونه ها خالی شد اگر دوست داشتین به شما میدیم
مادرم از همه ی ما خوشحالتر بود چون به اولین هدف بلند مدتش می رسید!
از بنگاهها قیمت اجاره ی خونه را گرفتیم و ظاهرا به صرفه نبود
آخرش یکی از همین بنگاهها که مرد منصفی بود مارا به روستایی نزدیک تبریر راهنمایی کرد که خونه ی ارزون قیمت داشتن
بی معطلی به طرف روستا حرکت کردیم و از شانس خوب ما یه خونه ی نقلی همون اول محل کنار یک بقالی که تازه خالی شده بود و اجاره اش هم بسیار مناسب بود پدرم معطل نکرد سریع یه قول نامه ی دستی که بیشتر شبیه تعهد های دوران مدرسه بود تنظیم کردند و ما هم بعنوان بچه های مستاجر امضا کردیم
مثل کسی که غنیمت گرفته باشد بدون نگاه کردن به داخل خانه همون لحظه شروع به خالی کردن خاور و چیدن هول هولکی اسباب و اثاثیه در خانه ی جدیدکردیم و همه چی به خوبی و خوشی پیش رفت و راننده ی خاور که از آشنایان پدر بود کرایه اش را گرفت و رفت .
البته همه می دانستیم که هیچکدام ازین وسایل هفته ی بعد در جایی که ما قرار دادیم نیست و مادر طی یک هفته همه ی وسایل را به سلیقه ی خود مجددا می چیند
در همین حین دیدم کسی در میزند من هم سریع در را برای اولین مهمان که نمیدانستیم کیست و چکار دارد باز کردم
خانمی میانسال با چادر سفید و گل گلی با دختر جوانی حدودا ۱۷ ساله که بعدا فهمیدم دقیقا ۲۱ سالش بود! وارد حیاط شدند و ضمن خوشامد گویی به من به طرف هال حرکت کردند و مشخص بود که تمام زوایای خانه را کاملا میشناسند سینی بزرگی پر از نان و پنیر و .....دست خانم میانسال بود و پارچ شیشه ای بزرگی که شربت قرمز رنگ آن عقل و هوش هر تشنه ی خسته ای را می برد در دست دختر
دختر با دیدن من لبخندی زد و گفت چطوری آقا کوچولو
اولین نفری بود که چشم هایش در اولین دیدار روی زخم سیاه گردنم خیره نشد به چشمانم نگاه میکرد و هی حال مرا می پرسید
اما من حواسم به هیچکدام از اینها نبود
دیگر نه سینی نان و پنیر برای من گرسنه جذاب بود نه پارچ شربت برای رفع تشنگی ام
من خیره به چشمان زیبای دختری شدم که بارها و بارها در خواب می دیدم چشمانی شبیه چشمهای فرشته ی مهربون کلاس اول ابتداییمون که دیگه ندیده بودمش
من دلباخته ی دختری شدم که ۹ سال از من بزرگتر بود. زمانی که معنی دلباختن را نمی دانستم و بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
️طرفدار_️.mp3
4.23M
فارسی
شادمهر🎤
چی تو چشاته که تورو اینقدر عزیز میکنه
طرفدار
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
AHANGMAZANI (25).mp3
898K
#هر_شب_یک_شعر
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
#سیمین_بهبهانی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
226296240 (26).mp3
3.53M
فارسی
احسان خواجه امیری🎤
من یه پرنده م
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
226296240 (28).mp3
6.85M
مهندس ولی عبداللّهی🎤
دل آروم و کتولی
کتولی:
بلندِ گیسه ره کمون هاکردی
اِفتاب خسّه ره مهمون هاکردی
شه مسّ چشمون ره سرمه دکِردی
خدِّ لیلی مره مجنون هاکردی
نمیرم نمیرم زنده بمانم
غم روز جدایی ره نوینم
دلآروم دل آروم دل دارمه داغون
دل بشکسّه ؛ یار نوونه درمون
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
️اشکن و بشکن_️.mp3
995.6K
احمد نیکزاد
وچه تموم بیّه؟ اَره گت مار چچی بَوّیم😍
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگلهای زیراب ارسالی از: سوادکوهی🙏
Savadkoohy
یکشنبه🌞🖼
۱ ارکه ماه ۱۵۳۴ تبری
۶فروردین ۱۴۰۲ شمسی
۲۶مارس ۲۰۲۳میلادی
۴ رمضان ۱۴۴۴ قمری
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
️AHANGMAZANI_️.mp3
3.21M
یحیی اسکو🎤
مه دل ارمونی
اَرمون :آرزو و هدف
نلمه مازرون صدا بمیره مه دل ارمونی
آسمونِ ماه و روجا بمیره مه دلِ ارمونی
وطن من شه دلِّ تِنه کوتر سازمه
شه بشکسّه تن ره تنه سنگر سازمه
نلمه: نمیگذارم
تنه: برای تو
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍🕺💃💃🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
@AHANGMAZANI (13).mp3
5.46M
یحیی اسکو🎤
زهرا قشنگه زهرا
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
#ماه_رمضان
اوقات شرعی امروز ۶ فروردین ۱۴۰۲
چهارم رمضان المبارک ۱۴۴۴
به افق ساری
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
128449047 (3).mp3
1.94M
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸