فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگیم
شه سایه جا ترسنه😜😂
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5958679734882668109.mp3
7.74M
مهدی آبگون
دل ناشتمه
غمگین💔
دل ناشتمه سیو پیرن خاطر ته مه تن دَوو😔🖤
به یاد پدران آسمانی 🙏
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5958682268913372303.mp3
3.6M
فارسی
محسن یگانه🎤
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5960917597527477481.mp3
6.53M
علی رزاقی🎤
گشتم به کوه و صحراآواره و غریبم
در به درم به هرجابوی تنت نصیبم
توتک سوار صحرا من دربه دربه هرجا
توشیرینی عزیزم من فرهادم و بی راه
دختر تک سوار ایل دیار مو مشکی
من دربندنگاهت جان دادم و توعشقی
میگردم و میخونم به هربادی و روستا
یکه سوارایلی سلطان دشت و صحرا
بانوی ناز و زیبا اهل دیارِ عشقی
زملک سربه داری شاهزاده ی خراسان
#جدید دخترمومشکی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_5789441247278019313.mp3
7.64M
استاد محمدرضااسحاقی🎤
ای جاناا اول بئورم ای خدای ربانی ره
آاای دوم بئورم حدیث حقانی ره
سوم اگر شمشیر ببارد سر مستی بارون
هرگز ندیم زِ دست دین مسلمانی ره
ای حقانی ره من پی زپی میخوانم
ای صنم جان حقانی ره من زِ پی زپی میخوانم
حقانی ره من برای وی میخوانم.
حقانی ره من برای یار میخوانم .
AHANGMAZANI❤️
کانال آهنگ مازنی
بر می گردیم ✋
برای شکیبایی تان بابت تبلیغات و اعتمادتان سپاسگزارم
پیشاپیش از حضورتان عذرخواهی میکنم
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان عشق و زندگی🌸 قسمت سوم غلام خان وقتی چاییشو خورد موقع خداحافظی با چشمکی اشاره زد که دنب
🌸داستان عشق و زندگی🌸
قسمت چهارم
نمیدونم چرا به اینکه به قول گفتنی ها نه به دار بود و نه به بار ولی یک شوق عجیبی داشتم و هرچه سعی میکردم خوشحال نشون ندم اما مادرم هر نیمساعت میگفت چیه ته کس و کارونِ عروسیه
چیشده که با دمت گردو میشکنی
نمیتونستم بگم جریان چیه این ذوق و خوشحالی ام ادامه داشت تا ماه بعد که غلام خان مجددا برای احوالپرسی و کمک های ماهیانه ش که تقریبا مادرم هم با آن کنار آمده بود و روی این کمک ها حساب کرده بود از راه رسید
غلام خان بدون تغییر نسبت به قبل اومد نشست و چایی را خورد و پولی کنار سینی گذاشت و موقع رفتن از مادرم پرسید اگر خواهش کنم و شمارا به کلبه خرابه مون در ییلاق دعوت کنم دعوت منو رد نمی کنید که البته اینم بگم که قراره به خونه ی مادرم در ییلاق بروید
هم برای شما و هم برای برادرزاده هام(منظورش ما بچه ها بودیم) خوبه لااقل یه هوایی عوض میکنید
مادرم بدون فکر کردن گفت نه خیلی ممنون مزاحم نمیشیم
مادرم می دونست غلام خان پیله تر از اونی هست که بشه بدون بهانه دعوتشو رد کرد برای همین گفت مدرسه ی بچه ها شروع میشه وقت نمیشه
غلام خان گفت اول اینکه من ییلاق نیستم دوم اینکه شما که با مادرم آشنایی دارید و می دونید چقدر مهماندوسته
من تنها کاری که میتونم بکنم اینه که یه ماشین بفرستم خودتون ازینجا برید ییلاق فقط بدونید که مادرم منتظر شماست
پس چونه نزنید و قبول کنید
مادرم هم بی میل نبود بعد از یکسال لااقل از محل بیرون برود و هوایی عوض کند اما برای اینکه کم نیاره گفت فردا که پنجشنبه هست و من پنجشنبه ها به هیچ عنوان جایی نمیرم
غلام خان گفت ایرادی نداره جمعه صبح میرید شنبه عصر میگم ماشین بیاد دنبالتون اگر هم خواستید بیشتر بمونید که چه بهتر
بالاخره مادرم قبول کرد و غلام خان هم چون میدونست اگر خودش باشه مادرم عمرا دعوتشو قبول کنه برای همین همون اول گفت من ییلاق نیستم
بالاخره جمعه رسید و ما با شوق و ذوق برای رفتن به ییلاق آماده شدیم و البته من بیشتر ذوق و شوقم دیدن رضا بود و مادر از این موضوع خبر نداشت
جاده ی ییلاقی خونه ی پدری غلام خان بسیار پیچ در پیچ و خطرناک بود و من و مادرم هر وقت ماشین به سربالایی می رسید یا ماشین به پت پت می افتاد از کرده پشیمان میشدیم و میگفتیم آقای راننده اگه میشه برگردین ما پشیمون شدیم
راننده که تجربه ی زیادی در این جاده داشت و می دونست ما می ترسیم با خنده گفت نگران نباشید مادرجان اینجا هفته ای یک ماشین میره ته دره و این هفته هم دیروز یه ماشین پرت شد ته دره پس دیگه نوبت به ما نمیرسه
ما ترسمون بیشتر شد و صدای گریه ی بچه ها در اومد اما راننده با خواندن آواز حرکتش را هم کندتر کرد تا ما کمتر بترسیم
وقتی رسیدیم به محل روستایی بسیار زیبا و خوش آب و هوا در دشتی وسیع بود که حتی مایی که روستای مان پر از دار و درخت و سرسبزی بود شگفت زده شدیم
مادر غلام خان بیش از انتظار ما از ما استقبال کرد و بسیار خوشحال بود
مادرم با اینکه کمی خجالت میکشید اما سریع رفت با مادر غلام خان که بعدا فهمیدیم مردم بهش میگن عمه خدیجه روبوسی کرد و عمه خدیجه هم با تک تک ما روبوسی کرد و بعد زد زیر گریه و رو کرد به مادرم و گفت خدا شوهرتو بیامرزه مرد خوبی بود
بعد سریع خودشو جمع و جور کرد و ما را به اتاقی بزرگ راهنمایی کرد و گفت این اتاق مخصوص شماست کسی حق نداره بدون اجازه وارد بشه
بعد با خنده گفت اگر هم کسی وارد شد بی رو دروایسی بزنید پاشو قلم کنید
عمه خدیجه زن سر زنده و خوش اخلاقی بود و آداب پذیرایی از مهمان را کاملا بلد بود
اصلا هم دست و پاشو گم نکرد و خیلی عادی رفتار میکرد طوری که مادرم در گوش من گفت انگار خونه ی خودمونه چقدر راحتیم اینجا
بساط چای و نون و پنیر و کره و هرچی که مختص ییلاق بود پهن شد و ما هم تشنه و هم گرسنه وقتی حسابی دلی از عزا درآوردیم
عمه خدیجه خواهر برادرامو به عروسش سپرد و من و مادرمو برد به باغ سیب زمینی وقتی داشت محصولات باغی را به مادرم نشان میداد یواش اومد طرف من
گفت اون گوسفندهارو بالای اون تپه می بینی
گوسفندهای پسرم رضاست پسر خوبیه اگه اومد اخم و تخم نکن بذار به دید خریدار ببینتت البته تا برسه نصف شب میشه من خندیدمو گفتم واا عمه جان این حرفا چیه مگه ما ..
گفت هیچی نگو مادرت حساسه
اون شب هم پذیرایی مفصلی شدیم و برادر غلام خان هم آمده بود و خیلی مرد خوش اخلاق اما سربه زیری بود
بعد از شام وقتی مادرم خوابید عمه خدیجه منو صدا زد و گفت بیا بریم باهات حرف دارم منو به اتاق زیبایی برد که وسایلش خیلی خوش سلیقه چیده شده بود و چند دست لباس شیک به دیوار اتاق آویزان بود و تابلویی که با خطی زیبا نوشته بود از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀 #آهنگ_مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی 👌
4_5960934068727058234.mp3
11.07M
فارسی
سنتی
همایون شجریان
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌