4_6010346297372983917.mp3
4.18M
عباس احمدی🎤
بانو خانم😍
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6017245466549292348.mp3
3.23M
رضا اسفندیار🎤
کیجا امیرکلایی😜
🎶🕺💃💃🕺
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6019119691493020405.mp3
4.33M
سنتی عصرگاهی
حسین زاده🎤
کیجا بور شه مار ره بئو😜
😂😂😂😂
😱🔞
🎶🕺💃💃🕺😍
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸 قسمت هفتم رسول ماهی یکبار به ما سر میزد و ماهم طبق معمول ساکت تو اتاقی که
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸
قسمت هشتم
من روز به روز از رسول دورتر میشدم و جیران روز به روز به رسول نزدیکتر میشد
کار بجایی رسید که با اینکه عاشق رسول بودم اما با دیدنش غصه ام میشد و دوست نداشتم بیاد خونه بیشتر اوقات میزدم تو ذوق رسول وحتی در این مدت نذاشتم دستش به دستم بخوره
کم کم از دیدن رسول غمگین تر میشدم حوصله ی شوخی های جیران را نداشتم و حتی وقتی دیدم زهرا هنوز با جیران دوسته با زهرا هم قطع رابطه کرده بودم
جیران کمتر به خانه ی ما می آمد و بعد از مدتی کاملا با ما قطع رابطه کرده بود داشتم کم کم این مسئله را فراموش میکردم که رسول به دلیل ضعف شدید و زردی چهره و لاغری مرا به درمانگاهی شبانه روزی که تازه در شهر افتتاح شده بود و از کادر درمانش زیاد تعریف میکردند برد دکتر معاینه ام کرد و بعد از آزمایش های مختلف گفت ظاهرا چیزیشون نیست ولی به دلیل ضعف بدنی حتما باید بستری شوم
من قبول نکردم اما رسول بدون اجازه ی من فرم بستری را پر کرد و وقتی تقریبا مراحل بستری من تکمیل شد و من تو لیست انتظار برای بستری قرار گرفتم رسول رفت دنبال مادرم اما جیران هم با مادرم و رسول آمدند
وقتی جیران را دیدم که دوش به دوش رسول میاید باز تنم لرزید و دیگه چیزی ندیدم وقتی که چشم باز کردم زیر سرم
در یک اتاق بودم و جیران بالای سرم ایستاده بود گفت خواهر من هوشیاره؟
گفتم مگه بیهوش بودم گفت بله شما الان حدود پنج ساعت بیهوشی و خوابیدن را پشت سر گذاشتید و امشب من همراهت شدم تا صبح که آقا رسولت بیاد
خوب ناز و عشوه یاد گرفتیا
دکتر گفت چیزیش نیست فقط ضعف داره اونم شاید برای کم خوابی یا کم آبی بدن باشه
گفتم تو چرا موندی
گفت چون متاسفانه خواهرت هستم
گفتم چرا آنا نموند
گفتم اگه آنا می موند یه همراه هم باید برای آنا جور میکردیم و باز مثل قبل خندید اما من نخندیدم و رومو برگردوندم به طرف دیوار"
به اینجای خاطرات آوادان که رسیدم اشکم دراومده بود و نمیتونستم ادامه بدم
دفتر را گوشه ای قایم کردم و خوابیدم
فرداش بعد از دادن امتحان و تعطیلی مدرسه مستقیما رفتم خونه ی آودون خاله
آودون خاله حال خوشی نداشت اما با دیدن من بلند شد و منو بوسید
گفتم خاله ما که همین دیشب اینجا بودیم
گفت تو دیگه همراز من شدی و میدونم خیلی چیزارو میدونی نمیدونم کجای خاطراتم هستی ولی همینکه داستان زندگیمو خوندی هنوز به پدر و مادرت چیزی نگفتی دیگه باورم شد که مرد بزرگی شدی
پسرم زندگی همه ی ما آدمها مثل داستان است یکی داستانش غم انگیز است یکی شاد و خنده دار و یکی بین این دوتا
اما هرکدوم ازین ها داستان زندگیت شد از کسی شاکی نشو داستان زندگی را خودمان می نویسیم
خیلی زرنگها چرکنویس و پاکنویس دارند ساده لوح ها اول می نویسند و بعد می خونند
اما متعادل ها و معمولی ها با توکل بخدا میذارن داستان زندگیشونو اون بالایی رقم بزنه
فقط یه جاهایی از داستان زندگیشونو با دعا و خواهش و التماس تغییر میدن
گفتم شما کدومشون هستین گفت داستان زندگی من دست خودته از من چرا می پرسی
گفتم خاله برم به بابام بگم بیاد بیریمت دکتر
آوادان گفت نه پسرم من اگه اهل مردن بودم ۷۵ سالم نمیشد نگران نباش این آودون دیوونه هیچیش نمیشه
گفتم چرا می گید دیوونه شما که مثل معلم ها حرف میزنید مثل شاعرا با احساسید و مثل مهندسا حسابگر
چرا میگین دیوونه
گفت مردم میگن چرا من نگم
خندید و گفت اگه ناهار نمیخوری برو من بخوابم
گفتم چشم و خداحافظی کردم
دوست داشتم سریعتر به خونه برسم و بقیه ی داستان آودون خاله رو بخونم برای همین تا خونه مون یک نفس دویدم
ادامه دارد .....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌