eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
77.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
8.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
21.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال طنز سی دی جدید داریم😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
4_5976414518136278331.mp3
2.6M
جهانبخش کُرد🎤 دختر بابا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا دموی آهنگ👇
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین صدا گذاری روی فیلم بارون بارون بارونه هِی😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
4_6044033903423923777.mp3
1.71M
بهارِ بلبل خوندنه😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
4_5902111210253321351.mp3
3.2M
فارسی محسن لرستانی🎤 فاطمه جان👌😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😍😍👌 خونش مادر پسری مازندرانی😜😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان "افسانه دختر تنها "🌸 قسمت چهاردهم اسد دستپاچه شد و سریع اومد که دست افسانه رو بگیره مادر گف
🌸داستان "افسانه دختر تنها "🌸 قسمت پانزدهم اسد به جوانها خوش آمد گفت و ازشون پرسید شما چرا اومدین جوانها گفتن وقتی داشتین از خونه ی عنایت می اومدین ما حرفاتونو شنیدیم و اومدیم که در کنار شما کار را یکسره کنیم جوانها شروع کردن به بستن درها و پنجره هایی که استفاده نمیشد و در عین حال گفتن باید خیلی مراقب باشید و تو خونه گیر نکنید اونا احتمال داره خونه رو آتیش بزنن علیرضا در حالی که مشغول تیز کردن تبر و داس این چند جوون شده بود گفت داداش کاری نداره که ما الان بالای بیست نفریم چهل نفر هم باشن حریفشونیم جوانها خندیدن و گفتن مثل اینکه هوشنگ خان رو نمی شناسی تا اومد توضیح بده بالای بیست ، سی جوان با تبر و داس و بیل و چوبدستی وارد حیاط شدند و گفتند ما هم هستیم علیرضا از جاش بلند شد و گفت شما چه جدی گرفتین بابا دو تا خان که بیشتر نداشتین یکیشو که لت و پار کردیم اونجا افتاده یکیش مونده دیگه چند نفر میخواین گفت واقعا یکی از خان ها رو گرفتین رضا گفت بله عنایت خان شما جوانهای ده بالا خندیدن و گفتن عنایت خان؟!!! نکنه اون اسطبل پاک کن هوشنگ خان رو میگین اون کی خان شد و خندید یکی دیگه از جوانهای ده بالا گفت شما دلیل این مبارزه هستید و پیشاپیش از شما ممنونیم اما رو به پدر کرد و گفت این آقا میدونن هوشنگ خان یعنی کی پدر که تا حالا ساکت بود گفت شماها چجوری خبر دار شدین که قراره با خان در بیفتیم گفتن همین جوانها خبرمون کردن و البته هوشنگ خان هم میدونه و برای همین داره با تمام نیرو میاد طرف شما بعد سریع پرید روی دیوار و به همراهش چند نفر دیگه هم رفتن رو دیوار و یکی از جوانها گفت فقط با تمام قدرت کلِ بکشید رضا گفت داداش مگه عروسیه کِل بکشیم جوان گفت بله دو سه ساعت بعد می بینی بعد به درخواستش همه آماده شدن که کل بکشن جوانها گفتن جمعیتتون همینه که پدر دخترا شو صدا زد و گفت دخترا شما هم رو به پایین ده کل بکشید همه با هم حدود ۵ دقیقه با صدای بلند کل کشیدن اسد گفت ما که نفهمیدیم چرا کل کشیدیم ولی حال داد جوان گفت نیمساعت بعد متوجه میشی نیمساعت نشده بود که زن و مرد و کودک یکی یکی ریختن تو حیاط حیاط کم کم پر از جمعیت شد غوغایی شده بود جوان گفت این جمعیت به یک نفر سرپرست نیاز داره و رو به اسد گفت این کار شماست چون غریبه این از شما بیشتر حساب می برن اسد هم قبول کرد و بعضی از تاکتیکهای دفاعی که بلد بود را به صورت فشرده به جوانها یاد داد و منتظر ماندن تا قوم الظالمین از راه برسند هوا دیگه روشن شده بود که رضا گفت پس یه چرتی بزنیم لااقل تا هوشنگ و دارو دسته اش نرسیدن اسد گفت من که خواب به چشمم نمیاد علیرضا و محمدعلی گفتن ما هم بعدازظهری خوابیدیم رضا گفت پس مال منم کنسله ولی اسد گفت بیا یک کم استراحت کن اومدن بیدارت میکنیم رضا رفت توی اتاق و جوانهای ده بالا و ده پایین حلقه ی اتحاد تشکیل دادن و به زنها و بچه ها گفتن برین خونه ی بغلی و تا صداتون نزدیم هیچ کاری نکنید یکساعت نگذشته بود که پیرمردی لاغر و نحیف وارد حیاط شد و گفت عنایت کجاست اسد گفت چیکار دارین باهاش پیرمرد گفت هوشنگ خان گفته یا عنایت را تحویل می دین یا تمام خونه های ده را به آتیش میکشم و آذوقه ای برای زمستونتون نمیذارم اسد با فریاد گفت برو بگو خودش بیاد پیرمرد ترسید و گفت چشم ارباب جوانها خندیدند رضا هم با صدای اسد بیدار شد و اومد بیرون گفت اومدن؟ اسد خندید و گفت آره مگه نمی بینی داریم می جنگیم چند دقیقه ی بعد از خونه ی عنایت صدای همهمه اومد جوانها گفتند قوم الظالمین اومدند اسد گفت تا اونجایی که ممکنه باید با گفتگو حل کنیم دارو دسته اش همین مردم معمولی ان حالا یا بخاطر ترس و یا بخاطر پول دور و برشون هستند جوانها گفتن قبوله ولی اینی که ما می شناسیم اهل گفتگو نیست اسد با صدای بلند گفت هوشنگ کدومتونید هوشنگ گفت بچه ها از کِی اینقدر پر رو شدند که اسم هوشنگ خان را بدون لرزش صدا فریاد میکشند اسد گفت اگه تسلیم بشین و حق مردم این دو آبادی را بدهید ما با شما دعوایی نداریم هوشنگ گفت تو خودت اضافی هستی بچه پر رو زود عنایت رو ولش کن بیاد اینور اسد گفت عنایت به خانواده اش خیانت کرده و آزاد نخواهد شد هوشنگ خان گفت پس به نوکرات بگو کاری با من نداشته باشند میخوام رو در رو با هم حرف بزنیم اسد گفت ما اینجا نوکر نداریم همه مون باهم رفیقیم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
۲۸ خرداد ۱۴۰۲